آرام...

چند روز بود میخواستم با خاله تماس بگیرم و حالش رو بپرسم. مخصوصا از وقتی که نی نی دختر خاله ام دنیا اومده و خاله بیشتر اوقاتش رو با اون شازده کوچولوی توپولیان میگذرونه دلم بیشتر میره سمتشون و هواشون رو میکنم. البته قصدم اصلا درد دل نبود اما طبق معمول حرفها به این سمت کشیده شد. فایده ای نداشت مثل همیشه اما خوب یکسری حرفها بودند که گفته شدند. حرفهای کهنه و یاداوری ها و ... نه دیگه این چیزها آزارم نمیدهند. دیگه اونطور فکر نمیکنم و عمل نمیکنم. کمی رهاتر از پیشم انگار. کمی محکم تر. دیدم بازتر شده و بی پرواتر عمل میکنم. 

خوبه که بیشتر ذهنم رو هم رها کنم و پرواز بدهم. خوبه که آروم تر باشم. لبخند میزنم. آهان ... و این خوبه.



دنیای زیبای کودکان

دنیای کودکانه بچه ها بی غل و غش و پاک و قشنگه. ساده و صاف و زلالند این موجودات آسمونی. هنوز راه و رسم ناراستی رو فرا نگرفتند و حقیقت محضند. دنیا هم در آینه نگاهشون یه جور قشنگ تری است انگار. وقتی میخندند با تمام وجودشونه و گریه اونها هم یه گریه واقعی است.

این امکان که بخواهیم دنیا رو از دید اونها نگاه کنیم خوب وجود نداره. اما میتونیم این نگاه قشنگ رو با ایجاد چارچوبهای کلیشه ای توی ذهن زیباشون نابود نکنیم و بهشون اجازه بدیم بچگی کنند. 


کنار بچه ها بودن حس خوبی داره. اونها ما رو خیلی تحت تاثیر قرار میدن. دلم میخواد دنیای همه بچه ها رنگی و قشنگ باشه و ... بمونه. 

از اون مــــــــــــــــادرها!

این مسلم و مبرهنه که همه پدر و مادرها خوشبختی و سعادت فرزندان خودشون رو میخوان اما ... اما همه شون قبول کنید که نمیدونند راه سعادت فرزندانشون کجاست. برخی هم که قربونشون برم که از مادر یا پدر بودن صرفا حق و حقوقش رو بلدند و اینکه مدام این رو به بچه هاشون گوشزد کنند وگرنه شاید نادانسته باعث خیلی از مشکلات و گره های روانی بچه ها خود اونها باشند. 

برخی مادرها هستند که برای بچه هاشون حکم یک فرشته رو دارند و بی چشمداشت هر کاری برای خوشبختی و خوشحالی دلبندانشون لازم باشه رو انجام میدهند و از این کار لذت میرند و نه تنها هیچ منتی هم سر بچه هاشون ندارند بلکه اذعان میکنند که این همه در برابر عشقی که فرزندشون به اونها میده چیزی نیست. و به نظر من هم همینه و عشقی که بچه به مادر و البته پدر میده ارزشش بسیار زیاد هست و نگفتنی. 

یادتون میاد توی یکی از پستهام در مورد مشکل دختر دوستم براتون نوشته بودم؟ مشکل شنوایی و کاشت حلزون. خدا رو شکر دختر دوستم خوب خوب شده و با کلاسهای گفتار درمانی و ... میتونه صحبت هم بکنه. حالا میخوام از مادرش که به واقع یک فرشته است براتون بگم.


ادامه مطلب ...

روز از نو!

این هم آغازی دوباره از پس یک تاخیر به نسبت زیاد. سفر به دیار و دیدار آشنایان و دوستان روزهای ابتدایی سال ما رو به خودش اختصاص داد. البته نمیخواستیم تا آخر تعطیلات رو در سفر بمونیم و از جمعه به خونه برگشتیم. همین مقدار اگه نخواهم بگم زیاد بود، کافی بود. دختری هم در این مدت خواب و خوراک و اجابت مزاجش به کل به هم ریخته بود. اما با فامیلش غریبگی نمیکرد.  با وجود اینکه تمام مدت با من و پدرش بوده و کس دیگری رو نمیدیده  کمی غریبگی و دیر آشنایی دور از انتظار نبود. اما دختر زود جوش و خونگرم ما فقط خیلی خیلی کم اون هم نه با همه کمی غریبگی کرد و با برخی هم بسیار دوست شده بود از جمله دختر عمو جان و دختر خاله ها و خاله هاش. خوب بود و همه چی به خیر گذشت و موضوعی رو که نگرانش بودم هم آنقدر نگران کننده و آزار دهنده نبود.

 دارم سعی میکنم کمتر سخت بگیرم مسائل رو تا خودشون خودبخود حل بشن. هوم؟ در ضمن یه چیز دیگه اینکه نمیشه در آن واحد دل همه رو بدست آورد. به واقع غیر ممکن است. اما میشه دل کسی رو نشکست و کسی رو نیازرد. باید اونطور که فکر میکنیم درسته زندگی کنیم. ما زندگی نمیکنیم که انتظار دیگران رو براورده کنیم. زندگی میکنیم که زندگی کنیم! 



سیزده بدر به همه خوش بگذره. همیشه شاد باشید.