روزهای پایانی سال رو همیشه دوست داشته ام. حس خیلی خوبی بهم میده. تکاپوی آدم ها و تلاششون برای حفظ سنتهای قشنگ رو دوست دارم. دلم نمیخواد بگم که چه بلایی سر اصل این سنتها اومده و در واقع فلسفه وجودیشون گم شده اما هنوز یه قشنگیهایی داره که میشه یه جور بهش دل خوش کرد.
این شعر فریدون مشیری رو بارها و بارها شنیدید و خوندید میدونم. اما یک بار خوندن دیگه اون میدونم که خالی از لطف نخواهد بود.
بوی باران،
بوی سبزه، بوی خاک،
شاخههای شسته، بارانخورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر نرگس، رفص باد،
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار
خوش بهحالِ روزگار
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب
ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمیپوشی به کام
بادۀ رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ
دلم میخواد همه عزیزانم، هم کسانی که اینجا رو میخونند و هم اونهایی که نمیخونند دلشون سرسبز و روزگارشون شاد باشه.
دلم میخواد در خونه هر کدوم از شما رو که میزنم و وبلاگتون رو که باز میکنم گل بارون باشه و پر از خبرهای شادی آور و فرح انگیز.
دلم میخواد که همیشه موفق باشید و روزگار به کامتون باشه.
دلم میخواد هیچ مسئله ای اینقدر براتون بزرگ نباشه که بخواد شما رو تسلیم خودش کنه.
دلم سلامتی تون رو میخواد.
دلتون پر مهر
روزگارتون شاد
بهارتون مبارک
تقریبا دو ساعتی است که بیدارم. بیرون کار داشتیم و رسیدیم خونه خسته و کوفته روی تخت دراز کشیدن همان و خوابیدن تا خود صبح همان. چقدر حس خوبیه که صبح زود دور از هر هیاهویی از خواب بیدار شی و در سکوت به کارهای دلخواهت برسی. فکر کنی و ... اصلا هیچ کاری نکنی فقط آروم بگیری یه گوشه بنشینی. امروز آخرین روز کاری من هست. خودم زورکی خودم رو تعطیل کردم. البته تا پنجم. اما همسر جان بنده تا آخر تعطیلات منزل تشریف دارند.
اندر احوالات نی نی هم که خوبه و کم کم داره به مامی جانش وزن و قافیه ویژه ای میبخشه! البته نه به اون شکل اما خوب دیگه از بی اشتهایی و وزن کم کردن خبری نیست و نی نو داره خودش رو کم کم نشون میده. جالبه این بچه ها هر بلایی سر آدم میارن آدم با آغوش باز پذیراش میشه. من وقتی یه اپسیلون حس میکردم اضافه وزن پیدا کردم کلی کلافه میشدم و مراقبتهای ویژه رو انجام میدادم تا نه تنها اون یک اپسیلون که یه چند اپسیلون دیگه هم حذف بشه. اما الان تازه ذوق زده میشم که داره بزرگ میشه و از این لوس بازی های مادرانه ...!!!