بس کن...!


                                    

گمون میکنم توی عمده خونواده ها یه آدمهای خودخواه و نادونی پیدا بشن که با ندونم کاری ها و خودبینی هاشون هم به خودشون و هم کل خونواده رو به دردسرهایی گاه بزرگ میندازند و سلب آسایشی میکنند که میتونه اون آرامشی رو که همیشه سعی میکردی حفظش کنی در کسری از ثانیه به فنا ببرند. میشناسم همچین آدم هایی رو و یکی از اونها برنامه تعطیلات عیدمون رو تقریبا بهم زد. اما ما نباید اجازه بدیم خودمون هم به هم بریزیم.البته کمااینکه شاید اینطوری بهتر بود.



                              

                                     

دیگه بهش فکر نمیکنم. الان هم فقط به فکر کارهایی هستم که بصورت فرس باید انجامشون بدیم. چون تا خیلی دیر تا ۲۷ اسفند باید جابجا بشیم و خیلی هم کار برای انجام دادن داریم. هم بسته بندی وسایل خونه هم آماده کردن خونه جدید. البته تا قبل از سال جدید فقط قرار بود به خونه برسیم و خرده کاری هاشو انجام بدیم بعد از تعطیلات عید جابجا شیم که همونطور که گفتم برنامه مون عملی نشد. خوب زودتر جابجا میشیم چه ایرادی داره. اصلا بهتر هوم؟ فقط خرده کاری ها رو دیگه بعد از اینکه رفتیم تو خونه باید انجام بدیم. مهم هم نیست.

                     

امروز همچنان که در مسیر میومدم به این فکر میکردم که چقدر خوبه که ما دو تا اینقدر روی پای خودمون هستیم و به کسی کاری نداریم. یکم به آدم فشار میاد اما خوب این زندگی خودمونه و به کسی ربطی نداره. هیچوقت دوست نداشتم خونواده و نزدیکانم رو درگیر مشکلات زندگیم کنم. یا تونستم و حلش کردم یا از کسی کمک گرفتم که میدونستم میتونه کمک کنه نه اینکه هم کسی رو ناراحتش کنم و هم متحمل گوش کردن یه سری سرزنش هایی بشم که اصلا دلم نمیخواد بشنوم. 

اما از طرفی بعضی بچه ها تو خونواده ها از بچگی شون همیشه هر کاری کردند خونواده رو درگیر کردند و به قول همسر با بزرگ تر شدنشون مشکلاتشون هم بزرگ میشن. واقعا تاسف باره که اینقدر این موجودات خودبین و کله شق هستند که بدون توجه همه رو درگیر مشکلاتی که با نادونی و کم توجهی خودشون بوجود میارن میکنند. ول کن هم نیستند این پدر و مادرهای طفلک رو. خودشون کم مونده پدر بزرگ مادر بزرگ بشن. 


ـ از روی پل عابر که رد میشدم به فکر پسر بچه ای که به زور ۱۸ سالش میشه و همیشه روی پل میمونه و دی وی دی میفروشه افتادم.  خود من هم بارها ازش فیلم هایی رو گرفتم. اتفاقا تو روزهای سرد و بارونی بیشتر پیداش میشه چون که انگار پلیس ها کمتر از لونه شون میان بیرون و زحمت دستگیری اینها رو به آب و هوایی بهتر موکول میکنند. بچه وقتی هوا خیلی سرده میلرزه و عمدتا یه ترس مبهم ته چشاش نشسته که خوب حق هم داره. کل کارش ریسکه. امروز صبح موقعی که از اونجا رد میشدم به این هم فکر میکردم که اگه داداش کوچولوی من تو بودی تشویقت میکردم که کار کنی و دوست نداشتم بیکار باشی اما نمیذاشتم اینقدر پر ریسک کاری رو انجام بدی. برای تو هم روزهای خوبی رو در آینده آرزو میکنم. امیدوارم دلت همیشه صاف باشه و دنیا رو اونجور که دلت میخواد بچرخونی که میدونم میتونی.





نظرات 11 + ارسال نظر
فرهاد دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ب.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

سال خوبی داشته باشی رها جان، کمی سخت شد ولی همین که اینقدر همدل هستید خوب است، بقیه اش را بی خیال. دل تو هم مهربان است که برای آن نوجوان هجده ساله می سوزد. به قول یک دوست بالها..

ممنون فرهاد عزیز
بله با همدلی دنیا رو هم میتونیم جابجا کنیم.
ممنون برخی از افراد عجیب روی من تاثیر میذارند این بچه هم یکی از اونهاست

بهنام دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلااااااااام...
نمیدونم چی بگم والله! خب وجودشون اجتناب ناپذیره فقط باید سعی کرد کمتر زندگیمون رو خراب کنن انگار روز به روز هم به تعدادشون افزوده میشه!!!
در مورد اون پسره هم اگه در کنار سی دی فروشی درس هم بخونه مطمئنآ آینده ای عالی پیدا میکنه ولی اگه نخونه تا آخر عمرش زندگیش با استرس همراهه...

سلام به شما
آره بخصوص که نسبتشون خیلی نزدیک هم باشه . بله حق با شماست. ما هم همه سعیمون همینه
اینطوری فکر میکنی؟ اما در کنار درس خوندن باید یه کارایی هم بکنه درس خوندن به تنهایی نمیتونه تو این دوره زمونه کفاف خیلی از مسائل رو بده. تو جامعه ما هم که...
ممنون بهنام جان

زیتون 3002 دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ب.ظ http://zatun3002.persianblog.ir

خوبه بیان احساسات ونوشتن انهاسبب تخلیه اضطراب میشه
به این میگیم وبلاگ درمانی

وبلاگ درمانی نباشه که ما دق میکنیم

فلوت زن سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام رها جونم.
می فهمم چی میگی !!! وجود بعضی آدمها اکثرا ً باعث مشکل تراشیه ، اما خب مجبوریم کنار بیائیم !
اتفاقاً این جابه جائیه هول هولکی شاید یه کم سخت باشه ولی شیرین تر و خاطره انگیز تر می شه برات و برای سال جدید هم دیگه خیالت راحته که جا به جا شدی ! خوبه که آرامشتو حفظ می کنی !

خدا خودش هوای همه بنده هاشو بخصوص اون بچه ها و نوجوون هایی که اینجور کارهای پر ریسک رو انجام می دن ، داشته باشه !

به روی ماهت عزیزم
آره آدم خودخواه زیاده حنانه جونم. میدونی چیه در مواجهه با این تیپ آدم ها این خوشحالم میکنه که وجود خودم باعث دردسر کسی نمیشه این خیلی خوبه
آره حنانه جون اتفاقا جابجایی خیلی هم برامون خاطره برانگیز شدش

خدایم به حرف حنانه جونم گوش کن

پونه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ http://www.rozhin-maman.persianblog.ir/

رها جونم چقدر خوبه که روپای خودتونین کمتر زوجهای جوون الان اینجورین.

مرسی پونه جون برای خودمون خیلی خوبه همینطور دردسر کمتری دارند

ترنج سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

سلام عزیزم
برنامه عیدتون خراب شد ؟چه بد؟
اینکه ادم برنامه بچینه بعد توسط یکی دیگه همه افکارش و برنامه هاش خراب بشه والله جای زور داره
اما خونهه نو مبارک انشالله سال خوبی باشه

سلام به روی ماهت عزیزم
آره اما مهم نیست یه برنامه بهتر میچینیم . اونم امیدوارم اومدنش نشه و حداقل عید نیاد اینجا
مرسی عزیز دلم ممنون شما و جناب شوشو هم

پونه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.rozhin-maman.persianblog.ir/

حالا چرا میزنی بچه که زدن نداره

فدات شم من بچه
بد میگم پونه؟ بد میگم؟ همینه دیگه

رها سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ

رها جونم بزن دهن مهن اون آدم ندونم کار وخودخواه و نادون خونوادگی رو سرویس کن مکراا

می گما بزا برم ببینم این خوصی تو چه ریختیه تا برات بخوصم بابا تو که کلا دهن رمز ما را س ر و ی س نمودی

نمیشه رها جون خود طرف و خونواده اش جمیعا دهن کل فامیلشون رو ...
بازم میگم تماس با من تو منوی اصلی
تماس با من تو منوی اصلی
تماس با من تو منوی اصلی
تماس با من تو منوی اصلی
تماس با من تو منوی اصلی
تماس با من تو منوی اصلی
بازم بگم یا کافیه رها جون

رها سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:15 ب.ظ

رهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بابا این کامنت دونییت رو

من بلت نیستم اینجا بخوصم برو رمزو از هاله بگیر خب

اه اه تف تف
چه کامنتینگ خری تف تف

جااان رهاااااااا
ای خدا این چه کامنت دونی ایه برای ما آفریدی ؟ یه صبری هم برای من بفرست تا صبوری کنیم

رها سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ب.ظ

قربونت برم من آخه یهویی خوبه ؟؟

عزیز دلم جیگرتو برم چطوره؟

پاییز بلند سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:37 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووود رها بانو

این نخاله ها همیشه همه جا هستن٬ متاسفانه.. اما وجودشونم مث ویروس و باکتری گاهی برای بیماری و مقاوم تر کردن بدنه ی خانواده مفیده ولی بد اعصاب خورد کنن٬ همیشه هم همه رو درگیر میکنن٬ از اون سر دنیا تا این سر دنیااااااااا
.
.
.
الهی فدات شم داداش کوچمولوی تو کار کرده٬ از بچچه گی ریسک کرده٬ آخه ریسک کردن آرزو های کوچیک رو تبدیل میکنه به هدف های بزرگ..
.
.
.
میدونم چی میگی مسفقل بودن خیلی خوبه

به به داداش خودم کجا بودی نبودی

آخ گفتی دقیقا از این سر دنیا تا اون سر دنیا . ما که میخواستیم از تمام این دردسرها فرار کنیم هنوز داریم شرایط رو مهیا میکنیم

عزیزمه داداش کوچمولوم آخه خوب من هم بهش افتخار میکنم دوست نداشتم هیچوقت نازنازو بار بیاد ... منم آرزو میکنم که آرزوهاش تو زندگیش محقق بشه

مستقل بودن میتونه به آدم هویت بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد