دغدغه های دانشجویی...

حس غریبیه که بعد از 13 سال یکی از اعضای خونواده به همون جایی بره که تو درس میخوندی.

دقیقا 13 سال پیش بود سال هفتاد و هفت که جزء لیست پذیرفته شدگان رشته مورد علاقه ام در دانشگاه تبریز شدم و حالا دختر برادر همسر که دختر بچه ای بیش نبود در همون دانشگاه البته در رشته ای کاملا متفاوت پذیرفته شده. دختر کوچولوی دیروز ما که برای خودش خانومی شده در تب و تاب و البته اضطراب رفتن به دانشکده فنی دانشگاه تبریزه و من فقط روزهای اول خودم برام تداعی میشه که همراه خواهر و داداشم و خانومش رفتیم ثبت نام.

یادمه ثبت نام تو سلف سرویس دانشگاه بود. چشمان گریون مامان رو موقع رفتن یادم میاد و الان بعد از این سالها چشمان مامان دیگری گریونه که دختر یکی یکدونه اش که لحظه ای ازش جدا نبوده رو قراره به فرسنگها دورتر از خونه اش بفرسته.

امشب یک بار دیگه باهاشون تماس گرفتم و باز هم دلداری که به آینده اش فکر کن و به اون همه استعداد. باز هم بغض کرد و گریه کرد. از خودم گفتم و از روزهای اول خودم. از تبریز گفتم و تبریزی ها و با شناختی که ازشون داشتم سعی کردم مواردی رو که براشون مهمه خیلی خوب  جلوه بدم. 

به همسر گفتم این بچه فقط یه چیز کم داشت و اون هم یه استقلال درست و حسابی بود که دور بودن از خونه اون رو بهش میده. براستی غربت انسان رو مثل فولاد آبدیده میکنه و شخصیت مستقل و محکمی به آدم میده. به هر حال براش خیلی خوشحالم که تونست چیزی رو که میخواست کسب کنه. رشته تحصیلیش خیلی خوبه گرچه در دانشگاه مورد علاقه اش امکان تحصیل براش فراهم نشد اما ذره ای به اون همه هوش و استعداد این بشر شک ندارم. خوب کنکوره و استرس و این همه رقابت.


نظرات 12 + ارسال نظر
site01 جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ق.ظ http://www.site01.10r.ir

652656652165آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site01.10r.ir

مامان سارا جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ق.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

تبریک به مریم خانم.
من خیلی موافق تحصیل در شهر دیگه ام واقعا اون حس استقلالی که به آدم میده لازمه.

فدای شما سارا جانم
ممنون از محبتت
من هم مثل خودت سارا جونم

کیانا جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

وااااااااااااااااااااااااااااای چه خوب رها جونم
خوش بحالش ،من که نتونستم استقلالمو بدس بیارم ،ایشاا... مریم عزیزبتونه
مطمئن باش خودش که بره بعد یه ترم دیگه حاضر نیس اصن از اونجا دل بکنه
اونم شهر به اون خوبی تبریز...

ای جاااااااااانم
مهم نیست عزیزم زندگی یه جور دیگه میسازتت
امیدوارم به خوشی بگذرونی این بالا پایین زندگی رو کیانای خوبم
تبریز...
بله...
دنیز
علیرضا
کی جرات داره ...؟

دختری از یک شهر دور جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ب.ظ http://denizlove.blogsky.com/

چه خوب!!!! والا بنده اینجا اعلام حضور میکنم!!!!! من اینجا هستم هر کمکی هم لازم باشه میکنم!!

جووووووووووونم
کاش وقتی خودم بودم خودت رو پیدا میکردم
اما خوبه دیگه چی میخوای مریم خانوم؟
البته اون موقع ها تو نی نی ای بیش نبودی دخمرکم
یک دنیا ممنون از محبتت دنیز جانم

افروز شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ

به سلامتی تبریز شهر خوبیه من که دوست داشتم اونجا درس بخونم

ممنون افروز جان
من اونجا درس خوندم صداشو در نیار همش به جونشون غر میزدم
اما انصافا تبریز شهر خوبیه

مژگان امینی یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

یاد موقعی افتادم که دختر خواهرم دانشگاه رازی قبول شده بود و چقدر ناراحت بود و نمی دانست که این تمرینی خواهد بود برای راه های بسیار دورتر !

دانشگاه رازی که بیخ گوش خودتونه که اما حالا اون سر دنیاست دخترتون

راهش روشن
موفق باشه تا آخر عمر که بنا نیست ور دل مادرهامون باشیم خانم امینی جان

پونه یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ق.ظ

از بچه ی برادر شما خانومی کمترازاینم انتظار نمیرفت
از قول منم بهش تبریک بگو عزیزم

باور کن انتظار خیلی بهتر داشت اما کنکورش رو خیلی خوب نداد
ممنون از محبتهاس بی دریغت پونه جان
البته مریم بچه برادر همسره

عاطفه دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:22 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

آخه دختر18 ساله هنوز زوده مستقل بشه.. هنوز باید بمونه پیش مامانش.. نازشو بکشن.. الهییییییییی.. بعدشم 4 سال خیلی زیاده..
امیدورام بهش سخت نگذره..

نه عاطفه جان چه زودی؟
من که خیلی سال تر بیشتر تر دور از مامی جونم بودم خوب... منم نوزده سالم بود...

بی نام چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ

یه زنبور عسل هست که میگه حلال زاده به زن عموش میره همینه البته اگه آقا بود یکم فرق داشت !!
موفقیتش مبارک باشه حالا دیگه توی این چند روزی که وقت داره تا رفتن به دانشگاه باید یه دوره فشرده TOFEL زبان ترکی زیر نظر یه استاد مجرب حتما بگذرونه وگرنه سخت بتونه دووم بیاره !!
میدونم که کارتون سخته تو این چند روز

من یکم دیر دیر میام کامنت میزارم خودمو میزنم اون راه متوجه نشین
شما یادتون نمیاد ! اون موقع ها که ما بچه بودیمو نه اینترنت بود نه پلی استیشن نه پی سی و نه هیچ چیز دیگه
یه خودکار می دادن دستمون با یه روزنامه میگفتن هرچی حرف مثلا ''ز'' دیدی دورش خط بکش ما هم دوسه ساعت مشغول بودیم چه دورانی بودا !!! الانم هستم تو همون موقع

مگه من گیرت نیارم preppie خوبی؟
خبری ازت ندارم . از دانشگاه خودت چه خبر داداش کوچیکه ؟ خوب کردی اومدی سینیور
تو که میدونی اون با من فرق میکنه هم رشته اش هم تیر و طایفه اش... اتفاقا به عموش رفته هم رشته عمو جانشه البته عمو جان کنترلیه ایشون قدرت
من فقط از ترکی اصطلاحاتش رو بلدم اون هم چه اصطلاحات اصیلی

آره دیدم از اون راه میرفتی شازده کوچولو!
جمع کن بساطت رو مونومی خودم شخصا بزرگت کردم یادت نمیاد ؟ آبجی بزرگه؟
یعنی تو الان هم میشینی دور «یو سو نو» درست گفتم دیگه؟ خط میکشی؟ بمیرم برات من داداشی....
بیشتر بیا پیشم
خونه خودته

پونه چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ب.ظ

بابت همه چیز ممنونم
خیلی خیلی خوشحالم کردین با این توجهاتون

نگو پونه جان این چه حرفیه
قربون جفتتون(مامان و فرزند)

بهنام جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ق.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خاله جان
خوبی ی ی ی ی ی؟
خب اول اینکه مبارک باشه قبولیش...
حتمآ با صحبتهای شما این دوریه راه براش آسونتر میشه و برای شما به مراتب سخت تر بوده دانشگاه رفتن و اون میتونه از تجربیات شما هم استفاده کنه...
آرزوی موفقیت دارم برای فامیلتون و خودتون خاله جان

ای ی ی ی ی جااااااااااااانم بهنام خاله خودم
خوبی خاله ای؟
ممنون از محبتت عزیزم
آره والا بهنام. یادمه که اون وقتا مبایل نبود ما مشت مشت سکه میگرفتیم دستمون بدم دم تلفن و تازه هی غرغر بچه ها رو میشنیدیم تازه بعدها تلفن کارتی اومد و بعدشم که خیلی پیشرفته شدیم تو خوابگاه مخابرات که با طمانینه میرفتیم تو کابین و صحبت میکردیم... یادش واقعا بخیر

ممنون بهنام جان ممنون

وکیل الرعایا جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:13 ب.ظ http://razeman.blogsky.com

یکی از به یاد موندنی ترین خاطات دانشجویی من زمانی بود که فهمیدم دانشگاه شهرستان قبول شدم ... تمام راه رو تو اتوبوس گریه می کردم ... تمام راه رو ...
وقتی هم که با بچه های هم کلاسی م آشنا شدم چنان بهشون پریم و دعوایی گرفتم که هنوز یادشون نرفته و هر وقت دور هم جمع میشیم اولین خاطره ای که یادمون میاد همون دعواست ...!!! اون موقع فکر میکردم بدترین اتفاق زندگی م رخ داده اما حالا می فهمم بهترین اتفاقی بود که می تونست در زندگی من رخ بده !
امیدوارم دختر برادر همسرتون موفق باشه و از این فرصتی که در اختیارش قرار گرفته بیشترین استفاده رو بکنه ...

ممنون وکیل جان
منم امیدوارم
بسیار سپاس از لطفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد