تورنویی !

وقتی هر کسی از دوران کودکیش تعریف میکنه  خیلی نمیتونم شیرینی و کودکانه بودن اون روزهای خودم رو به یاد بیارم. خیلی کودکانه نبوده شاید. جنگ و اسباب کشی های متعدد و این شهر و اون شهر و خیلی چیزهای دیگه. فقط یه دریا که نه یه اقیانوس بیکران تنهایی تو دنیای کودکانه خودم داشتم. مامان اغلب نبود و برادر و خواهرم هم که مدرسه و بعدشم خواهرم دانشگاه و ... . تو عمق تنهایی هام برای خودم یه آرامشی ساخته بودم که همین بود که با وجود شلوغی همیشگی خونواده تمایل به خلوت خودم داشتم. اونجا مامنی بود همیشه برام. آره تمایل به گوشه نشینی با وجود تمایل همیشگیم برای ارتباط با دیگران از پارادوکس های همیشگی وجودم بوده است. بعدها که بزرگتر شدم فقط برخی بچه ها حق داشتند تو این وادی خودشون رو وارد کنند و اون هم نه همیشه. حتما میدونید که چقدر شیفته دنیای قشنگشونم من.

یادمه دو تا عروسک از همین عروسک معمولی ها داشتم که ساعتهای تنهاییم رو پر میکردند. بعدها این وظیفه خطیر رو کتابهام بر عهده گرفتند. 

الان هم گاهی این موجود دوست داشتنی خارپشتی نرم نرموی من کنارمه. تو بغلم میخوابونمش و با هم صحبت میکنیم البته اون ساکته و طبق معمول من حرف میزنم اما نه خیلی. تورنو با اون چشمهای گردالوی خوشملش فقط نیگام میکنه.



شکل1-1 تورنو

هنوز هم چیزی یا کسی که بخواد به هر دلیلی خلوت زندگیمون رو بهم بریزه استرس بهم وارد میکنه. آخه ما بیشتر تنهاییم. امیدوارم این اتفاقی که گفتند قراره بیفته نیفته که دلم نمیخواد هیچ جور استرس دیگه به زندگیمون وارد شه. این قضیه هم به اضافه همه دلایل دیگه ای که در ذهن دارم بیشتر سوق میده منو به سمتی که  اون فکری که همیشه داشتم عملی تر کنم نه ببخشید کنیم. اینطوری بهتر شد.

_ خدایم! زندگی نباتی! نه...




نظرات 3 + ارسال نظر
فلوت زن سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام رها جونم.
چه قدر این تورنو ناز و دوست داشتنیه !
منم همیشه از کودکی خیلی اوقات رو توو خلوت خودم سپری می کردم و هنوزم همینطورم و دوست ندارم آرامشم رو کسی بهم بریزه چون مثل تو استرس می گیرم !

سلاااام به روی ماهت
مرسی پس تو هم تورنویی رو دوست داری از نزدیک ببینیش فقط دوست داری بغلش کنی
آره میدونم که تو هم آرامش طلبی عزیزکم. خوب استرس زاست چون اینطوری عادت کردیم. دیگران هم عمدتا بی توجهند حنانه جون فقط به فکر خودشونند.

فلوت زن سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com/

اِااااااااااااااااااااااااااا ! اول شدم !!!

فدای تو عزیزم (بغل)

ترنج سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

خوب منم بچگی هام مثل تو بوده خونواده شلوغ اما من منزوی بعد ها فکر کردم شاید از عدم اعتماد به نفسمه و الان با شوهری مجبورم همه چیز و همه کس را تحمل کنم و اون خلوته دیگه در من وجود نداره هر وقت تنها میشم بر عکس قبل که ارامش میگرفتم الان استرس و نگرانی هم خونه ام میشه منم یک عروس دارم خیلی خیلی خوشگله اسمش پینکیه گاهی شوهر هم بهش حسادت میکنه

آدم تو اون شلوغی دنبال یه کانون آرامش میگرده عزیزم
تنهایی مطلق شاید یکم اولش من رو هم نگران کنه اما بعدش خیلی خوشایند میشه
پینکولی جونی هم ببوس . منم یه عروسک دارم که شوهرم دوستش نداره. تورنو رو هم دوست نداره زیاد. مهم اینه که ما دوستشون داریم و باهاشون اوقات خوشی داریم مگه نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد