اسفند پر تکاپویم بدرووووود!

همیشه سعیم بر این هست که روزهای آخر سال کار خاصی نداشته باشم. امسال اما همه چیز دست به دست هم داد تا اسفند ماه پر تکاپویی برایم باشد. گفته بودم که مشغول به کار شدم و این از ابتدای اسفند محقق شد. از طرفی دختری رو هم باید به یه مهد خوب و مطمئن میسپردم که اون هم انجام شد. از طرفی در این بین از اونجایی که کسی از ما نمیپرسد شما چقدر سرتان شلوغ است و  کاری دارید آیا و اینها... مادر همسر جان ما هم نوبت دکترشون اسفند ماه بود و پیوند مغز استخان روی زانوشون انجام دادند و امیدواریم که با موفقیت همراه باشد و خوب شوند و درد از بدنشون رخت بربندد. این ها همه توی این ماه اتفاق افتاد تازه اش هم نفس مامان هر روز یه داستانی با مهد کودکشون دارند و یکی دو روزه که یکم کسل و بی حال و حس هستند و امروز هم یکم زودتر اومدیم خونه تا استراحت کنه. اینجور وقتها هم فقط دلش بغل میخواد اون هم ازز نوع مامانش. اونجا هم مدام تو بغل مربیشه. تازه کارهای خونه هم که دیگه جای خود دارند و البته اون هم با خوبی سپری شد. من البته نه وقتش رو دارم و نه در توانم میگنجه که همه جا و همه چیز رو مرتب کنم به همین خاطر هم الان همه چی تمیز و قشنگه توی کابینت ها و کمدها هم مثل سابق ...


از مهد دخترم بگم. خوب کنار اومده با این قضیه. اون عاشق بچه و بازی با اونهاست و هر روز کلی نی نی بغل میکنه.  مربیش هم یه دختر جوون هست و مهربون و بچه دوست. کادر دلسوز و خوبی هم داره. از نظافت و مسافتش هم کاملا راضیم! غیر از این یکی دو روز کسل بودنش دختری روزهای تعطیل هم هوس رفتن پیش بچه ها رو میکرد. میرفت شال من رو برمیداشت و میاورد و بزور روی سرم می انداخت و میگفت"بیـــــــــــــــم نی نی" . حالا ما نی نی رو این وقت شب، روز تعطیل از کجا بیاریم خدا جونم؟! این هم دنیای این روزهای ماست. 


دلم درد دل میخواد!

دلم... دلم که میگیره و مجبورم همه اش خودم رو نگه دارم خیلی اذیت میشم. وقتی بغضم رو باید فرو بدم و مدام لبخند بزنم، گاهی لجم میگیره. نمیخوام. میخوام هق هق گریه کنم. همیشه وقتی دلم تنهایی میخواد دور و برم پره. درد دل دلم میخواد!