التیام

   


زن، خواب آلود از تختخواب پایین اومد و تو حالت گیج و منگی اولین چیزی که به ذهنش رسید خونه ی پر از خرده شیشه ای بود که راه رفتن و مانور دادن درش دیگه آسون نبود. صاف رفت سراغ دفتر جلد قرمزش و بار ذهن شلوغش رو کمی اونجا خالی کرد.

دفتر رو بست و مستقیم جلو رو نیگا کرد. چشمای پف کرده اش بدجوری میسوخت. انگار بعد از مستی سختی از خواب بیدار شده باشه؛ سرش بدجوری سنگینی میکرد. دیگه به اتفاقهایی که شب گذشته افتاده بود فکر نمیکرد.  فقط حس بدی نداشت. حالتش مثل یه ریکاوری بود که بعد از درد و رنج و بیماری حادی حاصل شده باشه. حال هر دوشون همین بود. انگار که یه چیزی شبیه به یه کورک بزرگ، یه غده، یا یه دمل چرکی و شایدم یه شیئی مثل گلوله رو جراحی کرده باشند و در آورده باشندش. چیزی که بارها و بارها درد گرفته و خواسته که سر باز کنه اما مجالش ندادند و باز به حال خودش رهاش کردند. کمی فقط بی حسش کردند، اونم لوکال. اما حالا با تمام سختی بالاخره تن به تیغ دادند. درد کشیدند، فریاد زدند، اشک ریختند و شکستند. انگار رنج مزمنی رو به کنار زده باشند. گوییا زایشی پس از در هم پیچیدنی عظیم پدید آمده باشه.

از آنجایی که از پس این همه شیشه و کریستال شکسته به تنهایی بر نمیومد. باز برگشت به تختخواب و به مرد تازه از دیار خواب آمده اش لبخند زد.

- پا میشی؟

ـ اوهوم[با لبخند]

ـ کار جنون ما به تماشا کشیده است. نمیتونم تنهایی کاریشون کنم خودت باید کمکم کنی.

ـ خوب کاری کردی حالا پا میشیم جمع میکنیم.


روبروی هم اول به تماشای کارشان می ایستند و بعد با احتیاط شروع به برداشتن تکه های بزرگ شیشه میز میکنند. مرد کمی عصبیه و زن خیلی خونسرد گهگاهی بهش نگاه میکنه و لبخندی کمرنگ رو بهش تحویل میده. 

صدای خرچ و خرچ مکش خرده های شیشه به درون ماشین غرنده جارو برقی زن رو در حالیکه توی آشپزخونه داره تکه های بزرگ شکلات خوری کریستال و بطری زینتی روی اوپن رو برمیداره به فکر میبره که "خوبه خشمش رو روی خرد کردن اینها خالی کرد وگرنه چه سمی در وجودش منتشر میشد." به تلخی به کسانی فکر کرد که بودنشون مثل خوردن زیاد داتورا برای دیگران مسموم کننده است.




نظرات 9 + ارسال نظر
فلوت زن شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به رهای عزیزم.
چطوری خانومی ؟
بالاخره فرصتی دست داد که خدمت برسم !
دو سه تا از پستهای اخیرت رو خوندم و لذت بردم !
اما این پستت ، مثل تصاویر یه فیلم از جلو چشمام می گذشت ! منو یاد این مطلب دکتر شریعتی انداخت که البته فقط خط اولشو می نویسم :
زن عشق می کارد و کینه درو می کند !


سلام حنانه جون
عالیم ممنونم
خوش اومدی عزیزم و ممنون
آره حق با توئه زن عشق میکارد و ... چرا که :
در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان ،
جوانی برباد رفته اش را می بیند.

بابای آرتاخان یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ http://artakhan.blogfa.com

چقدر بده وقتی که حتما باید چیزی بشکنه . شیشه یا سر و یا قلب . . . فرقی نمی کنه . به نظرم هیچکدام بهتر از دیگری نیست .
مرد دیوانه است .

بابای آرتا خان شکستن خیلی سخته و گاهی همش با هم شکسته میشه ...
...دیوانگی میکند
ممنونم که اومدید

بهنام یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام... جدیدآ رفتار مردا عوض شده؟ یا همینجوری بوده تازه صدای خانوم ها در اومده؟! از دیروز تا حالا چند جا رفتم که همش دارن از بی معرفتی آقایون صحبت میکنن! آخه این چه وضعیه ؟! من شکایت دارم! تو خونه ی ما که اینجوری نیست و مامانم بابام رو میزنه!!!!(شوخی کردما!)
به نظرم دوره ی این دعوا ها باید تموم شده باشه شاید خیلی رویایی فکر میکنم ولی آخه چرا خودمون زندگیه خودمون رو تبدیل به جهنم کنیم وقتی دیگران هم دارن این کار رو واسمون انجام میدن؟؟؟!!!

انگار این داستان کوتاهی که نوشتم اون پیامی رو که باید منتقل کنه منتقل نکرد
بهنام جان اینجا هیچ مردی هیچ زنی رو نزد
مرد خشم فروخورده زندگیش رو روی اشیا خالی کرد
زن درد داره و زجر میکشه از اینکه مرد درداشو نمیبینه
باز هم مرد درداشو بیرون میریزه و زن همچنان درد داره ...
یه عقده هایی سر باز کردند که سر باز کردنشون همراه درد بود اما باید سر باز میکردند چون اگه به جا میموند کل بدنشون رو و زندگیشون رو مسموم میکرد
وقتی دیگران به شما داتورا میخورانند شما باید خیلی متحمل سختی بشی تا اون سم رو از بدنت خارج کنی و این مستلزم رنجه ... چاره ای نیست باید سم رو خارج کنی وگرنه زندگیت میمیره

ترنج یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

حس دمل و جراحی اش را دوست داشتم
وقتی درش میاری با اینکه خیلی درد داره اما انگار ی اسودگی خوب هم داره وقتی اون لبخند اخرو میزنی از ترکوندنش

آره ترنج جانم حداقل میدونی که بعدها قرار نیست از اون ناحیه مجدد آسیب ببینی

هاله بانو یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سسسسسسسسسسسسسسسسسسلام
جدیدا اوووووووول نمی شم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


دیر به دیر میای خونه مون دیگه گل بانو

فرهاد یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ب.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

نمی توانم فکر کنم که بشود خشم را با شکستن خالی کرد!!

چی بگم فرهاد جان
اما چرا گاهی خشم را باید به گونه ای خالی کرد ... بهتره خشم را بیرون ریخت بهتره روی شی خالی شه تا روی فرد یا درون ریزش کرد

بهنام یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:40 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

رها جان منظورت رو فهمیده بودم همینجوری خواستم از بابام یه حمایتی کرده باشم فقط!!!

خوب کاری کردی بهنام ...

نینا دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

من که کلا با خشم مخالفم
نمیدونم عصبانیت رو به خشم ترجیح میدم

خشم فروخورده وجود آدم رو از بین میبره نینا جان

مژگان امینی دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:55 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

معلم کلاس اول مینا بهشون گفته مشکلاتتان را روی کاغذ بنویسید و پاره کنید.حالا با این وضع اقتصادی نمی شه شیشه نشکنیم؟
بازیافت هم شیشه سالم را قبول می کند نه شکسته ولی کاغذ پاره را قبول می کند.

خشم و غضب نمیپرسه این چنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد