آدم ها ...!



همیشه ارتباط با انسانهای جدید و دقت در وجود آدم ها و رفتارها و تفاوتهاشون برام جالب بوده. این که چرا برخی آدم ها بعضی واکنش ها رو از خودشون بروز میدن ذهنم رو مشغول میکرده و کماکان میکنه.
گاهی دلم میخواد نامریی میشدم تا راحت تر میتونستم به کسانی که دور و برم میبینمشون، مردمی که تو ایستگاه مترو هستند، یا در اتوبوس و یا در خیابون در حال تردد هستند با دقت بیشتری نگاه کنم و حدس بزنم که در ذهنشون چی میگذره و یا چطور موجوداتی هستند؛ آروم یا شلوغ، عصبی یا خونسرد، بی تفاوت یا مسئولیت پذیر. حدس بزنم که این زخمی که رو صورت کسی هست از کجا اومده آیا خیلی اتفاقی یا مرافعه. یا اینکه این غم موجود در چهره یک فرد ناشی از چیه؟ آیا او یه فرد مقاومه یا اینکه زود در مقابل سختیها کوتاه میاد و تسلیم میشه؟
نه نمیشه همینطوری زل بزنی به چهره کسی و شروع کنی به حدس زدن و تخیل کردن. یه جورایی به حریم شخصی کسی وارد شدنه و او رو حتما معذب میکنه خوب به همین دلیل دوست داشتم نامریی باشم تا با خیال راحت به کنکاش خودم ادامه میدادم. شاید به نظر آدم فضولی برسم اما هر اسمی که داره دوست دارم بدونم کسانی که دور و برم هستند و حتی کسانی که نمیشناسمشون  چجور شخصیتی دارند. همیشه دوست داشتم از تمام اتفاقات دور و برم مطلع باشم.

خونه پدریم از حدود 20 سال پیش یه آپارتمان بوده که یه قسمتش پاسیو داره و پنجره آشپزخونه و اتاق خواب هر دو طبقه توی همین قسمت باز میشوند و حتی وقتی تو زیرزمین هم باشی میتونی از بالا خبر بگیری. سالی رو که برای کنکور درس میخوندم گاهی که مامان با خواهرم تو اشپزخونه طبقه پایین(خودتون که میدونید در داخل این محل که قلب منزل است چه سخنان مهمی ایراد میشود) با هم صحبت میکردند من که از پنجره اتاق خواب بالا به منظور انتراکت!!!  به شکل مالیخولیاواری به صحبتهاشون گوش میکردم و سعی میکردم چیزی از قلم نیفته و البته هیچوقت در مقابلشون واکنشی نداشتم ولی نمیدونم چرا دوست داشتم مطلع بشم. بعد از مدتی همون صحبت ها رو بهم میگفتند و من گویی بار اول میشنوم واکنش نشون میدادم. البته هیچوقت دوست نداشتم خبری که منو مشوش میکنه رو دنبال کنم. تو همون دوران پشت کنکوریم با احدی از دوستام در تماس نبودم و برام مهم نبود که کی چه کلاسی میره و چقدر درس میخونه یا چجوری برنامه ریزی کرده. هیچ کلاسی هم نمیرفتم تا اینجور اخبار رو نشنوم. فقط یکی دو تا از دوستانم بودند که گهگداری باهاشون تماس داشتم و میدونستم که دلهره ای بهم وارد نمیکنند. خوب هر کس یه اخلاقی داره.
یه حس خاصی دارم وقتی که رفتار دور و بری هام در شرایط گوناگون چه در فامیل یا در خونواده و محیط کار، در شرایط مختلف پیش بینی میکنم و از قضا گاهی هم این پیش بینی درست از کار درمیاد. در مقابل وقتی من رو پیش بینی میکنند هم برام جالبه. البته خودم خیلی قابل پیش بینی نیستم و گاهی بقیه رو شگفت زده میکنم. در کل آدم بی تفاوت و خونسردی نیستم و کمی تا قسمتی هم تند مزاجم البته نه آزار دهنده(وووه چه از خود راضی) که همین مسئله مامان جان منو تا حدی نگران میکرد که مبادا در مواجهه با همسر هم از این گونه رفتارهای فلفل مآبانه از خودم بروز بدهم و خاطر ایشان مکدر شود که البته جناب همسر هم راه و رسم کنار اومدن با این فلفل تند رو خوب فراگرفتند! اما برخی مواقع به طرز شگفت آوری آرام و نرم میشوم و درست وقتی شرایط برای یک خشم و غضب خوب مهیاست من خیلی ملایم و نرم خو هستم و بقیه رو به آرامش دعوت میکنم. البته بگم وقتی هم تند میشم زود آروم میشم و اول خودم رو آروم میکنم و بعد دیگران رو اگه ناراحت یا عصبی باشند.

برام جالبه وقتی از رفتار مردم یک کشور، شهر و یا حتی یک منطقه یا محله خاصی صحبت میکنند و خصوصیات خاصی رو بهشون نسبت میدهند. وقتی خودم از نزدیک درک میکنم و میبینم این رفتارها و برخوردها رو تحت تاثیر قرار میگیرم. گاهی این باورها اغراق آمیزه و گاهی میتونه درست باشه. مثلا مردم فقیر با سطح درامد و گاها فرهنگ پایین تر بیشتر از پیشگیری به درمان اون هم نه درست و حسابیش اهمیت میدهند. این واقعا درسته. میزان مصرف دارو در بین مردم فقیر به طرز عجیبی بالاست و حتی میزان مراجعه به پزشک توسط اونها. شما یه توک پا تشریف ببر یه درمانگاه یا بیمارستان دولتی در جنوب شهر ببین چه غوغاییه. بچه هاشون تا یکم آب بینی شون سرازیر میشه بجای درست کردن یه سوپ مقوی و خوروندن مایعات تا میتونند آنتی هیستامین و آنتی بیوتیک به این طفل معصوم میبندند. ای خدا! آنتی هیستامین چقدر تاکید شده که بچه زیر دو سال نباید مصرف کنه و یا با صلاحدید پزشک و در شرایط خاص. البته پزشک هم این وسط تو چرخه درمانی عملا کاره ای نیست و خود مراجعه کنندگان محترم دستور میفرمایند که چه چیزی رو در نسخه مرقوم بفرمایند و اگه سر باز زنند با چند تا چارواداری از سوی اون عزیز مواجه میشن و بالاخره اقلام مورد نیاز رو خریداری میکنند. لطفا به من نگید که این قشر آسیب پذیر نمیتونه درست تغذیه خودش و فرزندش رو تامین کنه. نگید که نمیتونه یه قابلمه کوچیک سوپ برای بچه اش آماده کنه و نمیتونه از میوه های طبیعی استفاده کنه. چون همین هزینه هایی که خدمتتون عرض کردم حتی با تعرفه دولتی و بیمه نیم بند هم که شما حساب کنید بعلاوه تمام خرج هایی که همینطوری نادانسته تحمیل میشه به خونواده خیلی بیشتر از اونیه که برای سالم موندن خودشون میتونند هزینه کنند.

آقا جون من بعضی چیزا رو راست میگن دیگه. وقتی میگن آدم های فلان محله فلان جورند شما نگو نه نیستند البته آدم خوب هم پیدا میشه اما به ندرت. وقتی میگن فرهنگ درست و حسابی ندارند شما نگو نه این حرفها بدبینانه است. وقتی با پوست و گوشت و استخونت لمس کردی متوجه میشی که فراتر از تصورت بی فرهنگی تو برخی که چه عرض کنم بیشتر مناطق کشورت حاکمه. وقتی به یه مرد جا افتاده با ملایمت میگی نمیشه فلان کار رو انجام بدم خلافه وقتی غرش کرد که  گ ُ ه میخوره هر کی میگه این کار نمیشه. خودت خجالت میکشی که باید به یه آدم تو این سن و سال خدمت کنی و حتی احترام قائل بشی نه که ازش توهین بشنوی. وقتی سر یه نوبت که من اول تر از فلانی بودم یا چیز بی ارزش و پیش پا افتاده ای از همین دست یه خانوم جوون صداشو میندازه سرش و جیغ جیغ و توهین میکنه اونوقته تو که ناظر این جریانی یاد وقار  و متانتی که یک خانوم با شخصیت باید داشته باشه می افتی و حس میکنی چقدر جای یک تربیت درست و یک فرهنگ غنی خالیه اینجا...

 وقتی میگن آدم بی سواد نداریم و همه مردم سواد دارند شما وقتی تو پایتخت ایران زن حدود 40 ساله رو به معنی واقعی کلمه بی سواد ( منظورم دقیقا سواد خواندن و نوشتنه) میبینی اونوقته که با توجه به وجود مناطق بسی دور افتاده تر در مملکتت باید خیلی مودبانه به گوینده این صحبت بگی چوخ دانشما!

وقتی مجبور میشی با کارتت از ATM مقداری پول رو جابجا کنی و برای اینکه وقت کسی تلف نشه مبایلت که شماره کارت طرف مقابل توش نوشته شده و همینطور کارتت رو در میاری با یک جفت چشم جستجوگر مواجه میشی که تمام این مراحل رو زیر نظر داشته و تو واکنش تندی نشون میدی و بهش یک چشم غره پدر و مادر دار میری و وقتی میری جلوی باجه که کارت رو انجام بدی میبینی سرش توی صفحه نمایشگر دستگاه خودپردازه و شش دانگ حواسش به تو، اونوقته که مجبور میشی بهش پرخاشگرانه بگی آقا!؟ میشه عقب تر بایستی ؟! متوجه میشی که او ابایی از کنکاش در کار دیگران نداره و هیچ نیازی نمیبینه که مثل تو بخواد که نامریی شه تا فقط به چهره مردم کمی دقیق تر شه و جدای از اینکه مدل ابروها و مارک لوازم آرایش و طرز آرایش موهاش چیه و فقط بخواد حدس بزنه تو فکرش چی میگذره...همین!!!! شایدم باید کمی از کنکاشم کم کنم...هوم؟

نظرات 6 + ارسال نظر
مامان سارا جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:44 ب.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

منم گاهی به این موضوع فکر میکنم که اان تو فکر مردم اطرافم چی میگدره کجا دارن میرن
مخصوصا وقتایی که در مترو هستم

دنیای آدمها دنیای جالبیه سارا جانم نه؟ اصلا هر کدوم یه دنیایی دارند برای خودشون
مترو خاصیتش اینه انگار...

خانوم الف جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 ب.ظ http://mymotherhood.blog.com/

شاید این احساسی که داری هم در ادامه‌ی همون احساس صداقت و زلال بودن است. یا شاید باید کمی به خودت فرصت بدی و برای نویسنده‌ی واقعی شدن یک امتحانی بکنی. چون این خاصیت نویسنده‌ی داستانی بودن است که در هر آدمی، داستانی را کشف کنی و در کنه وجودشون تفکر کنی و سعی کنی آدم ها رو بشناسی. نمی دونم الان دقیقاً شغلت چیه چون تازه باهات آشنا شدم ولی شاید باید نویسنده یا روانشناس یا حتی بازیگر می شدی... همینطوری میگم ها... گذشته از اینها، حدس می زنم مثل خودم متولد فروردین باشی!!! از روی فلفلی بودنت، اینو میگم :) موفق باشی.

نمیدونم مامان حنا کوچولو ممنون...
نویسنده ... نویسندگی قلم خیلی خوبی میخواد عزیزم من فقط همون به قول خودت دلم میخواد داستان آدم ها و نغمه های غم انگیزشون رو حدس بزنم و یا اگه دلشون بخواد بگن بشنوم
انگار خیلی هامون اینجایی که هستیم نباید میبودیم عزیزم اما از این چند تا شغل من همیشه هنرپیشگی رو ترجیح میدادم که باشم نه به خاطر شهرتش که بخاطر اینکه دستم باز بود که یه آدم تازه رو خلق کنم و هر طور میخوام شکلش بدم ... بداهه آفرینی هم به واقع دنیاییه ها ...
نه عزیم اما بهاریم ...خرداد
متشکرم شما هم

افروز شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ

سلام رها جان خوبی؟حال نی نی خوبه؟

ممنون خاله افروز خوشگلم

ما هم خوبیم ...خوب خوب

همستر آنارشیست شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.anarshist-hamster.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام


بر مامان جدید بلاگستان


نی نو بانو یا نی نو خان خوبند ؟


چقدر خوب نوشتید ها

من بیرون که میام منتظرم یا مثلا تو تاکسی یا اتوبوس تنها با خودم فکر میکنم این همه آدم این همه مسیر زندگی این همه سناریو

چقدر این دنیا تو عین سادگیش پیچیدست


و این خودپرداز که واقعا مسخرست من واقعا نمیفهمم ملت درک نمیکنند این چند دقیقه یا ثانیه جزو حریم خصوصیه و نباید توش سرک بکشند ؟

سرحال و شاداب باشیدددددددددددددددد

سلاااام به دایی کوچیکه نی نو !
ما هم خوبیم ممنون از لطفت
این همه ستاریو ...این همه دنیا...این همه آدم...
پچیچیده است
نه دیگه ! حریم خصوصی بود برادر من نمیذاشتندش توی خیابون که میذاشتنش تو اتاق خوابی دستشویی ای جایی!

ممنوووون شما هم

همستر یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ

راستی من سوار تاکسی بودم ماشین یک نفر بیشتر جا نداشت

ماشین واستد جلو پای یه آقای میانسال

بعد یکی دیگه که اونم 40- 50 سال داشت پرید تو ماشین

طرف داد زد آقا نیم ساعته منتظریم ها صف واسادیم

کسی که سوار شده بود با پوزخند گفت مگه نونه که صفی باشه ؟؟؟



واقعا سال ها زمان میخواد تا به فرهنگ غنی برسیم من موندم ما آریایی ها ن‍ژادمون عقب موندست و دیر میگیریم یا اروپا یی و غربی ها زیادی هوشمندند که در عرض 600 سال از همه لحاظ به رشد و تکامل رسیدند؟؟

اونوخ ما فقط واستادیم و پز گذششته رو میدیم شده داستان دویدن خرگوش و لاکپشت


راستی منم از سروش بیشتر خوشم اومد اما اشکان خطیبی رفتارش فخر فروشانه بود گرچه یکی از مجری ها و بازیگر ها مورد علاقم بود یکم آزرده خاطر میشدم از حرف هاش گاهی حس می کردم با سروش دعوا کنه

ولی رامبد مثل همیشه محشرررررررررررررررررررررر


مرسی واسه پیشنهاد عالیتتتتتتتتتتتتتتتون

نه همستر جان میدونی ما هنوز درگیر فرعیاتیم پسرم درگیر مسائل صد تا یه غاز ... خیلی از زنهای ما به قول فروغ عزیز سجاده شون رو در استانه دوزخ پهن کردند و ...
مردم ما دوست دارند گول بخورند الکی مجیزشون رو بگی
کسی اگه خوب براشون کار کنه لهش میکنند
کسی صادق باشه در انزواست ادم دروغگو پر طرفداره به نظرت یه همچین مردمی میتونن با خودشون روبرو بشن و واقعیت های خود و جامعه شون رو اونطور که هست ببینند؟ میتونند به یه عده روشنفکر اجازه بدن که جامعه شون رو ببرند به سمت پیشرفت ؟
مردم سرشون رو کردند زیر برف ...

خوبه که توجه میکنی ممنون ... من همیشه از بچه ها میخوام که هر چی رو بهشون دیکته میکنند قبول نکنند رو هر چیزی فکر کنند اخه این مغزو خدا نذاشتخه که اکبند تحویل عزرائیل جون بدیم اخه

رامبد عالیه
منتظر شب بعدی هستم

رعنا سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ http://rahna.blogsky.com

من همیشه دلم میخواست اون شنل هری پاتر رو داشتم و نامرئی میشدم ...
ولی طرز تفکر .. من خودم فکر میکنم آدم ه باید با آدمای مختلفی در ارتباط باشه تا با همه جووور طرز تفکر آشنا شه و خیلی چیزا رو یاد بگیره ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد