چقدر خوب است که اطمینان داشته باشی کسی دوستت دارد!

کلاس دخترم در مهد کودک پنجره اش رو به بالکنی باز میشه که ورودی مهد هست. معمولا سر و صدای بچه ها و مربی شنیده میشه. امروز صبح به محض رسیدن سر و صدای مربی رو شنیدیم که با یکی از بچه ها بحث میکرد. دختری داشت کفشهاش رو درمیاورد و دمپایی هاش رو گذاشته بودم که بپوشه. گفتم مامانی یکی خاله رو ناراحت کرده. با لبخند گفت الان منو میبینه خوشحال میشه. با عجله کوله شو گرفت و دوید داخل بلند سلام کرد و پشت سرش صدای مربی اومد که با صدای خوشحالی باهاش خوش و بش کرد. لبخندی زدم و به سمت خانم خدمه شون که کنارم ایستاده بود، گفتم بچه ام راست میگفت ها... خوشحال شد.