چقدر کار دارم...

دلم پر از شورو هیجانه.

دلم میخواد فریاد بکشم و بلند بلند آواز بخونم. گاهی که خیلی استرس مند یا دلخور و غمناکم آواز میخونم. هر آوازی....  هر آوازی... امروز صبح تو حموم این رو میخوندم: با سقوط دستای ما در تنم چیزی فرو ریخت...  خوندمش تا نصفه. بی هدف.... آروم هم. چون دیانا و بیشتر مردم شهر خواب بودند. من عاشق تحولم و تحول هم به یقین هیجان به دنبال داره. 

دلم به امیدی که همیشه دارم قرصه.

چقدررر کار دارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد