-
the other woman
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 11:50
The other woman وقتی این فیلم رو میدم حالا گذشته از حرفی که کارگردان میخواست بگه و برداشت شخصی هر تماشاگر یه نکته ای توجهم رو جلب کرد که بعد از توضیح مختصر در مورد فیلم خواهم نوشت. احتمالا علاقمندان پستهای فیلم من میدونند که ناتالی پورتمن یکی از هنرپیشه های مورد علاقه منه. هم چهره و فیزیکش رو و هم بازیش رو خیلی دوست...
-
امید واهی
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 09:19
امید چیز خوبیه. اوایل فقط یکم کند ذهن بود و اختلال در یادگیری داشت. کم کم قضیه بیماریش جدی شد و مجبور شدند از مدرسه بیارنش بیرون. هر چی بزرگتر میشد بد تر میشد. مامانش به هردری میزد و مدام در رفت و آمد برای درمان یه دونه پسرش بود. به سه تا بچه دیگه اش هم باید میرسید. پشتش خیلی محکم نبود. اما از پا در نمیومد. کم کم همه...
-
عاشقتم مامان!
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 10:10
هیچکس مثل تو نیست. هیچ آغوشی مثل آغوش تو نیست. تو خود آرامشی. قربون صبوریت برم من. هر چی میشنوی که با به میلت نیست فقط سکوت میکنی. فدای بخشندگیات بشم. من مرده اون غرور قشنگتم که وقتی دورت چاپلوسی میکنم و زبون میریزم اخم میکنی که: خوبه خوبه پاشو خودت رو جمع کن و من رو با این حرفا خام نکن. الهی فدات شم. اون غیرت و...
-
براستی کدام یک زیبا تر است؟
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 11:47
یه لبخند ناب و زیبا روی چهره معصوم و پر از انرژی یک کودک؟ نگاه پر از مهر مادر به فرزند؟ لذت پدر بودن؟ تولد یک نوزاد؟ سکوت طبیعت؟ طلوع خورشید؟ تمنای دو نگاه؟ نگاه بی غل و غش یک موجود دوست داشتنی؟ امید؟ یک رویای شیرین؟ شادی کودکانه؟ همه شون زیبا هستند. باید این زیبایی ها رو ببینیم. باید یاد بگیریم که دیدگانمون رو باز...
-
تجربه نو
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 12:10
رفتن همیشه دلتنگی های خاص خودش رو داره به نظرم حتی اگه جایی باشه که خیلی خاطره خوبی ازش با خودت نبری. رفتنم داره قطعی میشه. یادتون که هست؟ گفته بودم که تا خرداد میرم. تاریخ دقیقش رو نمیدونم اما ظاهرا جایگزینم هم مشخص شد و دیگه با خیال راحت تر میرم. آقای ح. که مصرانه دنبال این کار بود. یکشنبه هم خودم رفتم پیش خانم...
-
FAIR GAME
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 15:39
یه فیلم از نائومی واتس دیدم که ترغیبم کرد در مورد یکی از فیلمهایی که بازی کرده بنویسم. نائومی واتس از هنرپیشه های مورد علاقه مه. تو فیلم 21 گرم هم خیلی دوستش داشتم. این فیلم، فیلم "Fair game" نام داشت. من فیلم سیاسی خیلی دوست ندارم. اما اگه خیلی خوش ساخت باشه و هنرپیشه هاش رو دوست داشته باشم نگاه میکنم. این...
-
تاثیر
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 11:30
کنار هم روی صندلی های تاشو مون کنار ساحل نشسته بودیم و به امواج نگاه میکردیم. سکوتی طولانی بینمون بود. باد میومد و دریا نسبتا نا آروم موج میزد. اینقدر خنک بود که یه پتوی نازک رو پامون انداخته بودیم و بهمون میچسبید. سکوت بینمون رو شکستم و گفتم " دریا انگار ذهن آدم رو شخم میزنه". همسر معمولا سئوالهای فلسفی و...
-
کدام را...؟
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 10:19
کدام را باور کنم؟ آن را که چشمهایم میبینند یا آن چه را که سعی دارند به من نشان دهند؟ کدام را باور کنم؟ آنچه را که هستم یا آنچه را میخواهند که باشم؟ کدام را باور کنم؟ ادعای عدالت مطلق را یا سرکوب و تبعیض فاحش را؟ کدام را باور کنم؟ دانسته هایم را یا آنچه را سعی میکنند به من بباورانند؟ کدام را؟ کدام را؟ در درون خود آخر...
-
میلاد یک عزیز
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 22:39
جای دیگه ای غیر از اینجا برای تبریک گفتن به تو ندارم. به تو که خیلی دلگرمی دادی. به تو که همیشه تشویقم کردی. به تو که سرشار از زندگی هستی. به تو که دلت یه دریاست. به تو که خیلی پر مهری. به تو که با خرسندی میتونم بهت بگم داداش کوچولو. میلادت مبارک. میدونم یکم دیره اما سفر بودم. پست پارسالت رو یادم میاد. اون کیک تولدت...
-
میلاد فرشته های من
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 15:20
آخه من در مقابل محبت های یه دختر کوچولو چی میتونم بگم جز اینکه سکوت کنم و چشمام تر بشن و قلبم بیشتر از همیشه لبریز از محبت بیشمار کودکانه اش بشه. عمه میخواست براتون تو خونه مجازیش تولد بگیره که خوب این روزها بلاگستان بدجوری داغداره. کسی حوصله تولد بازی رو نداره. یکی از دوستان خوبمون برای همیشه رفته و این همه رو خیلی...
-
آموزگار
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 15:13
چشمام و صورتم و حتی مقنعه سفیدی که اینقدر دوستش داشتم خیس اشک شده بودند. فریبا جونم مثل یه مامان کنارم ایستاده بود و با مهربونی باهام صحبت میکرد. کلاس پر بود و من هم با وجود اینکه خیلی ریزه میزه بودم نیمکت آخر از سمت چپ کلاس نشسته بودم. دست فری جونم رو رها نمیکردم و ازش میخواستم که یه امروز رو بی خیال شه و من رو...
-
به همراهش در غربت
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 11:16
تابستون ۸۳ رو واحد تابستونی برداشته بودم و اون دفاع میکرد. برو بیای پایان نامه شو داشت. موضوع پایان نامه اش خیلی سنگین بود و کار بر. من هم اول با همون استاد پایان نامه برداشته بودم اما به دلایلی تصمیم گرفتم موضوعش رو تغییر بدم. البته دلیل اصلی من استاد راهنما بود که نه میشد باهاش کار کرد و نه باهاش صحبت کرد. با وجود...
-
چارلز فاستر کین
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 11:20
میگن بهترین فیلم تاریخ سینماست. جایی خونده بودم که در آکادمی به هنرجوهای سینما همیشه تدریس میشه. اولین فیلم اورسن ولزه که خوب بالطبع بهترین فیلم این فیلمساز موفقه. البته این کار سختی برای اورسن ولز بود که بهترین فیلمش اولین فیلم او بود. که سخت میتونست آثار دیگه شو به اون خوبی بسازه. منتقدان و مردم هم از اون انتظارات...
-
دو دلی!
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 15:10
حس میکردم کلاف کار از دستم خارج شده و کمی نظم زندگیم مختل شده. صبح ها به موقع نمیتونستم پا شم در نتیجه درست به کارهام نمیرسیدم. صبحانه خوردنم مختل میشد و همسر با تاخیر به محل کارش میرسید. گرچه خودم هم کمی دیر میرسیدم. حواس پرت حواس پرت. تازه میرسیدم خونه هم حس میکردم کار مفیدی انجام نمیدم و همش بیخودی خسته ام. همین ها...
-
امان...
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 14:35
فریاد و فغان و داد. التهاب این سینوس ها تمومی نداره. قدیم ها وقتی بچه بودم التهاب و عفونت مختص دستگاه تنفس تحتانی ام بود. پنومونی رو اغلب تجربه میکردم. چقدر هم تجربه سختی بود. مجبور بودم مدام از انتی بیوتیک های تزریقی (علیرقم میل باطنی ام) استفاده کنم. اون موقع هم که پنی سیلین یکه تازی میکرد. ب عدها ایمیونیتی بدنم...
-
ماه پیشونی تو قصه...
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 10:25
یه روز صبح حین اینکه توی هوای بارونی که خورشید خانوم ناز کنان داشت با ابرها کنار میومد که راهی برای پیش اومدنش تو آسمون باز کنند قدم زنان میومدم به محل کارم این ترانه تو ذهنم مدام تکرار میشد : توی گسترده رویا ای سوار اسب ابلق دنبال کدوم مسیری توی تاریکی مطلق ای به رویا سر سپرده با تو ام ای همه خوبی راهی کدوم دیاری آخه...
-
یکی از ما دو نفر
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 13:09
آخرین کار تهمینه میلانی رو هم دیدیم. یکی از ما دو نفر. فیلم رو که خیلی دوست داشتم. کاری کمی متفاوت تر از کارهای دیگه تهمینه میلانی بود. فیلم های کارگردان های بزرگی مثل تهمینه میلانی رو باید دید. حتما تو سینما هم دید. همیشه آخر توصیه میکردم الان از اول تا آخر توصیه میکنم. اون هم اگه عرق ملی دارید و به فکر سینماگرهای...
-
مادر
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 15:25
چقدر این روزها هواتونو کردم. چقدر دلم خواست ازتون بنویسم. دلم میخواست بغلتون میکردم و با آرامش آغوشتون آروم میگرفتم. مدتیه که از پیشمون رفتی و الان خیلی دوست داشتم، مادر راست میگم خیلی دوست داشتم پیشمون باشی. اونقدر دلم میخواست مفتخرمون میکردی و با مامان میومدید و چند روز پیشمون میموندی. با اون ادبیات خاص و قشنگت...
-
لبخند
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 10:33
باز هم این جناب ف. اومد و اینجا همچین یه زلزله خفیف اومد. میلاد که بیاد زلزله هه شدیدتر میشه. چقدر براستی خلوته این روزها اینجا. a new day has come... هم داره میخونه. اما از چهاردهم باز شور و غوغا به شهر برمیگرده. لابلای کارهایی که میکردم تصمیم گرفتم یه داستان کوتاه بخونم که دلم خواست بذارم کسانی هم که دوست دارند راحت...
-
ته دل تنگ!
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 15:36
ـ دیشب چی شد؟ ـ هیچی قربونت برم. امشب قراره بیان. ـ نگران نباشی ها دردت به جونم. ـ نه عزیزم. نیستم. خوبم. راحتم. هر چی شد. نمیخوام خودمو بکشم که. ـ نه خودت باش. صادق. صداقت بهترین سیاسته. سعی نکن دهن کسی رو پاک کنی. ـ اوهوم. چشم عزیز دلم. همینه. دقیقا. ـ... ـ... هنوز هم مثل اون موقع ها نگرانمی. دوستت دارم خیلی هم...
-
حاج آقا
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 10:25
از مسیر همیشگی محل کار به خونه خیلی سریع رسیدیم. من هم که سرگیجه و سر درد و کرختی و اسپاسم امونم رو بریده بود بعد از نوشیدن یه لیوان چای دستپخت مادر همسر همراه همیشگیم کیسه آب گرم روکش آبی مو برداشتم و رفتم تو اتاق دراز کشیدم. بعد از رخوت خوبی که بهم دست داد تو گیر و دار درد و گرمای مطبوع خواب منو با خودش برد. وقتی پا...
-
یه بهار دیگه از زندگی همه ما!
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 12:26
یه بهار دیگه هم اومد و خودشو به ما رسوند. شایدم ما خودمون رو به اون رسوندیم. به هر حال به هم رسیدیم و مهم هم همینه. قدر روزهاشو بدونیم و به خوشی سپریشون کنیم. روزهای آخر سال من فقط تند و تند گذشتند. گاهی نمیدونستم ساعت چنده و گاهی نمیدونستم چندمه و یا حتی چندشنبه است. خیلی کار داشتم و همه رو هم دوتایی انجام دادیم....
-
یه بغل بزرگ آرزوی قشنگ !
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 08:52
امروز آخرین روز کاری منه. باقی روزهای کاری رو مرخصی گرفتم. فردا هم اسباب کشی داریم. شاید نتونم خیلی به وبلاگم سر بزنم. هم مهمون دارم هم کار دارم. اما هفته دوم فروردین رو سر کار میام. کار کردن تو روزهای عید خوبه محل کارم هم خلوته. قبل از اینکه برم برای همه دوستان خوبم که به من سر میزنند و برای خوندن مطالبم وقت خوب...
-
با من بمان همیشه بمان ...
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 15:13
ممنونم از تمام کنارم بودن هات ممنونم برای همه دلجویی ها و نگرانی هات ممنونم بخاطر دل منو شاد کردن هات ممنونم که گذاشتی سکان آرزوها رو تو زندگیمون دست بگیرم و به من اعتماد کردی ببخش اگه دل نگرونت کردم ببخش که دلتنگی هام خاطرت رو آزرده کرد ببخش که گاهی بچگی هام باعث شد دل قشنگت برنجه خوشحالم که با تو تا هر جا که بخوام...
-
پرنده آبی
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 15:43
اون موقع فکرش رو هم نمیکردم اینقدر برام خاطره انگیز بشن اما شدند. درد غربت بیشتر رو دلم سنگینی میکرد و تند و تند دلم میگرفت. یهو چی شد یاد پرنده آبی افتادم و اون روزهایی که سر ظهر بعد از اتمام کلاسمون میرفتیم کتابخونه مرکزی و کتابهایی رو که دوست داشتیم امانت میگرفتیم. کتابهای خوب با چاپهای قدیمی. گفته بودم که جزیره...
-
مادیگیلیانی
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 11:40
فیلم بسیار تاثیر گذاری بود. خیلی دوستش داشتم. به آزی گفتم فریدا رو دیدی ؟گفت آره و تو مادی گیلیانی رو دیدی؟ قیافه شو جوری که از یه چیزی خیلی خوشش میاد و یه عشوه خاص میاد کرد. گفتم نه. گفت من دارم و ازش گرفتم و دیدم. مادیگیلیانی ساخته میک دیویس ۲۰۰۴ با بازی: اندی گارسیا(آمادئو مادیگیلیانی) -السا زیلبرستین(ژان) -امید...
-
بس کن...!
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 10:44
گمون میکنم توی عمده خونواده ها یه آدمهای خودخواه و نادونی پیدا بشن که با ندونم کاری ها و خودبینی هاشون هم به خودشون و هم کل خونواده رو به دردسرهایی گاه بزرگ میندازند و سلب آسایشی میکنند که میتونه اون آرامشی رو که همیشه سعی میکردی حفظش کنی در کسری از ثانیه به فنا ببرند. میشناسم همچین آدم هایی رو و یکی از اونها برنامه...
-
آسمونی ها
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 10:39
یه دختر یازده ساله است که رفته پیش یه وکیل زبردست. شاکیه از کی؟ از مادرش «سارا». «آنا» نمیخواد یکی از کلیه هاش رو به خواهر بزرگترش «کیت» که مبتلا به ALL هست اهدا کنه. آنا یه بچه سفارشیه که به روش باوری خارج سلولی (in vitro) به وجود اومده و صرفا برای اهدا. اون به این دنیا دعوت شده که با فروتنی به خواهر بزرگترش کیت...
-
بومرنگ
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 11:01
دیروز عصر بعد از اینکه مثل موش آب کشیده رسیدم خونه یه لیوان کافی درست کردم و خوردم تا یکم گرم شم. [هنوز جیمبو مریض خونه بود تا واشر سرسیلندر و کلی چیز میزش رو درست کنند. الان هم اومده خونه و حالش خوب شده. ] همین حین آقای «حا» به تلفنم زنگ زد بعد از مدتها اونم. توضیح اینکه آقای «حا» کسی هستش که من باهاش کار میکردم. قبل...
-
تورنویی !
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 15:47
وقتی هر کسی از دوران کودکیش تعریف میکنه خیلی نمیتونم شیرینی و کودکانه بودن اون روزهای خودم رو به یاد بیارم. خیلی کودکانه نبوده شاید. جنگ و اسباب کشی های متعدد و این شهر و اون شهر و خیلی چیزهای دیگه. فقط یه دریا که نه یه اقیانوس بیکران تنهایی تو دنیای کودکانه خودم داشتم. مامان اغلب نبود و برادر و خواهرم هم که مدرسه و...