-
مشاعره...
جمعه 29 مهرماه سال 1390 21:05
دیشب به شکلی اتفاقی همراه همسر برنامه مشاعره از شبکه آموزش رو نگاه میکردیم. شرکت کننده ها چهار دختر بچه با سن های 8 و 11 سال بودند. وه که چقدر لذت بخش بود مشاعره این بچه ها با همدیگر. کمتر پیش میاد برنامه ای از تلویزیون ایران ما رو با خودش همراه کنه اما جدا با لذت تا انتهای "مشاعره "پیش رفتیم. شعر خوندن این...
-
another your birthday ...it's your day!
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 20:27
شاید فکر کنی که بیهوده و بی فایده است. شاید خیلی از این کار خوشت نیاد و بگی خوب که چی؟ شاید بهتر میدونستی که... شاید ازم دلخوری داشته باشی و ترجیح میدادی که به جای نوشتن این پست... اما عزیز دلم من این کار رو دوست دارم. نوشتن مطلب به مناسبتها و بهونه های مختلف رو میگم. پس مینویسم و فقط هم مخصوص خودت مینویسم و به بهونه...
-
قوانین و مقررات!
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 19:34
امروز سومین دوره جلسه آموزش قوانین و مقررات بود که من بالاخره برنامه ریزی کرده و رفتم. طبق معمول خیلی چیزهای دیگه که تو این جامعه تشریفاتی برگزار میشه این جلسه ما هم استثنا نبود و همه فقط چون باید شرکت میکردند شرکت کردند که هیچ بار علمی هم به ما اضافه نمیکرد و کمی بار حقوقی حرفه رو گسترش میداد که البته بد هم نبود...
-
بالا... و پایین...
جمعه 15 مهرماه سال 1390 07:25
هفته گذشته یک روز مصمم شدم که برم یه سر به خواهر بزرگه بزنم و برنامه هام رو هماهنگ کردم و رفتم پیششون. توی راه رفتن فقط یک مسئله تو ذهنم بود و اون تفاوت طبقاتی بین مردم این شهره که به واقع خیلی پررنگه. البته چیزی که خیلی بارزه و باعث تفاوتها میشه فقط سطح درامدی مردم نیست که تفاوتهای فرهنگی بین اونهاست. اصلا نمیخوام...
-
In a better world
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 19:25
کارگردان:سوزان بیر محصول: ۲۰۱۰ نام اصلی این فیلمHævnenهست مایکل پرسبرند، ترین دیلهلم، مارکوس ریگارد و ویلیام جان نیلسون از هنرپیشه های این فیلم دیدنی و واقعا جذاب هستند. داستان فیلم در دانمارک اتفاق می افته و زبان اصلی فیلم هم به نوعی دانمارکی است. فیلم نامزد جایزه اسکار بوده و همینطور گلدن گلاب رو برده. خوب دیگه چی...
-
دغدغه های دانشجویی...
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 01:19
حس غریبیه که بعد از 13 سال یکی از اعضای خونواده به همون جایی بره که تو درس میخوندی. دقیقا 13 سال پیش بود سال هفتاد و هفت که جزء لیست پذیرفته شدگان رشته مورد علاقه ام در دانشگاه تبریز شدم و حالا دختر برادر همسر که دختر بچه ای بیش نبود در همون دانشگاه البته در رشته ای کاملا متفاوت پذیرفته شده. دختر کوچولوی دیروز ما که...
-
راه بی برگشت...
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 02:34
بعد از مدتها یه روز مرخصی گرفتم (اینجا مرخصی گرفتن راحت تره، جانشین دارم). خیال داشتم بیشتر استراحت کنم و یه روز هم برم پیش خواهر بزرگه که خیلی وقت بود ندیده بودمش. از محل کار قبلیم بهم زنگ زدند و خواستند یه سر برم اونجا هم برای تسویه و هم برای انجام یکسری کارهایی که مونده بود. من هم رفتم. حس خاصی پس از برگشت دوباره...
-
از فراموشی تو تا یه چلنج به ظاهر ساده
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 02:06
این روزها با شتاب بیشتری سپری میشوند. عجله دارند انگار. زمانی که میخواستم به محل کار جدیدم بیام گفتند که اینقدر سرت شلوغ خواهد شد که متوجه گذشت زمان نمیشی. و به واقع همین هم شد. متوجه گذشت زمان نمیشم. فقط بدو بدو جمع میکنم که سریع از اونجا خارج شم و به سمت خونه حرکت کنم. زمان زیادی رو باید سپری کنم تا به خونه برسم....
-
خورشید مرده بود ...
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 11:10
سردی قلب ها را به چه مانند کنم؟ تصنع لبخندها را چگونه بیان کنم؟ برای از پشت خنجر زدن ها چه توجییهی میتوتن یافت؟ «هیچ کس به فکر کسی نیست» ها را سبب چیست؟ این همه بی رحمی و بی تفاوتی چرا؟ چه نامی را میشود به روی کسانی که جگرگوشه هاشان را به فجیع ترین شکل ممکن می آزارند نهاد؟ چه باعث میسشود برخی به ظاهر مردان!!! به صرف...
-
نواختن آهنگ رفتن تا ... رفتن
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 00:25
گفته بودم که محل کارم داره عوض میشه. بله، چندین بار. گفته بودم دارم از جای فعلی ام دارم میرم. خوب اما مسیر رفتنم تغییر کرد. جایی دارم میرم و به واقع دارم میرم که اصلا تصورش رو نمیکردم. اما با همون شرکت قبلی که از اینجا رفت قراره کار کنم ، نه با آقای ح. که گفته بودم. اما تو یه مکان دیگه و یه محیط کاملا متفاوت با اینجا....
-
فارغ التحصیلی
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 09:13
دقیقا 26 مرداد 84 بود، 6 سال پیش... چه تب و تابی داشتم. با وجود اینکه همه چی مرتب بود باز با وسواس همه چی رو چک میکردم. مهمونهام هم همه اومده بودند. همسر که یکی دو روز قبل اومده بود که با همدیگه رفتیم و همه چی رو چک کردیم. یک روز قبل با خانم دکتر، استاد راهنمام صحبت کردم و یک بار در حضورش دفاع کردم. نکات ریزی رو بهم...
-
Amélie
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 09:12
او دختری بود که در پاریس زندگی میکرد و در واقع در دنیای خاص و منحصر بفرد خودش. همیشه این متفاوت بودن رو همراهش داشت، از کودکی. همیشه لذت میبرد از اینکه به جزئیاتی دقت میکنه که دیگران ازش غافل میمونند. محصول 2001. به کارگردانی جین_پیر جانت و با بازی درخشان آدری تاتو در نقش امیلی. امیلی دخترک کوچکی بود که به سبب اشتباه...
-
مادر زادی نه، ژنتیکی!
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 11:17
یه بیماری متابولیک؛ ارگانیک اسیدمیا، یکی از انواع ارگانیک اسیدمیا. یک بیماری ژنتیکی. باز تاکید میکنم ژنتیکی نه مادرزادی. هر سه پسرش مبتلا شدند. یکی یکی همه شون رو از دست داد. همه شون رو. عجب زنی! ناقصه؛ بچه مریض تولید میکنه. مادرزادیه آخه بیماری پسرها. طلاقش داد. اوهوم شوهرش طلاقش داد تا بتونه برای خودش بچه های سالم...
-
دیار
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 15:20
رفته بودم بالا و یه لیوان آب گرم رو میز جلوم بود و جرعه جرعه مینوشیدم. حس گرمایی که به تنم میداد رو دوست داشتم. اما درد هنوز توی جونم بود. تلفنم روی میز بود همینطور چند لحظه بهش نگاه کردم و مصمم برش داشتم و شماره رو گرفتم. سریع گوشی شو جواب داد. _سلام آقای د. _سلام خانم ... خوب هستید؟ _... _... _باز هم براتون زحمت...
-
سیمپاتی
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 10:27
میگه خسته شدم از بس که لودگی کردم و خندوندم و خندیدم. میگم خوب این که بد نیست. بی توجه به حرف من ادامه میده که دلم میخواد وقتی دلم پر درده گریه کنم، داد بزنم هق هق سر بدم نه که با چشم براق از اشکم بخندم و بگم نه همه چی خوبه و بحث رو عوض کنم. ... نگاهش میکنم و برق اشک رو تو چشماش میبینم و سنگینی بغض رو تو گلوش حس...
-
رخوت شکنی!
شنبه 8 مردادماه سال 1390 11:10
بعد از گذشت یه رخوت نسبتا طولانی مدت بالاخره دیروز تصمیم گرفتیم یک حرکتی انجام بدیم. از طرف موسسه ای که مدتهاست درش عضویت دارم تماس گرفته بودند که جمعه فلان شرکت جشنی رو برگزار کرده تمایل دارید شرکت داشته باشید تا دعوت نامه ها رو بفرستم خدمتتون؟ تشکر کرده و ازشون خواستم که دعوتنامه ها رو بفرستند اما خیلی مطمئن نبودم...
-
21grams
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 14:37
باز هم یه فیلم دیگه از اینیاریتو و این بار بالاخره 21 گرم. خیلی وقت بود که منتظر بودم یکم فکرم آزاد بشه که خوب اون روز فرا نخواهد رسید بالطبع. این بود که عزم رو جزم کرده و این بار از این فیلم بسیار خاص و دیدنی میگویم. سعی هم میکنم بیشتر از یک پست مربوط به فیلم در یک ماه بذارم. محصول 2003 کارگردان: آلخاندرو گونزالس...
-
باز یه نماینده علمی دیگه...
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 11:33
باز هم یکی از یادگارهای گذشته مو دیروز پیدا کردم. از یادگارهای دانشجوییم، از روزگار غربت تبریزم. تا دیدم شناختمش. عوض نشده بود. اما چرا کمی لاغرتر و همچین خوش تیپ تر. احتمالا داستان اومدن بهدخت رو یادتون میاد شایدم نه چون خیلی وقت پیش بود و بعضی از شما هنوز وبلاگم رو نمیخوندید. به همون شکل اومد و گفت... هستم و داشت...
-
ای دوست قدیمی!
شنبه 25 تیرماه سال 1390 09:40
بعد از مدتها باز دلم هواشو کرد و باهاش تماس گرفتم. طبق معمول دم دمای غروب. خودش گوشی رو برداشت و مثل همیشه که انگار نه انگار که مدت زیادیه از هم بی خبریم، سریع گرم صحبت شدیم. آزاده رو از سال اول دبیرستان که با هم همکلاس بودیم میشناختم. از اون تیپ دخترهایی بود که خیلی زود باهات اُخت میشد و خیلی هم دختر خوب و مودبی بود....
-
Biutiful
شنبه 18 تیرماه سال 1390 14:22
اگه فیلم biutiful رو دیده باشید نمیگید رها دیکتیشن کلمه رو اشتباه نوشته. چون نام فیلم با دیکتیشن غلط، صحیح میباشد. ببینید متوجه میشید. _بابا چجوری بنویسم " زیبا" ؟_ همون طوری که خونده میشه دخترم. و دختر مینویسه... اثری از الخاندرو گونزالس ایناریتو کارگردان مکزیکی الاصل که کارهای پر آوازه ای چون بابل و 21 گرم...
-
...
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 12:26
باید خوشحال باشم اما نیستم. آره همه چی داره مرتب میشه. همه دارند همون جوری رفتار میکنند که باید. شاید سختگیرانه باشه اینجور قضاوت کردن اما وقتی یه چیزی از وقتش میگذزه دیگه اون لطف خودش رو از دست میده. یه حس بی تفاوتی داری. وقتی داری بال بال میزنی و هیچکس بهت توجه نمیکنه و هر کی کار خودش رو میکنه، وقتی بهشون التماس...
-
منو یاد خودم انداختی...
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 10:03
ممنون از همه دوستان خوبم که اینقدر لطف داشتند و در مورد پست قبل نظراتشون رو برام نوشتند. این انگیزه ای شد برام که گاهی بحث های چالش برانگیزی رو بنویسم. آقای جعفریان هم اتفاقا خیلی نظر شما عزیزانم براشون جالب بود و تشکر کردند. باز هم ممنونم از همه تون. خیلی وقت بود ندیده بودمش. از همکارهاش سراغش رو چند وقت پیش گرفتم؛...
-
شیطان!
جمعه 3 تیرماه سال 1390 19:01
مدتیه که بد جوری دلم یه بحث چالش برانگیز میخواد. یادش بخیر با دوستم که قبلا ازش گفته بودم چقدر چلنج نه ببخشید چالش میکردیم. گاهی تا دیر وقت بیدار میموندیم و در یک زمینه خاص از مذهب تا فلسفه و سیاست بگیر تا موضوع های اجتماعی و خونوادگی بحث میکردیم. کمتر کسی پیدا شده تو زندگیم که اینقدر راحت و گسترده با هم بتونیم صحبت...
-
از دور دست رویا...
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 15:40
چند روزه که زندگی باز به روال سابق برگشت و از اون تنبل خونه دیگه خبری نیست. بهترم. خیلی بهترم. شاید باورتون نشه اما دلم تنگ شده بود برای محل کارم. با چه ذوق و شوقی شنبه اومدم سر کار. اما یه تجدید قوا هم بود علیرقم اینکه کمی قوام رو این واریسلای نامرد تحلیل برد. قابل توجه که فعلا اینجا موندگارم. هنوز تکلیف جای جدید...
-
میلاد رها
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 00:28
یه روز سبز یه روز به یاد ماندنی. روزی که مام دلخسته خنکای نسیمی رو حس کرد. باشد که این حرکت آزاد میلادی باشد برای رهایی؛ رفتن و در جا نماندن. رهایی اندیشه های پوسیده و بید زده و کهنه. و روز میلاد رها . به فال نیک میگیریم. به این امید که گلهایمان سربلند باشند و لگدمالشان نکنند. رها باشید و سربلند
-
قرنطینه رها اون هم از نوع دون دونیش!
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 12:16
بعد از یه غیبت چند روزه بالاخره اومدم. چه بگویم که بالاخره این شتر واریسلایی محترم بعد از سی و دو سال بالاخره ما رو لایق و شایسته میزبانی دونست و جلو پلاس دون دونی اش رو روی ما گشود و یه چند روزی چمبره زد در خونه ما و ما رو قرنطینه نمود. آره دیگه همون ویروس محترمی که وقتی مدرسه میرفتیم دوستانمون رو گرفتار میکرد و ما...
-
تو رو سلامت میخوام مثل همیشه!
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 12:07
نگرانشم. مینویسم که کمی آروم بشم. کلافه ام. نه به اندازه خودش البته. خیلی وقته که جزئی از خونواده مون شده. در حدود بیست و سه سال. یه عمره برای خودش. الان داماد دارند دیگه. جا افتاده تو زندگیش حسابی. هنوز هم زیباست. مامان بزرگم روحش شاد بعد از گذشت سالها همچنان عروس خانوم صداش میزد.آره عروسمون رو میگم. مثل یه خواهر...
-
میلاد سایه سار
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 09:20
سال گذشته تو همین تاریخ بود که در پرشین بلاگ، سایه سار تنهایی پا به عرصه وجود گذاشت. سایه ساری که یه عالم دوست خوب رو مدیونش هستم. جایی که توش درد دل کردم و حرفهامو زدم. جایی که از علاقه ها و سلیقه هام گفتم. خونه ای که بی پیرایه است. خونه ای که دوستش دارم و داشتنش بهم حس خوبی میده. اوایل که اومده بودم احساس غربت...
-
REMEMBER ME
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 12:06
مرا به خاطر بسپار یه درام تاثیر گذار و به نظرم زیبا. محصول 2010. ساخته آلن کالتر و با بازی : رابرت پاتینسون_ امیلی دِ زاوین_ پیرز پرازنان_ کریس کوپر و... با دیدن اسم رابرت پاتینسون فکر نکنید با یه فیلم تین ایجری و تخیلی _ عشقی مثل twilight طرفید. در کنار عاشقانه بودن داستان، یه موضوع کاملا اجتماعی داره. قسمت رومانس...
-
صیغه فضولی!
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 11:39
اومده کنار میزم ایستاده و میگه ببینیمت خانم... . _ هان! چون دارم میرم...؟ (و میخندم اونم زورکی) _ حالا کجا میری؟ _... _ ... یا ...؟ _ ... _ میخوای با آقای ح. اینها کار کنی؟ _ (دقیقا زدی به هدف) خانوم د. یکی از دوستان د عرض کرده بودم ... _ با شرکت...؟ _ ن ن ن ه! _ خوب کجا؟ با خودم میگم این زن عجب ناشیانه استنطاق میکنه....