سبز، علی!

یکی از بچه های محل کارم داره از پیش ما میره. پسری که از یه شهر کوچک اومده اما دل بزرگی  داره. فوق العاده صبور و البته با ظرفیت. همیشه بهش میگفتم علی آقا خیلی خوبه که اینقدر خونسردی. در واقع همچین آرامشی رو هر کسی نداره. آروم و مهربون. مثل جوون های همسن و سالش در قید و بند خیلی از چیزها نیست. منظورم همین رفتارها و صحبت کردن ها و پوشش جوونهای امروزی است. ساده و راحت.  امروز  یه سئوال حقوقی برام پیش اومده بود که مانند مرغ سر کنده شده بودم. یهو فکرم رو بلند اعلام کرده ‌ و پرسیدم که بچه ها وکیل آشنا دارید من یک سئوال دارم. جواب منفی بود. چند دقیقه ی بعد علی اومد و در حالیکه تلفنش رو گرفت سمت من گفت بفرمایید آقای ... وکیل هستند سئوالتون رو بپرسید. با ناباوری و تردید و البته طبق معمول لبخند گوشی رو گرفتم و صحبت کردم. خواهرش تو شهرشون توی دادگستری کار میکنه و این با شنیدن پرسش من تماس میگیره و خواهرش هم لطف میکنه و با یک وکیل ارتباط میده‌. 

نه که علی داره میره من ازش تعریف کنم و بخاطر کار امروزش برای خودم این پست رو نوشته باشم. نه. خواستم فقط یادم باشه زمانی که نسبت به انسانیت قطع امید میکنم هنوز آدم هایی نفس میکشند که فقط اسم آدم رو یدک نمیکشند. علی از اون دست آدمهایی است که میتونم بگم تو ذهنم یه اثر مثبتی گذاشته. اگر هم بخواهم رنگی رو که حین یادآوری او دارم رو بگم اون رنگ سبزه. سبز کمرنگ. سبزی که زردتره تا آبی تر. 

در مورد رنگ هایی که از آدم ها به ذهنم میاد هم خواهم نوشت. ممنون علی آقای سبز. هر جا که میری خدا به همراهت. روزگارت خوش و موفق باشی.