از فراموشی تو تا یه چلنج به ظاهر ساده

این روزها با شتاب بیشتری سپری میشوند. عجله دارند انگار.

زمانی که میخواستم به محل کار جدیدم بیام گفتند که اینقدر سرت شلوغ خواهد شد که متوجه گذشت زمان نمیشی. و به واقع همین هم شد. متوجه گذشت زمان نمیشم. فقط بدو بدو جمع میکنم که سریع از اونجا خارج شم و به سمت خونه حرکت کنم. زمان زیادی رو باید سپری کنم تا به خونه برسم. اما خودم خواستم و راضیم. کمااینکه از اول مهر مسیر محل کار سابقم بدلیل احداث پل صدر اینقدر پر ترافیک میشد که گمون نکنم زودتر از این میتونستم برسم.

بچه ها، بچه های خوبیند و باهاشون راحتم. سعیدی هم خوب دیگه از قبل میشناختم و باهاش کار کردم. پسر مودب و خوبیه و به نظرم تو این مجموعه د.د.پ خوب مدیریت میکنه. این روزها اما کمی زودرنج و حساس شدم. پرخاشگر و کم طاقت. گمونم بدونم از چیه. اوهوم دختر کوچولو باز هم بهش بی توجهی شده. آره دیگه همون دخترک با سارافون سفید و بلوز قرمز رو میگم. آری از رها سخن میگویم. خودم میدونم اینقدر غرق کار و مسائل دیگه بودم که فراموشش کرده بودم. چشم عزیزکم. جبران میکنم دردونه من. میدونم همه اش حق با توست. چشم...


بی مقدمه بهم گفت:

ـ بیابانی بود بی آب و علف، اون تنها بود و خداش، ناامید و خسته کسی رو دید. اون کی میتونست باشه؟

ـ هر کسی. میتونه اون امیدی باشه که همیشه داشته و یا از دستش داده. مونده به اینکه اون چقدر باور داره که از این وضعیت نجات پیدا میکنه و چقدر به او ایمان داره.

ـ اگه سراب بود چی؟ اگه اون کسی باشه که بخواد بهش صدمه بزنه اونوقت چطور میشه؟

ـ  سراب؟ خوب شایدم سراب باشه اما من حس میکنم اگه اون به یه نجات دهنده نیاز داشته باشه و ایمان داشته باشه به اومدنش اونو بالاخره خواهد یافت. گفتی بخواد آزارش بده؟ اوهوم شایدم اما مگه اون چیزی هم برای از دست دادن داره. یه جاهایی از زندگی رو بایستی ریسک کرد. باید دل شیر داشت و رفت جلو.

ـ امیدوارم اونطور که تو میگی باشه و نجات پیدا کنه. اگه اون شخصی که میاد واقعا ناجی باشه همون بیابون هم میتونه برای هر دوشون حکم بهشت رو پیدا کنه غیر از اینه؟

ـ نه دقیقا همینه. میدونی من فکر میکنم اون حداقل میتونه خودش رو محک بزنه و حتی اگه چیزی هم عایدش نشه از اون وضعیت ایستا و راکد بهتره.

ـ مطمئنم نتیجه میگیره.

ـ من هم امیدوارم. اما میدونم که باید اول خودش رو باور کنه بعدشم شک و تردید رو کنار بذاره و با تمام باورش بره جلو. اینطوری احتمال موفقیتش بالاتر میره.

 نمیدونم قصدش از طرح این قضیه چی بود. لااقل دقیق نمیدونم. اما یه چلنج خوب بود.  بیشتر از اینها جای بحث داره. به هر حال ازت ممنونم از اون حال و هوا خارجم کردی. میدونی که چلنج کردن رو دوست دارم.


نظرات 7 + ارسال نظر
عاطفه جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:51 ب.ظ

من با خودم دچار مشکل شدم.. خیلی وقته دیگه باورش ندارم..

باورش نداری عاطفه؟
درک میکنم ...
امیدوارم بتونی به خودت برگردی عزیزم

دلارام جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

خوشحالم که از محیط جدید کاریت راضی هستی رها جون .
اون کسی که به چلنج دعوتت کرده ، خیلی هواتو داره ها . آدم رو به فکر کردن وا میداره .

ممنون دلارام جون و همینطور نیاز دارم که بهم روحیه داده بشه چون واقعا کارم سنگین تر شده . تو یه همچین محیطی تابحال کار نکرده بودم اما عزیزم یه تجربه است و من هم که به تجربه اندوزی علاقه ویژه ای دارم...
راهی است که انتخاب کردم و تا آخرش میرم. همیشه مسیرهای دشوار رو انتخاب میکنم...
خیلی هوامو داره ...آره

وکیل الرعایا جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ب.ظ http://razeman.blogsky.com

فقط میتونم عالی بود ... البته اسمش و چلنج نگذاشتم ... بیشتر یه گفتگوی دوستانه به نظرم میومد ... ولی خوب تو از درون خودت بیشتر خبر داری تا من

مرسی وکیل جان. نمیدونم ذهنم رو تا به یه جاهایی درگیر کرد تا بدینجا که تصمیم گرفتم توی پستم بیارمش تا نگاشته بشه...

علیرضا جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

امیدوارم همه چیز همیشه خوب و عالی باشه

ممنون علیرضا
ممنون از روحیه خوبی که میدی

افروز یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ق.ظ

رها جون به رها کوچولو بیشتر برس حتی اگر خسته ای نازش کن برو جلو آیینه و باهاش حرف بزن خیلی تاثیر میذاره

ممنون عزیز دلم
سعی میکنم . تلاش زیادی میکنم تا راضی نگهش دارم و بهش برسم...

مامان سارا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ق.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

خدا را شکر از کارت راضی هستی

به رهای کوچک درونت هم بیشتر برس

فدات شم سارا جان
وای ممنون عزیزم که به فکر من و رها هستی

دختری از یک شهر دور چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ق.ظ http://denizlove.blogsky.com/


سلام...
خوبه که رها کوچولوت یادته... امیدوارم تو محل کار جدید هم موفقتر از همیشه باشی عزیزم...
من کویر رو دوست دارم... تنهایی خوبه توو کویر سرابی لازم نیست اونجا ارامش بخشه...

آخ که چقدر تو کویر رو دوست داری و ازش خاطرات خوب داری.
ممنون از همه چی دخترکم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد