داداش کوچیکه

آدم همیشه حسرت ناداشته هاش رو میخوره و این چیز غریبی نیستش. من هم از این قاعده مستثنی نیستم. یکی از این حسرت ها یک داداش کوچولوی گرم و صمیمیه. داداش کوچولویی که خیلی باهاش صمیمی بودم و میتونستم هم پشتوانه اش باشم هم همدمش هم مشاورش و هم دوستش. 

گمونم بدونید که من آخرین فرزند خونواده هستم و همه با فواصل سنی مختلف از من بزرگترند. قبل از من داداشمه که حدود ۴ سال از من بزرگتره. من البته با برادرام هیچوقت خیلی رابطه صمیمانه ای نداشتم. بچه که بودیم بیشتر داداشم سربسرم میذاشت و اذیتم میکرد (طبق معمول) و بزرگتر که شدیم هم همینطور از هم دور و دورتر شدیم. البته برادرهام رو خیلی دوست دارم. اما از نظر فکری تا آسمون با هم تفاوت داریم. من با خواهرهام همیشه رابطه خوبی داشتم خواهرهام هم بیشتر نقش مامان رو برام بازی میکردند و کماکان میکنند. خواهر دومم به دلایلی که مامان کمتر به من میرسید مامان اولی من بودش. همیشه و همه جا هوای من رو داشت.

قرار بود در مورد داداش کوچولوی نداشته ام بنویسم. آره میگفتم که چقدر دلم یه داداش کوچولو همیشه میخواسته. نمیدونم چرا اما هر چه که بزرگتر شدم بیشتر احساس نیاز کردم. حتی بعد از ازدواجم. گمونم خواهر بزرگه خوبی میشدم براش. دوست داشتم ساپورتش میکردم از هر نظر که میتونستم. دوست داشتم ذهنش رو روشن میکردم و راه درست رو بهش نشون میدادم و در این راه مطمئنم که همسر خیلی کمکم میکرد. دوست داشتم باهاش یه رابطه خیلی خیلی صمیمی برقرار میکردم تا بتونه راحت مسائلی رو که براش پیش میاد باهام مطرح کنه. وقتی ناراحت و دلتنگ بود دلدلریش میدادم، بغلش میکردم و بهش میگفتم که اگه دوست داره گریه کنه که گریه هیچ عیب و عاری برای یه مرد نیست. صرفا یه واکننش به ناملایماته کمااینکه سبکش هم میکنه. بهش میگفتم که مرد بودن به قلدر بازیهایی که میبینه نیست. مرد بودن و بزرگ بودن به شریف بودن و درست زندگی کردنه. نه به گریه نکردن و داد و بیداد کردن. وای چقدر دوست داشتم خونه مون میومد و غذای مورد علاقه شو درست میکردم. هر وقت دلش میگرفت باهام حرف میزد. هر وقت دلم تنگ میشد آرومم میکرد. چقدر قرار تفریحی و گردشی با هم میذاشتیم. و باز اینکه چقدر حمایتش میکردم. از تجربیاتم در اختیارش میذاشتم. یه داداش کوچولوی خوب و با مرام.

من تو محیط کارِ، دانشگاه و خونواده خودم و همسرم با پسرهای کوچکتر از خودم همیشه رابطه خوبی داشته و دارم. یه جورایی حس داداش کوچیکه ای رو نسبت بهشون دارم. یه حس نیمچه مادرانه و دلسوزانه. همین میلاد خودمون رو با وجود اینکه خیلی هم دعواش میکنم و هر کی رو میخوام دعوا کنم اول یه تشر به این طفلک میزنم بعد به بقیه یه چیزی میگم با این وجود باز آقای ف. میگه تو هوای میلاد رو خیلی داری.

ای ی ی ی ی ی ی ی  خواهر جان! اینم یکی از دلخواه های ما ! یه داداش کوچولو با وجود تمام اذیت کردن ها و تخس بازی هاش.

نظرات 8 + ارسال نظر
میثمک سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ http://meesmak.blogfa.com

سلام/ خیل قشنگ نوشتی راجع بهش/ یه جورایی باهات همدردم منم/ ولی بچه های داداشم جورشو میکشن

ممنون میثم
آخه داداش کوچولو یه چیز دیگه است برام

هاله بانو سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟

آره عزیزم من خوبم

مژگان امینی سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog .ir

حالا هی از زیر بار مامان شدن در برو وبیا برای بچه های خیالی مامان شو !
من هم یک خواهر ۱۲ سال بزرگتر و برادر ۹ سال بزرگتر دارم. از بچگی که بگذریم من بودم و دوتا مامان و دوتا بابا.حالا این تفاوت سنی خیلی کم حس می شود.

خانوم معلم لطفا بذارید با بچه های خیالیم لذت ببرم
من سه تا مامان و دو تا بابا داشتم الان هنوز هم۳ تا مامان دارم
اما داداشم که دیگه ۳ تا دختر داره یه دختر دیگه نمیخواد

کورش تمدن سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلاااام
با این اوصاف که گفتی آدم دلش میخواد داداش کوچیکه شما باشه

سلام به شما
ممنون آقا کورش لطف داری شما

فلوت زن چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااام رها جونم.
من داداش کوچولو دارم و بر عکس تو دلم همیشه می خواست یه برادر بزرگ هم داشتم ! برادری که بعضی جاها حمایتم می کرد ! بهش تکیه می کردم ، سر به سرش می زاشتم و ....

البته برادر من از نظر شناسنامه ای از من کوچیکتره ولی ظاهرش چیز دیگه ای نشون می ده و صحبت کردن و رفتاراش هم مثل یه مرد جا افتادست و البته خیلی وقتا واقعاً فک می کنم کوچیک نیست خیلی هم بزرگه و با هم درد و دل می کنیم !

سلام عزیزم
آخی آره دیگه آدم همیشه حسرت ناداشته هاش رو میخوره
زنده باشه و سلامت

افروز چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام گلم حاضرم هر دو تا داداش کوچیکها را با یکی از خواهرهات عوض کنم

سلام به شما
افروز جان من یه داداش کوچیک کافی مه . تو یکی از داداش کوچیکه ها رو بده به من. بعد توی یکی از خواهرام باهات شریک میشم. خواهر بزرگه خوبه؟ مامان بزرگ نیکا؟ ماهه افروز ماه

نینا چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ب.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

وای چه خواسته جالبی
ولی بچه های الان پیچیدگیهایی دارن
که من یکی اصلا سر در نمیارم

آرزوی همیشگیم بوده نینا جان
آره باهاشون سر و کار دارم ولی خوب میتونم باهاشون کنار بیام خیلی سعی کردم نینای عزیزم . بچه دور و برم زیاده حس میکنم درکشون میکنم حداقل بیشتر از گذشته ای که فکر میکردم چیزی ازشون نمیدونم

دختری از یک شهر دور یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ http://denizlove.blogsky.com

من یکی که در لفظ برادر نداریم اما تا دلت بخواد داداش بزرگه داریم!!!
که به دلیل دختر کوچیک توو خونواده بودن همه نسبت به این جانب تعصب دارن!!
اما من خیلی خوشحالم که داداش کوچیک یا بزرگ ندارم!!مخصوصا تو محیطی مثل تبریز...

آه به خاطر تعصبات قومی قبیله ای دیگه؟
خدا داداشات رو به سلامت دارند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد