ماجراهای دختری به نام بهار

دیروز اومدم بنویسم دیدم باز یه پست دلگیر و ... سیاه. چاپش نکردم.
امروز خواستم یه چیز دلگیر ننویسم. گفتم از بهار بنویسم. کسی که همیشه تو محل کارم با خودش و تو منزل با یادش شاد میشم. یکی از بچه هامون. دختری تپل و دوست داشتنی و صاف و ساده. یه موجود به تمام معنا برون گرا و پر انرژی و بامزه. خوبه ... آره بهار جان بذار امروز روز تو باشه اینجا.



سمتش درست معلوم نیست اما آچار فرانسه است. از همه بچه ها سنش کمتره. هر کی هر کاری داره ...بهار. هر کی مرخصی بگیره جانشینش...بهار. کارهای اداری...بهار. بهار! فردا باید بری بیمه پول بیمه بچه ها رو بریزی. حتی از وقتی سماور خراب شده بهاره که میره برای بقیه (مخصوصا من) از زیر سنگ هم شده چایی گیر میاره. امروز یه کار اداری داشت رفته بود شرکت. وقتی اومد انگار زندگی اومد، انگار بعد از یه زمستون سرد یه بهار قشنگ رسیده. بهش با یه حالت مظلوم نمایی گفتم بهار! نبودی دختر یکی نبود یه چایی بهمون بده. یهو مثل فرفره پرید لیوانم رو از روی میز برداشت و در چشم بهم زدنی یه چایی خوشرنگ و خوش طعم روی میزم بود. نذاشت بگم حالا ولش کن نیم ساعت دیگه میخوام ناهار بخورم. هیچی تو دلش نمیمونه. همه رو میریزه بیرون. من هم جزء افراد مورد اعتمادشم و کلی برام درد دل میکنه. شایعه درست میکنه اساسی! چند بار که دعواش کردم که شایعه بی اساس درست نکنه و تا مطمئن نشده حرفی رو به زبون نیاره سعی میکنه بازم تاکید میکنم سعی میکنه که قبل از حرف زدن فکر کنه.
منزلش نزدیک محل کاره. مامانش هر روز براش ناهار میفرسته. بچه آخر خونواده است و تنها دختر و تنها موجودی که درست و حسابی کار میکنه. برادرهاش رو باباهه یه جورایی داره ساپورت میکنه. اما بهار خانوم یه جورایی کمک خرج خونه هم هست.
تون صداش اصولا بلندتر از همه است و هر چی بگه گفته. فقط باید حواست باشه جلوی دیگران چیزی رو که نباید بگه نگه چون وارد که میشه با همون صدای بلندش شروع میکنه به گزارش دادن و توجه نمیکنه که آیا غریبه یا آقای مدیر هست یا که نه. نصف حرفاش رو که گفت یهو طرف رو میبینه و با خجالت یکم لبخند میزنه و سریع هم میگه ببخشید؛ بچه ام!!!
جای قبلی که بودم بهار برای چند ماه اومد اونجا. براش خیلی دور بود و خیلی اذیت میشد. بچه ها هم زیاد باهاش خوب نبودند و همش فکر میکردند جاسوس خانوم مدیر اونجاست. و خلاصه اونجا هم داستان داشتیم. وقتی اومدم اینجا متوجه شدم چرا اینقدر براش سخت بود. به یکی ا بچه ها خیلی وابسته است و یه جورایی مثل مامانش میمونه. تا اون ناهار نخوره بهار هم نمیخوره.
هر روز داستان هاش رو برای همسر تعریف میکنم و همسر همیشه خرسند میشه و تا میگی بهار یاد روز اول که با همسر اومده بودیم اینجا تا هم همسر با مسیر آشنا شه و هم یکسری وسایلم رو بذاریم می افته که یه موجود کپل بدو بدو اومد سمت من و بلند گفت سلام ... خانوم د خانوم د. میگه همون موقع فهمیدم چقدر بچه است و ساده دل.
داستان های بهار خانوم حالا حالا ها تموم نمیشه. فقط خواستم معرفیش کنم. فقط اگه رازی داشتید و بهار دوست صمیمی تون بود من توصیه میکنم که فقط در صورتی که اصلا مهم نبود که بقیه مطلع بشن اون راز رو با دخترمون در میون بذارید. خوب دیگه ... اینه بهار خانوم.

نظرات 21 + ارسال نظر
رها- مشقِ سکوت چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ب.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

پاکیه بهار ، پاکیه کودکانه است، امیدوارم همیشه بهاری بمونه

ممنون رهای خوبم
من هم امیدوارم

کیانا چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام رها جووووووووونم
چقد اینجور ادما خوبن
راحتن
آدمم باهاشون راحته ،بهش انرژی میده
بودن بهارها دنیا رو قشنگ تر میکنه
خداکنه همیشه همینجوری بمونه

ای جاااااانم عزیز دلم
خیلی حس خوبی میدهند
آخی چقدر خوشگل گفتی کیانا ...
همینطور بی هیچ تغییری

دخترشرقی چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ

سلام عزیز
چه قشنگ بهار رو معرفی کردی.
نمی دونم چرا موقع خوندن اشک توو چشام جمع شد؟
پاکی و صداقت و مهربونیشو دوست دارم. بهار خودشه و کس دیگه ای نیست .
ندیده دوستش دارم.

به روی ماهت
آخی از حالت کودکانه بهار بوده لابد
ممنون عزیزم دوست داشتنیه

دخترشرقی چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ب.ظ

راستی خانومی قالبت خیلی قشنگه
آرامش بخشه.

ممنونم عزیزم
خودم هم دوستش دارم

مامان سارا پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ق.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

خوبه که همکار خوش قلبی دارین همین مهمه
خوب هر کس ضعفی داره دیگه اینکه رازت رو بهش نگی بهترین کاره

افرین به این دختر خودساخته که کمک خرج خانواده هم هست

آره و اینکه بهمون انرژی میده
اما اگه چیزی رو خواستم به سرعت پخش شه باید به بهار بگم
آفففرین

تیراژه پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

بهار ..اسمش روشه...سبز و تازه...مثل جوانه ها..گاهی هم رگبار حرف و خنده..مثل باران بهار...
پست دلنشینی بود

چه تعبیر قشنگی ازش داشتی تیراژه عزیزم
ممنون از لطفت

کورش تمدن پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
منم هوس چایی کردم
بهار بهار بهااااااااااار
چرا نیومد پس؟

سلام به شما
بهار وروجک نمیدونم کجاست
بهار؟

دختری از یک شهر دور پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ http://denizlove.blogsky.com/

چه دختر باحالی!!! اما من دوس نداشتم بچچه باشم... خوب این غرور لعنتیه دیگه...

کی گفته بچه باشی حالا؟
شما بزرگ باش و با بزرگ ها بپر
هر کسی یه جوره هاله جان بعضیها هم افرادی مثل بهار رو دوست ندارند میگن سبکه ...

رعنا پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ http://rahna.blogsky.com

سلام.
اینجور آدما که تو محیط کار هستن ؛ ساعات کار خیلی زود تموم میشه ..
شاد و موفق باشه بهار خانوم ..

به روی ماهت رعنای گلم
آره راست میگی
شاد و موفق باشی بهار جون

دل آرام یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com/

آخی پس باهاش جریان دارین
با تمام دل پاکی که داره ؛ اینکه حرف پیشش نمیمونه براش دردسر ساز میشه .

حسسابی دلارام جان حسسابی
اره بچه ام هر حرفی که در میاد یا شایعه ای درست میشه اولین کسی که بهش مشکوک میشن اونه

افروز دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ق.ظ

خوش بحالت رها جون یکی هست تو محل کارت بهت انرژی بده حسودی ام شد بهت

چرا حسودی خواهر خوشگله من ؟ادرس بده بهار رو بفرستم پیشت فقط اولش یکم خجالت میکشه

انارشیست همستر دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ق.ظ http://www.anarshist-hamster.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام من برگشتمممممممممممممم


((‌سنجد یادتونه ؟))


یه چیز بگم ؟ با اون عکس و دو خط اول پست فک کردم شما تو مهد کودکی دبستانی جایی کار میکنید و بهار هم شاگردتونه !!((‌دختر م یه دختر تپل برونگرا ))‌!! اومدم پست رو خوندم کلی خندم گرفت از این اتباهم

خوب آدم دور و برش آدم های سرشار از شادابی باشند

سلاااااااااااااااام به شمات به به همستری خودمون
بله که یادمه از این چیزا هر چی بپرسی یادمه همستر جان ...هههه دیدین برگشتم ...

گاهی اینجا شبیه مهد کودک میشه باور کن خودم هم فکر میکنم یه مربی مستاصلم باور کن
ممنونم

غرولند سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com

خوش به حال بهار . البته یه جورایی شما تنبل ها ازش سوء استفاده می کنین ها !‌. . . اما خوش به حالش که دوستش داری

سوء استفاده رو که ... راستش گاهی ... اما همه مون دوستش داریم بس که بی ریاست این موجود
ممنون آرش خان

ترنج چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ق.ظ http://toranj90.blogsky.com/

سلام رها جونم خوبی؟
چه رختر بامزه ایه
منم کار آموزم خیلی کمک دستمه الان که شرایطم این طوری شده بنده خدا همه کارهای من را با حوصله انجام میده و آخ هم نمیگه خلاصه وجود همچین آدمهایی نعمته

به به مامان ترنجی گلم
خیلی
الهی خیلی خوبه چون تنهایی سخت بتونی به کارهات برسی
خوبی عزیزم؟

پونه مامان روژین شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ق.ظ

چه خوب
وجود این موجودات باعث دلخوشی میشه نه؟
وآدم باانرژی مثبت از سرکار برمیگرده خونه نه درب وداغون

اره والا پونه جانم
خوبه که خود ما هم همینطور انرژی ساز باشیم

وانیا یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ

بهارت همیشه بهاری و شاد باشه

فدای تو عزیزم ممنون وانیای نانین

رعنا پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:56 ق.ظ http://rahna.blogsky.com

سلام رها جان
خوب هستین ؟
سلامتین ؟
دماغتون چاق ِ ؟
همه چی رو به راه ِ ؟
نیستین چن وقته ...

سلام رعنا جان
خوبم ممنونم
همه چی خوبه
اومدم رعنای عزیزم

بهنام جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااااااااااااام
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
خب من یه مدت امتحان دارم نیستم شوما نباید یه حالی از آدم بپرسی؟!
مردم خاله دارن ما هم خاله داریم!
هی ی ی ی ی ی ی روزگـــــــــــــــار!!!!

راستی! خیلی پست باحالی بود!
و شخصیت بهار هم هرچند وقتی خوندم خنده دار و جالب بود برام ولی این اصلآ خوب نیست که یه نفر راز نگه دار نباشه هاااا!!!!

اون تیکه ی "ببخشید ؛ بچه ام" فوق العاده بود!

به به
بهنام خان راحت باش شما هر چی خواستی بگو خواهرزاده بی معرفت من
میگم کاش یه رگ از وجود خواهرم در تو جاری بود پسر
خاله تو چشه؟؟
من که خوبم
تو هم ظاهرا خوبی خاله ای
باشه میام پیشت یه سر میزنم
نه راز نگه دار نیست این بهار ما
ببخشید حرف دهنشه از بس گند میزنه

ممنون بهنام عزیز

کیانا جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:00 ب.ظ

رهااااااااااااااااااااااااااااا جووووووووووووووووووووونم کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا آپ نمیکنی دختررررررررررررر
خوبی؟؟؟؟؟؟؟
دلم تنگ شده هااااااااااااا

ای جاانم چشم عزیزم

مریم شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ http://goore.persianblog.ir

سلـــــــــــــــــــــــام......بــــــروزم.....با یه نوشته ازخــــــــــــــودم[مغرور][گل]

مژگان امینی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:04 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

همین سادگی هایش است که بهار را بهار می کند.

دقیقا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد