جات خیلی خالیه! خیلی...

از شنبه هر روز شماره شو میگرفتم و مدام این پیغام "دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد" رو میشنیدم. کم کم نگران شده بودم بخصوص وقتی دیروز دوست و همکارم سراغش رو ازم گرفت و من اظهار بی اطلاعی کردم. چند تا شماره ازش داشتم. شماره هایی که به علتهای مختلفی تعویض شده بودند. شماره خونه جدیدش رو هم نداشتم. دوستم بعضا خونه نبود و با مبایل راحت تر پیداش میکردم. غیبت طولانیش با وجود حال خاص و روحیه بد این روزاش ته دلم رو خالی کرد. با خوه مادربزرگش تماس گرفته و با شنیدن صدای آشنای خاله، خودم رو معرفی کردم و شروع کردم به توضیح دادن اینکه دوست جون رو پیدا نمیکنم و شماره جدیدی ازش میخوام. خاله با ناله و با افزودن رها جان ناراحت نشی ها ... اونچه رو که از شنیدنش شدیدا میترسیدم به من گفت. نمیفهمیدم چی میگه، انگار هر کلمه ایش مثل یک پتک میخورد توی سرم. دلم میخواست میشد و یک دکمه back رو میزدم و باز ازش میشنیدم که: رها جون نازی فعلا درگیره و کمی ناخوش احواله. الان خوابیده و بیدار شد میگم خودش باهات تماس بگیره. یا: آره خودت که میدونی رها جون شماره اش رو عوض کرده. یداداشت میکنی... یا هر جمله کوفتی دیگه غیر از اونکه شنیدم. داشتم قدم میزدم و با ناباوری سعی میکردم خبر ناگوار فقدان دوستم رو هضم کنم، آزار دهنده ترین و دلخراش ترین صحنه، دختر دوست داشتنی و زیباش بود که تو این دنیا یکه و تنها و با چشمانی ترسان مدام مامان رو سراغ میگیره و دیگه پیداش نمیکنه. دخترکی که همین اوایل مرداد چهار ساله شده و حالا باید یک عمر تو حسرت دیدن یک بار دیگه مامان روزهاش رو بگذرونه. مکالمه مو نفهمیدم چطور تموم کردم و رفتم یه گوشه و تلخ و بی صدا گریستم. باور نمیکردم که چراغ عمر یار چندین ساله ام اینقدر زود خاموش شده باشه. یاد آیسا داغونم میکرد. چشمای معصوم و کمی ترسانش رو بار آخر هیچوقت از یاد نمیبرم. 
دلم فریاد میخواست. یه گوشه تنها و فریاد و فریاد و فریاد. چیزی باز هم آزرده ام میکرد و اون هم این بود که کاش کاری از من برمیومد و میتونستم کاری میکردم. حس بیهودگی بهم دست داد. یعنی اون همه حرف هیچی؟ آره دیگه هیچی. به هیچ دردی نخوردی رها اینجا. نتونستی ... . 

روز آمدن و رفتنت تو این دنیا یکی بود عزیزم! اما این کجا و آن کجا؟!

دیگه ملامت کردن کسی و اینکه چی بود و چی شد فایده ای نداشت. دیگه هیچی فایده ای نداشت. به قول مامانم. همه چی علاج داره غیر از مرگ. آااااااخ! دختر نبودنت خیلی بده. خیلی. خیلی بیشتر از اونی که بودنت خوب بود بده. میبینی... یعنی خیلی!
خدایم روح دوست خوب و بسیار و همیشه خوبم رو قرین شادی  و آرامش کن. چیزی که تو این دنیا زیاد ازش بهره نبرده بود. خدایم! دخترکش رو حفظ کن. مراقبش باش. دلش رو آرو کن. از دل کوچیک و کودکانه اش غم های دیگه رو دور کن چون غم نبود مامان تا ابد رو دلش سنگینه. خدایم! خوشبختش کن! خدایم ... سخته... صبر. برای همه شون صبر میخوام ازت... . 

نظرات 4 + ارسال نظر
دل آرام سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:37 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

چه غم انگیز و پر درد...
خدا خودش همراه بازماندگانش باشه و روح دوست عزیزت در آرامش ابدی...

ممنون دل آرام خوبم

mahtab یکشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 07:32 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

خیلی متاسف شدم
واقعا تحمل نگاه منتظر دخترشون سخته
خدا بهشون صبر.بده و دوستتون رو قرین رحمتش کنه

خیلی عزیزم خیلی...
ممنون از محبتات عزیزم

mahtab یکشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 07:32 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

رها جون شما نمیدونی چرا تو پرشین بلاگ وقتی آرشیو وبلاگ رو میزنم فقط بعضی پستها رو میاره؟!

نگین دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:49 ق.ظ


خدا صبر بده بهتون و به دخترش ... واقعا صبر بده ... :(

ممنون خدا کنه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد