مادر

چقدر این روزها هواتونو کردم. چقدر دلم خواست ازتون بنویسم. دلم میخواست بغلتون میکردم و با آرامش آغوشتون آروم میگرفتم. مدتیه که از پیشمون رفتی و الان خیلی دوست داشتم، مادر راست میگم خیلی دوست داشتم پیشمون باشی. اونقدر دلم میخواست مفتخرمون میکردی و با مامان میومدید و چند روز پیشمون میموندی.

با اون ادبیات خاص و قشنگت برامون حرف میزدی و گاهی هم در جواب اذیت های گاه و بیگاه و تحریک کردن های مکرر بهمون چشم غره میرفتی. یادت میاد مامان که میخواست عطسه کنه و دلش میخواست بلند عطسه کنه و شما دعواش میکردی و از اون گوشه چشمهای قشنگت بهش نشون میدادی و یهو یه جمع از این حرکتت منفجر میشد و شما هم آخرش میخندیدی و این باز و باز تکرار میشد. اینقدر مهربون بودی و خوش قلب که از هیچ کس دلگیر نمیشدی.

اون شوری ای رو که خاله برام درست کرده بود رو یادت میاد که با چه وسواسی نگهداری میکردی و هیچکس جرات نمیکرد از کنارش رد بشه. تا زمانی که اومدم بردمش و خیالت راحت شد. گفتی روله امانته.

چقدر به نماز و عبادت هات حساس بودی مادر. یادته دانشجو بودم و بهت که زنگ میزدم و با التماس ازت میخواستم که دعام کنی و میگفتی روزی نمیدونم چند تا صلوات داری. یادته میگفتم برای سمیرا هم دعا کن و میگفتی سمیرا هم داخل دعاست. قربون اون ادبیات خوشگلت بشم من. اون واژه هایی که فقط مخصوص خودت بود و بس. یه واژه ای مثل جیملاستیکی!

تنها کسی بودی و هستی تو کل زندگیم که شناختم و اینقدر بی نیاز و بزرگ منش بود. هیچی رو برای خودت نمیخواستی. اصلا چیزی نمیخواستی. هر چی هم داشتی به دیگران میبخشیدی. چه روح بزرگی داری شما! به قول خودت روحت شاد. گرچه این جمله رو تو در مواقعی به کار میبردی که باید میگفتی دمت گرم.

دلم نمیخواد این اواخر رو برای خودمون یاداوری کنم. اواخر زندگی تو میگم. همون هشت ماه آخر رو که سکته کرده بودی و بی حرکت مثل مجسمه مریم مقدس تو رختخواب خوابیده بودی. همه چه خوب خودشون رو اون روزها نشون دادند کمااینکه همه اش بالاخره تموم شد. بهتره بهش فکر نکنیم نه؟ اون موقع بود که جسم نحیفت گنجایش روح بزرگت رو نداشت و پرواز کرد و از پیشمون رفت.

حدود سه سال پیش روز یه خانوم مسن اومده بود پیشم که بد جوری منو یادتون انداخت بعد از رفتنش باهات تماس گرفتم و باهمدیگه صحبت کردیم. چقدر خوشحالم که اون کارو کردم و با چه عشقی اون هم. الان با یاداوریش به جای شرمسار شدن لبخند میزنم و بغضم از نبودنت ادر حال حاضر در کنارمونه.

چقدر خوب  که به جای شکستن دلها مالک اونها بودی. 

چقدر خوب که اینقدر بزرگ منش و بی ریا و با صداقت بودی. یه دنیا عشق و پاکی بودی. خود خود صبر بودی. بی هیچ شکوه ای.


نظرات 20 + ارسال نظر
محراب یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:36 ب.ظ http://WWW.BIRAG.BLOGSKY.COM

سلام
چقدر با احساس و زیبا نوشتی
واقعا مادر شما و همه مادران که الان در جمع ما نیستند گوهر هایی بودند که قدرشان را ندانستیم
با صفا و بی نیازیشان سر لوحه زندگی ما
موفق باشید.
محراب

سلام به شما
ممنونم
گوهر گرانبها بله ...مادر ، مامان بزرگ من بودند.
کاش تا هستند قدرشون رو بفهمیم
متشکر

مامانگار یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:13 ب.ظ

...رهای عزیزم...
...یاد اون چشمه های جوشان محبت..هیچوقت و هیچ جا خشک نمیشه !...
...خوشابحالت که قدرش رو میدونستی...
...اونا تزریق عشق و فداکاری ان در کالبد خسته ما...

ممنونم مامانگار عزیزم
بله حق با شماست محبت بی چشمداشت و بی دریغ

نه اون جور که باید هیچکدوم از ما قدرشو ندونستیم.
چه جمله های زیبایی نوشتید برام. ممنونتونم

زیتون (تغذیه اعصاب وروان شناسی) یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ http://zatun1.blogsky.com

بهترین ارتباط داشتن بااوخواندن چندایه حداقل ازقران است درروزچون موج مثبتش سبب ارامش روح اومیشه انشاالله وقبرش رابه قصرنورمبدل میکند
وبادست کشیدن برتربتش می توانی توارامش بیشتری بیابی

بله متشکرم

جمال یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http://sia1389.blogfa.com/

با سلام.
با «رقیب عشقی دیگر» بروزم.
چنانچه تمایل به تبادل لینک کنید به بنده اطلاع دهید و نظر بگذارید. با تشکر. وبلاگ دوستداران سیاوش اردلان

ممنون

هاله بانو یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

دیر رسیدممممممممممممممم

ای وای

فلوت زن دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
چقدر مهربون و دوست داشتنی بودن ! از عکسشون و ازون نگاه ِ خاصشون مشخصه ! روحش شاد !

زیبا نوشتی عزیزم. جاشون سبز !

به روی ماهت گلم
خیلی حنانه جون بیشتر از این حرفها مهربون بودند مامان بزرگم
البته عزیزم این پرتره متعلق به مامان بزرگ نیست اما من از اونجا که خیلی دوست داشتم و یه جورایی به مادر جونم شباهت داره گذاشتم تو مطلب مامان بزرگ
تشکر از لطفت عزیزم

دختری از یک شهر دور دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ق.ظ http://denizlove.blogsky.com/

سلام...
چقدر دلمون زیاد تنگ میشه واسه کسایی که رفتن...
چقدر جای خالیشون حس میشه

سلام عزیزم رسیدن بخیر
و چقدر هم زیاد و چقدر هم زیاد

افروز دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ق.ظ

سلام رها جان پست خیلی زیبایی بود عزیزم و مناسب حال من

سلام افروز جونم
ممنونم عزیز دلم
چه خوب

فرهاد دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ب.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

یادش گرامی رها جان. جایشان چه خالی است اینروزها. چقدر این خوبی ها را کم داریم.

ممنون فرهاد عزیز
خیلی جاش خالیه مامان بزرگم

رها دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ب.ظ

آخیییییییییییی رهااااااا دلم پوکید بخدا
روحش شاد
رها من یه دوست داشتم خیلی از من بزرگتر بود اهل نهاوند بود و تقریبا همین تکه کلامهای که گفتی معمولا استفاده می کرد الانه یاد اون افتادم خیلی دلم براش تنگ شد عزیزم ببخش می پرسم ولی می خواستم مطمئن بشم این نازنینی که ازش تعریف کردی مامانت بود یا مامان بزرگت ؟

فدات شم رها جون ممنون
آخی. جااانم
آیا واژه جیملاستیکی رو هم میگفت؟ این فقط مخصوص مامان بزرگ بود
مامان بزرگ رها جان

رها دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ

راستی رها اومدم اینجا اینو بهت بگم که من امروز علنا از همین تریبون اعلام می کنم دیگه گه می خورم ازت ایراد بگیرم واسه فیلمات
اصن غلت کردم خوبه ؟؟
حتما تعجب کردی چرا اینجور قاط زدم و کوتاه اومدم اساسی هان ؟؟؟
بزار بگم چرا الانه رفتم پیش یکی از دوستان خیر سرم روم به دیوار یه چاق سلامتی عیدون بکنم چشمت روز بد نبینه یک فیلمی دیدم اونجا که یاد تو افتادم و همونجا با خودم گفتم رها خوبت شد تا تو باشی این رها گلی رو اینقده نچزونی بخور نوش جونت

دم اون دوست شما گرم. خدا خیرش بده که اینطوری ما رو از دست رها نجات داد. ما هر سازی میزدیم رها جون نمیرقصید. داشت کار به جای باریک میرسید
فدای تو

رها دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ب.ظ

دوس داشتی برو ببین به این آدرس http://parasteesh.persianblog.ir

نه رها من نمیتونم این یه جور شکنجه روحیه برام

مژگان امینی دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:49 ب.ظ http://persianblog.ir

رها جان روحت شاد.
دم مادر بزرگت هم گرم.
امیدوارم همه ی مادربزرگهاو پدر بزرگها تا جایی که خودشان راضی اند و درد و زجر نمی کشند زنده باشند.

دم شما هم گرم خانوم معلم جونم
چقدر دعای خوبی کردید.

محراب دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ http://WWW.BIRAG.BLOGSKY.COM

مرسی که اومدی و نظر دادی
بازم منتظرم

خواهش میکنم !
میام باشه

دختر شرقی دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ http://delneveshthayeman.blogsky.com/

سلام
وبلاگت قشنگه و مطالبت زیبا و دلنشین.
روح مادر بزرگت شاد.
منم یاد مامان بزرگم افتادم.خیلی دوسش داشتم.

سلام به شما
ممنونم
بازم ممنونم
روح ایشون هم شاد

دختر شرقی دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ب.ظ http://delneveshthayeman.blogsky.com/

رها جون میتونم لینکت کنم؟

حتما. چرا نه؟

رها سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:54 ق.ظ http://www.eykashke.persianblog.ir

رها خوشگلم سلام بوس بوس بوس و هواران تا بوس

سلام به روی ماهت رها جونی خودم
منم بوس یه دنیا

ترنج سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ب.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

سلام رها جان خوبی عزیزم
چقدر قشنگ از حست نوشته بودی انشالله که روحشون قرین شادی باشه
اما برای من نقاشی کامل باز نشد نمیدونم علت از چیه

سلام عزیزم
ممنونم از لطفت
ممنون روحشون شاد

نمیدونم شاید کمی حجمش زیاده

هاله بانو چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام رها جونم
خوبی خانومی؟؟؟؟؟؟؟

ممنونم عزیزم

هاله بانو پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

شرمنده طبق معمول متوجه زنگ زدنش نشدم
این گوشی برای من حکم ساعت شلمان رو داره

فدای تو باشه عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد