بومرنگ

دیروز عصر بعد از اینکه مثل موش آب کشیده رسیدم خونه یه لیوان کافی درست کردم و خوردم تا یکم گرم شم. [هنوز جیمبو مریض خونه بود تا واشر سرسیلندر و کلی چیز میزش رو درست کنند. الان هم اومده خونه و حالش خوب شده. ] همین حین آقای «حا» به تلفنم زنگ زد بعد از مدتها اونم. توضیح اینکه آقای «حا» کسی هستش که من باهاش کار میکردم. قبل از اینکه این شرکت جدید اینجا مستقر شه. البته اولین بار که با هم کار رو شروع کردیم سال 86 بود. بعد از یه مدت حدود 8 ماهه باز یه روز که حسابی به تنگ اومده بودم بهش زنگ زدم و دیدم که بله تمایل داره با هم باز هم همکاری کنیم و از تیر ماه 88 باز با هم کار کردیم البته نه جای قبلی. از تیر ماه 89 هم که رفتند و شرکت جدید شروع به کار کرد. باز هم تماس گرفت و پیشنهاد همکاری داشت. داستان من مثل داستان بومرنگ شده که به هر جا پرتابش میکنی برمیگرده به سمت خودت.


                            

همسر که اومد خونه بهش گفتم و کلی خوشحال شد و سریع برگشت گفت چه خوب برو خوب. البته این همکاری اگه قرار باشه ادامه پیدا کنه از خرداد 90 شروع میشه.

«حا» آدم خوبیه و کار کردن باهاش خیلی راحته. در طول مدت همکاری با این آقا برای پرسنل اتفاقهای خوبی رخ خواهد داد. یکی ازدواج میکنه، یکی خونه میخره، اون یکی که جدا شده بود برمیگرده سر خونه و زندگیش چون شرایط ایده آلش اون بود که پیش بچه اش بمونه و دیگری بچه دار میشه. خلاصه پر برکته دیگه. جالبه که خودش هنوز تو کوزه نیفتاده. یکی از قسمتهای خوب ماجرا اینه که محل کارم دو قدمی خونه مریم جونم میشه. همسر میگفت که کم کم تو یه جایی کار میکنی که طبقه بالا خواهرت اینا باشند و حسابی حال کنی. آره راست هم میگه قدم به قدم دارم بهشون نزدیکتر میشم.

نظرات 9 + ارسال نظر
رها سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ

رهاییی جونم سلام
عزیزمی تو بخدا دلم برا تو و نوشته ها و نقدای سانسوریت تنگیده بود بخدا الانه خیلی گیر و گورم دوباره میام پیشت و می حرفیم باهم قربونت برم (بوس بوس بوس بوس و بازم بوس )

الهی فدات شم من رها جونم
بیا و نرو قول بده رها
نقد نوشتم رها در حد المپیک مخصوص تو و هاله هاله یکم راضی شد فعلا بهم هیچی نمیگه دیگه آروم شده از وقتی که تو رفتی آروم تر شده دخترت

گیر و گور من حالیم نیست رها جون برگرد و بیا حسابی بحرفیم و بخندیم و بخندیم و بحرفیم
منم یه بوس آیس پکی بزرگ

بابای آرتاخان سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ http://artakhan.blogfa.com

حالا خوبی نزدیکی محل کار شما به خونه ی خواهرت چیه ؟

آهان شما به نکته خوبی اشاره کردی بابای آرتا جان خوبیش اینه که میتونم تند و تند سر اسبم رو کج کنم و برم اونجا اتراق کنم به همسر زنگ بزنم که عزیزم من اینجا هستم دیرتر میام و همسر هم خوشحال از اینکه کمتر باهاش سر و کله میزنم چون برگردم خونه دیگه تخلیه انرژی شده ام اساسی ... گاهی هم که کلا اونجا میمونم و...
من مثل یکی از دخترای خواهرم هستم آخه
لازم شد یه پست در موردشون بنویسم

نینا سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ب.ظ

اگر اینقدر با برکته منم بیام

بیا نینا باور کن بخت همه که باز شده
خبرت میکنم

فرهاد سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

دنیای ما چقدر به این آقای "حا" احتیاج دارد.
به رها سلام برسان.

بله واقعا مرد شریفیه این آقای «حا»
ممنونم فرهاد جان

فلوت زن سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
خوشحالم برات که می خوای کارت رو با آدمی که می شناسی و می دونی که خوبه شروع کنی و انشالله همینطور اتفاقات خوب و شادی آفرین براتون بیافته و ازین که نزدیک خونه خواهرت می شی هم خوشحالم چون می تونم بفهمم چه حسی داری !

به روی ماهت و چشمون سیاه و قشنگت
مرسی حنانه جونم که به فکرمی و برام خوشحالی عزیزم
آره حس خیلی خوبیه با اراذل و اوباش حسابی خوش میگذره . مزه میده میدونی حنانه یه جور دلگرمیه شاید خیلی نرسیم همدیگه رو ببینیم اما همین که بیخ گوشمند نمیدونم دلم گرمه

پاییز بلند سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووود رها بانو

رها نمیدونی چقد دلم برای پستای فیلمیت تنگ شده٬ احتمالن وخت کم داری!
راستی اگه نمیگم خواهر یا آبجب بزار رو حساب اینکه من با خواهرام رفیقم و گفتن آبجی یا خواهر یه حالت رسمی میده بش.. راستی رها حال این داداش کوچمولوی شیطونتو نمیپرسی٬ صداش در نمیاد ولی داره آتیش میسوزونه
.
.
.
شیرینی محل کار جدید یادت نره

درووووووووووووووووووووووووووووووود به روی ماهت به چشمون سیاهت بیا به تو هم گفتم نگی که بهم نگفتی
میذارم منتظر یه فرصت مناسبم نگران نباش یه خوبشو میذارم. راستش دوست داشتم از اندی گارسیا بذارم به خاطر همین یکم وقت میبره میشناسی منو که یه چیزی بیفته تو سرم تا انجامش ندم دلم خنک نمیشه اما قبل از اندی گارسیا ناچارم یه پست غمناک بذارم که بی ارتباط با یه فیلم نیست

راحت باش عزیزم صدا زدن اسم کوچک یه صمیمیت خاصی میده که من ترجیحش میدم خودم هم خواهرم رو با وجودی که ۲۰ سال ازم بزرگتره مریم جون صدا میزنم ... خدمتت میرسم و شیطونی کنی هم که میدونی دعوات میکنم بی تعارف

شیرینی هم بهت میدم اما محسن محل کار فعلیم رو خیلی دوست دارم اونجا برم فقط به خاطر حاتمی میرم . اونجا جای شلوغ تری هم هست

مامانگار چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ق.ظ

..سلاااام عزیز....
..خداکنه درست بشه کارت..و از برکت این آقا...به چیزایی که آرزوش رو دارید برسید..
..منم قبول دارم...بعضیا خیر و برکت و گشایش کار...ازشون همینجوری میباره...!!...

فداتون بشم مامانگار جونم
مرسی عزیزم شما واقعا لطف دارید

دقیقا همینطوره شاید چون قلبشون پاکه و خوش نیتند
مرسی که اومدید پیشم

افروز چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ

سلام رها جون چه خوب که این موقعیت برات پیش اومده خوشحالم که خوشحالی

فدات شم افروز جان ممنونم لطف داری

ترنج چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ب.ظ http://toranj62.persianblog.ir

خوب خوداشکر هم پربرکته وهم تو نزذیک خونه خواهری چه عالی شد دیگه هورااااااااااااااا

هوراااااااااااا! مرسی ترنج جان
البته این تا خرداد عملی میشه
تا خرداد همینجام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد