م ی گ ذ ر ی م

گوشی رو که قطع کردم لرز افتاد تو دلم  یهو انگار یه آبشار موقع پایین اومدن تو دلم یخ زد. ساکت ساکت نشستم و هیچ حرفی نمیتونستم بزنم. اینجور موقع ها هیچی نمیتونه گرمم کنه هیچی. 

رفتم کز کردم پهلوی بخاری و تو سکوتم نشستم. آخه یکی نیست بگه حالا زنگ نمیزدی نمیشد؟  فکر کن وجود خارجی ندارم هان؟ اصلا همه تون همین فکرو کنید. دیگه تو خونه تلفنم رو سایلنت میکنم تلفن خونه رو هم از برق میکشم. اینطوری بهتره. خودم بعدا زنگ میزنم. 


 انگار کلی تلاش کردم برای ساختن یک قلعه؛ ساختم، خوب هم ساختم؛ اما این قلعه شنیه. 


تو که خیلی برات فرق نمیکنه که من کجام و چکار میکنم. میفرستم چشم به همین آدرس جدیدت میفرستم باشه. برام ادرس جدیدت رو بذار. الان برم عکسای نیکا رو بفرستم به آدرس جدیدش. 


تو راه برگشت به خونه یه بغضی سر گلوم گیر کرده بود و از اون مواقعی بود که اصلا دلم نمیخواست تنها گریه کنم؛ دلم یه شونه میخواست و یه کسی که آرومم کنه. در رو که باز کردم پشت سرم خانم همسایه واحد بالایی داشت میومد. اشکام داشت تو چشمام میرقصید. تو تاریکی نسبی جلوی در بهش لبخند زدم ونگاهم رو بعد از یکی دو ثانیه ازش دزدیدم و سلام...

باید  از یه جایی شروع کنم دیگه. اول میخوام آرایشگرم رو عوض کنم. لیلا خانوم هر سازی زدی گفتیم کارت خوبه هیچی نگفتیم، رقصیدیم. طولش دادی، غر زدند سرمون گفتم این ابروهای خوش طاقم رو دست کی بدم آخه؟ (کی میره این همه راهو؟) اما دیگه رها نمیرقصه بسه ... شیر نخوردنش رو در 6 ماهگی که یادته؟ آستانه رها بالاست اما خوب اگه از حد آستانه بگذره...


آه بس کنم دیگر... خوب بگذریم...


نظرات 7 + ارسال نظر
رها بانو پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلااااااااام عزیزم ...

گاهی من هم دلم می خواد شونه ای داشته باشم برای اشک ریختن ... یکی پیشم باشه و بغلم کنه و نازم کنه و اشکامو پاک کنه تا آروم شم ... آخ که چه حس خوبی به آدم دست میده اینجور وقتا ...

خیلی خوبه رهای عزیزم . گاهی باید کسی باشه

AllKorean پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ http://new.4min.ir

AllKorean Entertainment Center
آل کرین با محصولاتی بینظیر و فوق العاده با کیفیت در خدمت شماست
لطفا از محصولات ما دیدن نمایید.

فرهاد پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

گاهی پنهان شدن در قلعه های شنی هم دردی از ما دوا نمی کند و غصه بی مهابا مارا در کنجش می یابد

به زحمت میشود یک قلعه شنی زیبا ساخت اما سخت شکننده است و به راحتی از هم میپاشد

دختری از یک شهر دور جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ب.ظ http://denizlove.persianblog.ir

چقدر مبهم بود این پست!!!

پست بعدی شفاف تر خواهد بود
فراخور حالم بود دنیز جان

فلوت زن جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:29 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com

الهی ! رهای مهربون می تونم حستو درک کنم !
گاهی فک می کنم ما آدمها واقعاً پر طاقتیم !!!

ممنونم حنانه عزیزم
آره و گاهی هم کمی نیاز داریم از این همه پر طاقتی یکم استراحت کنیم آخه

مژگان امینی شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

رها جان من را مثل شیر خوردنت ترک نکنی ها

جان دلم
نه شما عزیز ما هستی
من رامم خانم امینی جونم

پونه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ب.ظ http://www.rozhin-maman.persianblog.ir/

چه خبره رها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

نمیدونم باور کن پونه جان
فقط میدونم هر چی هست طعم خوبی نداره حداقل الان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد