تاثیر


کنار هم روی صندلی های تاشو مون کنار ساحل نشسته بودیم و به امواج نگاه میکردیم. سکوتی طولانی بینمون بود. باد میومد و دریا نسبتا نا آروم موج میزد. اینقدر خنک بود که یه پتوی نازک رو پامون انداخته بودیم و بهمون میچسبید. سکوت بینمون رو شکستم و گفتم " دریا انگار ذهن آدم رو شخم میزنه". همسر معمولا سئوالهای فلسفی و روان شناختی منو جواب نمیده و بحث اگه اجتماعی و صد البته سیاسی باشه خوب صاحب نظره و میتونیم ساعتها با هم در موردش صحبت کنیم. پس سکوت پیش رفت و من ادامه دادم:
  _انگار ناخوداگاه آدم رو بیدار میکنه و یاد اتفاق ها و کسانی میندازه که خیلی دور از ذهنند. میدونی دیشب کی رو خواب میدیدم؟
_ هوم؟ کی؟
 _ اعظم !!!!!
_ اعظم؟ اعظم ما؟
_اوهوم. وای خواب خوبی نبود اصلا. میدونی تو خواب همه اش با هم دعوا میکردیم. البته اون دعوا میکرد. نمیدونم واقعا چرا. بعدش... منو زد.با مشت...
_ (تکونی خورد) غلط کرد. میرم داغونش میکنم.
_جدی که نبود تو خواب بود حالا تو هم. اما میدونی چیه؟ من اصلا مدتها بود بهش فکر نمیکردم. خودت که میدونی هیچوقت ازش خوشم نمیومد. از همون برخورد اول. نمیدونم یه حسیه. بار اول که با کسی برخورد میکنم یه حسی بهم میده. همون حس اولم هم معمولا درسته. اعظم با من تا بحال برخورد بدی نکرده. اما نمیتونم حس خوبی نسبت بهش داشته باشم. میدونی به شیرین کاری هایی که تو فامیل شما کرده اصلا کاری ندارم. این حس خودمه. به همین دلیل هم خواب خوبی در موردش ندیدم.
_ تو نگران نباشی ها. خودم امشب میرم تو خوابش حالشو میگیرم. (و دو تایی میخندیم)
_ آخه دو شب پیش هم خواب یکی از همکلاسی های دانشگاهم رو دیدم. سولماز. تبریزی بود. دختر خوبی بود. میدونی این یکی رو دیگه اصلا بهش فکر نمیکردم. خیلی وقته. میدونی دختر قشنگ و مغروری بود. اما من دوستش داشتم. از همون اول. از تبریزی های بامرام و البته ناسیونالیستمون بود. شاید از همه شون ناسیونالیست تر. تو کلاسمون خیلی ها ازش خوششون نمیومد. رک بود. خیلی هم بگو و بخند نبود. اما میدونی غیر از اون حسم چیز دیگه ای هم بود که باعث میشد تو ذهنم همیشه از سولماز خاطره خوبی داشته باشم و هنوز هم ماندگار باشه. خوب تو جمعی که همه ترکند خودت میدونی که هر کسی یک رگی یا ریشه ای از آذری بودن داشته باشه نباید فارسی صحبت کنه. اما تو جمعی که من بودم سولماز به هیچکس اجازه نمیداد ترکی صحبت کنه. میگفت بچه ها رها فارسی حرف بزنید. اون تو جمعمونه و باید حرفای ما رو متوجه بشه.
_ آره بابا میدونم بچه های ما هم که ترک یا کرد بودند وقتی به هم میرسیدند دیگه ما رو از یاد میبردند و آنتن رو بر میگردوندند به سمت کانال خودشون.
_ آره خوب. حالا ببین من چی کشیدم. تو که تهران درس خوندی. میدونی دانشکده رو خواب میدیدم که بعد از سالها برگشتم اونجا و تنها کسی که میشناختم سولماز بود. چقدر از دیدنش خوشحال شدم. همدیگه رو بغل کردیم و حسابی حرف زدیم. سولماز منو برد خونه خودش. ازدواج کرده بود. با برادر یکی از همکلاسی هامون. وای گمون نمیکنم سولماز اون پسره رو اصلا آدم حساب میکرد. اما وقتی ازش پرسیدم که باهاش خوشبختی گفت آره خیلی. خیلی مهربونه. نمیدونم واقعا سیامک اینقدر که سولماز میگفت مهربون به نظر نمیومد. خوب لابد هست دیگه. زنش بود خوب.
_ حالا واقعا قرار بود با هم ازدواج کنند؟
_نه بابا. سیامک از یکی از بچه ها خواستگاری کرده بود. اما باور کن یادم نیست کدوم یکیشون بود. اما مطمئنم سولماز نبود.

با خودم فکر کردم چقدر خوبه که بتونیم اون حس خوبه رو تو آدم ها زنده کنیم  و تو ناخوداگاهشون اثر مثبت و خوبی بذاریم تا هر وقت و به هر دلیلی تو خوابشون رفتیم صبح که از خواب پا شدند اون حس خوبه همراه روزشون باشه. چون ما بدون اینکه خبر داشته باشیم با حرفها و کارهامون رو دیگران تاثیر میذاریم و چه بهتر که این تاثیره مثبت باشه.

نظرات 11 + ارسال نظر
پونه شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام رها جون .
من همیشه اعتقاد داشتم و دارم وقتی در مورد کسی حرف میزنم که ازم دوره مطمئنم اونم در همون لحظه به یادمه و داره به من فکر میکنه.کاملاً باهات موافقم .

نظریه جالبی داری. یعنی سولماز هم همون روزها به یاد من بود. اعظم رو نمیخوام یادم بیفته اما

دم شما گرم

لژیونلا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام رها
من بارها و بارها خواب دوست قدیمیمو دیدم یا یه جایی ازش صحبت کردم. محاله چند روز بعدش اونو نبینم یا خبری ازش نشنوم.

سلام گلم
چه خوب ... منتظرم سولماز جان تا از خودت خبر بدی

مامانگار شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ

رهاجان ..این حس که میگی واقعیه !..و اون دریافت انرژی از همدیگه است !..
.. بعضیا این حس دریافت شون قویتره..و روی رابطه و واکنش هاشون با دیگران تاثیر میذاره !...
..اما نباید گذاشت که این انرژی های منفی وارد ما بشه !...
...خوبه که با تقویت حس عشق و محبت در خودمون..یه سپر دفاعی برا خودمون بسازیم..و باعث بشیم تا حس های بد و منفی به سپر بخوره..کمونه کنه و برگرده بره !..
..پاراگراف آخر و توصیه قشنگت هم یادآوری خوبیه !!..ممنون..

بله مامانگار خوبم حق با شماست

باز هم حق با شماست عزیزم. نباید دلمون رو بذاریم سیاه شه. روی چشمام. از انرژی منفی و حس بد نسبت به دیگران خلاص شیم.

قربونتون برم من. ممنون

فرهاد فراهانی شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:42 ب.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

"و انگار امواج دریا ذهن را شخم میزند" چه خوب گفتی رها. تاثیر خاصی دارد. بیشتر می ترساند ولی پشت ترس آرامش هم دارد. خوابها هم شبیه دریا هستند، پشت ترس آرامش را دارند.

ممنون فرهاد
یه حس عجیب و نگفتنی ای داره ... اما دوستش دارم

هاله بانو شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

خانم خانم ها من هنوزم تو کف دیدارمون موندم
خیلی بهن خوش گذشت به خدا

الهی من فدای تو بشم . من هم همینطور عزیزم. به من هم خیلی.

هاله بانو شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

خانم خانم ها من هنوزم تو کف دیدارمون موندم
خیلی بهم خوش گذشت به خدا

دخترشرقی شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ب.ظ

خیلی قشنگ از یه واقعیت مهم توو زندگی آدما حرف زدی.
من هم به خوب بودن و تاثیر مثبت گذاشتن معتقدم.
امیدوارم خدا کمک کنه و اثر مثبتی بتونم توو ذهن بقیه افراد بذارم.
خودم که خیلی سعی می کنم.
دریا آرامش بخشه. حتی موجهای بزرگش که ته دل آدمو خالی میکنه ،باعث میشه سبک بشیم
.
عاشق دریا و امواجشم.
مرسی

مرسی عزیز دلم

عالیه
من هم امیدوارم. و خوبه که این سعی رو داری
عاشقشم دختری عاشقشم
فدای تو

بهنام شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااااااااام رهای عزییییییز...
آفرین به شما با این پست خوبت و صد آفرین به همسرتون به خاطر حمایت های زیادش از شما!!! چه همسری داری ها! چه خشن!

به به داش بهنام خودم.
آفرین به شما و ممنونم
مرسی بهنام
اوه اوه اوه آره جدی میخواست بره تو خواب اعظم باهاش دعوا کنه . هم تلافی منو سرش در بیاره هم گذشته ها رو

رها بانو یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://rahabanoo.blogsky.com/

سلاااااااااااااام عزیز دلم
بعضی آدمها به شدت تاثیرگذارن ... حالا یا منفی یا مثبت ! اولی خونه خراب کنه و دومی خونه آباد کن ! حالا ما از کدوم دسته ایم الله ُ اعلم !

به روی ماهت

حق با شماست ...
شما که تاج سری رها بانوی گل

غرولند دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com

یعنی یه ساعت رفته بودید لب دریا حال کنید همه ش به فکر دوستان بودید و از خودتون حرفی نزدید ؟
اما در کل موافقم که این حال و هوا آدم رو می بره به دوردستها
راستیکدوم ساحل بود ؟

نه بابا بیشتر که ساکت بودیم. از خودمون هم گفتیم. حرفهای خوبی میزدیم در کل.
بله دقیقا
راستش فریدون کنار. ساحل دنج و خلوتی داره. یه جورایی دوستش دارم

ترنج سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

سلام عزیزم
منم کلن توی خوابام زندگی میکنماگه حس خوبی بگیرم حتمن روزم خوبه و اگه بد نههههه
چند وقته ژیش ی خوابی دیدم ی پسر تپل زاییده بودم تنهایی اونقدر بامزه که خدا میدونه خیلی حس خوبی بود بااینکه مثل اینم که جنگ بود بااینکه میدونستم بابام مرده و فقط اون بالای سرم بود ولی اون حسه خیلی خیلی قشنگ بود امروز داشتم به شوشویی میگفتم پسرکمون تپله با موهایی مثل ببعی

به روی ماهت

خوبه که آدم رو خوابهاش مثل رویاهات تسلط داشته باشه
آخی نی نی موفرفری تپل و سفید میگم این نی نی تون چند؟ من که خریدارم ندید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد