یه چند ساعتی مال مال خودم...

امروز رو یه چند ساعتی به خود خودم اختصاص دادم. داستان از این قرار هست که تصمیم گرفتم مرخصی بگیرم. دختری رو به مهد برده و از اون طرف یکراست پیاده رفتم به سمت پارک بزرگ نزدیک خونه. یکم توی پارک که بسیار خلوت و دلپذیر بود قدم زده و چند دقیقه ای فقط نشستم و به مقابلم بی اونکه فکری از ذهنم بگذره خیره شدم. خوب بود. به قول بچه ها جواب داد. پیاده به خونه برگشتم و مشغول انجام کارهای عقب مونده ام بودم که خواهری زنگ زد و بی دردسر کار و بچه یه دل سیر هم با ایشون حرف زدم. دلم که خنک شد حسابی(!) باز به انجام باقی کارهام پرداختم. خوب بود استراحت خاصی نداشتم اما کارهامو کردم و ذهنم آروم بود. و این عالیه. حالا هم تند و تند دارم تایپ میکنم که برم و دختری رو از مهد بیارم. 

* خدا جونم ممنون که جایی بچه ام رو میسپرم که وقتی وارد میشیم دخترم با عشق میدوه تا بره داخل و به قول خودش پیش بچا، گاله! و من هم با لبخند رضایت میرم تا به محل کارم برسم. خیالم راحته و حس خوبی دارم. دخترم هم هم تو صحبت کردن و هم یادگیری و هم روابط اجتماعی و البته ورزش و ورجه وورجه داره حسابی پیشرفت میکنه. حالا مفصل بایستی که بیام و پیشرفتهاشو گزارش بدم. 

نظرات 6 + ارسال نظر
نینا دوشنبه 16 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:39 ب.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

خوبه که این امنیت فکری برات برقراره.
خوبه که خواهر داری تا دل سیر با هم صحبت کنید.
خوبه که قراره از دلخوشیهای فرزندت برای ما هم بنویسی

خوبه که دوستای خوبی مثل شما دارم
خوبه که مینویسم و ... خوبه که هستم!

نادم دوشنبه 16 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 08:06 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

می گفتند: ” سختی ها نمک زندگــــــی است “ امّا چرا کسی نفهمید که ” نمــــــک “ برای من که خاطراتم زخمی است، شور نیست؛ مزه ” درد” می دهد!

مریم نگار سه‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:42 ق.ظ

خیلی هم عالی ...
شاد باشید و برقرار..

ممنون عزیزم

مژگان امینی سه‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:01 ب.ظ http://mozhganamini. persianblog.ir

سلام
هیچی مثل یه مهد کودک خوب نمی شه.
خواهر خوب هم خیلی خوبه.

به روی ماه شما
میدونی خانم امینی واقعا همینه و اینکه از در مهد که میزنم بیرون و دیانا رو میگذارم فقط به طه چیز فکر میکنم اینکه دخترم رو جای مطمئن و خوبی سپردم. دست کسانی که دوست دارندش و در این مکان برای خودش استقلال کسب میکنه و این عالیه. من همیشه بچه هایی رو که مهد میرفتند رو تحسین میکردم و به نظرم روابط اجتماعی بهتری دارند...

خواهر خوب و همدل عالیه البته خواهر من برام حکم یه مادر رو داره.

بهنام شنبه 21 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:42 ق.ظ http://harfehesabi.blogsky.com/

سلام
خدا رو شکر که حس خوب هست تو زندگی و نوشته هاتون

ممنون بهنام ممنون

نگین چهارشنبه 25 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:18 ق.ظ http://ww.smile-world.blogsky.com

ذهنِ آروم واقعا نعمتیِ
من که خیلی خیلی کم پیش میاد ذهنم آروم باشه
همش یه چیزی تو ذهنم هست که آزارم بده!

من هم بندرت. وقتی هم به خودم میام میبینم به چیزی فکر نمیکردم انگار چیزی گم کرده باشم میرم پی افکار سرگرم کننده و ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد