-
سیندرلا
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 10:03
پدربزرگ و مادربزرگ دختری چند روزی مهمون ما هستند. یکی از این روزها رو به رفتن به مراسم سالگرد زن عموی پدربزرگ رفتند. پسر عموی پدربزرگ اونها رو به منزل ما رسوند و البته چون دیروقت بود عذرخواهی کرده و رفته بودند. پسر عموی مذکور داستان کوچولویی داره که جالب بود برام و مینویسم. ایشون تمکن مالی بسیار خوبی دارند و در کار...
-
ما همچنان در خانه میمانیم...
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 09:00
هیچوقت تو زندگیم پیش نیومده بوده که این همه مدت رو در منزل بگذرونم. یا به کار درس خوندن بودم و یا مشغول به کار. برای اولین بار 13 ماه تمام هستش که در خانه هستم و بیشترش رو بهمراه دخترم و مشغول کارهای او. دلم میخواد برگردم به محیط کار راستش اما شرایط مناسب فراهم نیست. محل کار...مهد... خیلی چیزهای دیگه. فعلا که هنوز...
-
تبلیغ مجانی و بی چشمداشت!
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 10:20
یک روز تعطیل رو همراه خونواده هاتون میتونید در یک مکان زیبا با تماشای انواع و اقسام پرنده ها خوش باشید. بازدید کننده ای خسته! من به شخصه قوی سیاه تابحال ندیده بودم و باز... چون به پرنده های آبی علاقه دارم و البته آزاد هم هستند بیشتر عکسها از اون قسمته
-
کوچولوی دلواپس
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 23:38
هر چه بچه ها از نوزادیشون بیشتر فاصله میگیرند بیشتر با پدر و مادر و دیگران ارتباط برقرار میکنند. نگاه معنی دارشون معنی دارتر میشه و با کلمات خاص خودشون با آدم یه جورایی صحبت میکنند. هم دلتنگ روزهای نوزادیشون میشی و هم خوشحال از این که بیشتر میتونی متوجه خواسته هاشون بشی. دختر ما هم بسیار عاطفی و مهربونه. متوجه همه...
-
روز میلاد من!
شنبه 25 خردادماه سال 1392 00:00
خوبه که بتونیم روزهای مهم و بیاد موندنی زندگیمون رو کنار عزیزانمون اونطور که میخواهیم خاطره انگیز و زیبا کنیم و تصویرش رو قاب کنیم و بگذاریم گوشه ذهنمون تا با نگاه کردن بهش لبخندی از سر رضایت به لبهامون بیاریم و با مرور شادیمون خرسند بشیم. روز تولد آدم میتونه یکی از همون روزهای بیاد موندنی مون باشه که به بهونه اون...
-
آنالیزور!
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 10:05
چندین سال پیش که برادرزاده ام کوچولو بود و مامیش میکردند یه روز که من منزل مامان بودم مامانش رفته بود بیرون و گل پسر رو گذاشته بود پیش مامانم. بچه از خواب بیدار شد و پی پی کرده بود. من هم برای اینکه مامان اذیت نشه گفتم من تمیزش میکنم و میشورمش. چشمتون روز بد نبینه. تا اومدم پوشکش رو باز کنم چشمتون روز بد نبینه بو به...
-
apportunist...
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 13:05
خوبه که آدم همیشه عزت نفس داشته باشه. چه وقتی تمکن مالی خوبی داره و چه نداشته باشه. برخی آدمها هستند که کلا از سوء استفاده از دیگران هیچ ابایی ندارند و با این کار خود را زرنگ میپندارند. ممکن است که اینگونه آدم ها با بهره برداری از دیگران کمتر متحمل رنج و خرج شوند اما نکته اینجاست که همین زرنگ بازی درآوردن هاشان...
-
300
جمعه 17 خردادماه سال 1392 01:02
من اصلا آدم حسابگری نیستم. همسر جان خیلی خوب و دقیق حساب همه چیز رو داره. من اما نه. اما حساب یه چیزی رو خوب دارم و اون روزهایی است که از بدنیا اومدن دخترمون میگذره. مامان ها عمدتا این حساب رو خوب دارند حتی مادری مثل من که خیلی اهل حساب و کتاب هم نباشه. عزیز دل من، دختر دلبند من امروز سیصد روزه میشه. از روزی که به...
-
اشکال کار...!
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 14:27
با آرامش در ماشین رو بست و در حالیکه غرق در افکارش بود آرام و قدم زنان به سمت مطب حرکت کرد. خیابون ها خلوت بودند و نسبتا زود رسیده بود پس لزومی نداشت عجله کنه. وارد مطب که شد با رسیدن به جلوی میز منشی یک چشمک فریبنده و زیبا زد که فقط خودش و اون دیدند و با گرمی جواب سلامش رو داد. کمتر از یک دقیقه بعد منشی داخل اتاقش...
-
با بچه هامون چــه کنیم؟
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 13:32
وقتی که فرزندی به جمع خونواده اضافه میشه معمولا دغدغه پدر تامین خرج و مخارج و برنامه ریزی مالی برای آینده اوست. نگرانی های مادر هم چگونگی تربیت و تناسب تغذیه و رفتار با کودک هست. تو هر خونه ای که بچه هست مامان ها همیشه حداقل یکی دو جلد کتاب در این موارد توی قفسه کتابهاشون دارند. این دغدغه تربیت فرزند برای والدین...
-
پایانی تلخ پسری که عاشق پایان های خوش قصه ها بود!
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 00:39
any day now یک فیلم درام که در دهه 1970 اتفاق می افته. این فیلم ساخته تراویس فاین در سال 2012 هست. موضوع جالب و پیچیده ای داره و از ابتدا تا انتها بدون درنگ با لحظه لحظه اش همراه میشید. آلن کومینگ در نقش رودی بسیار خوب و تاثیرگذار بازی کرده و نقش و فیلم رو باورپذیرتر میکنه. ر ودی و پل در یک کلوپ همجنس بازها با هم آشنا...
-
نه ماه اونور، نه ماه اینور
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 11:50
نه ماه از اومدن دخترمون به این دنیا میگذره. شنبه 21 اردیبهشت نه ماهه شد دخترمون. نه ماه مثبت. آخه وقتی به دنیا نیومده بود با شمارش معکوس منفی 9- 8 - 7...ماه و بعد ...روز میشمردیم و حالا مثبت نه ماهشه. خوب بزرگ شده عزیز دلمون و کلی تغییر کرده. ماشالا زبل و شیطون و سرزنده است. شیرین و تو دل برو. نه که من که مامانیشم بگم...
-
در نه ماهگی...
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 11:47
-
سنگ صبور
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 21:41
چطور به خودشون اجازه میدن اینقدر راحت این کار رو کنند؟ چطور میتونند اینطوری اونها رو بایکوت کنند؟ خوب اونها یه جور دیگه فکر میکنند لابد. هوم؟ اینطوری بگم شاید اینطوری بهتر بگذره و تاب بیارم. بذار به تو بگم که هیچ چیزی جایگزین اونی که باید، نمیشه و گاهی رد بعضی چیزها رو از ذهنت نمیتونی پاک کنی هیچ تلاشی هم فایده نداره....
-
خدا میدونه که حقشه...
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 23:08
همیشه عاشق کل کل کردن برای تیم های فوتبال محبوبم بوده ام. تیم ملی ایتالیا، یووه، بارسا و بالاخره استقلال خودمون. تعصب آنچنانی ندارم. دانش فوتبال هم ندارم. اما از کل کل کردن خوشم میاد. دو تا از پرسنل محل کار سابقم سر استقلال و پرسپولیس چه بحث های بامزه ای با هم میکردند خلق میکردند. بعضیها هم به نظرشون اصلا کلاس نداره و...
-
مادر طبیبعت ...
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 08:31
وقتی برنامه ریزی میکنید که بعد از یه هفته کار و تلاش روزانه و ... یه روز رو در دامن طبیعت سپری کنید و تمدد اعصاب و تجدید قوایی کنید حس خوبی دارید و سعی میکنید به خودتون و بقیه خوش بگذرونید. حالا این طبیعت بی نوا رو که به شما این همه حس خوب میده رواست که به یه زباله دونی بدلش کنیم؟ شاید این حرفها به نظر بسیار پیش پا...
-
extremely loud and incredibly close
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 14:06
فیلم محصول 2011 و به کارگردانی استفان دالدری (کارکردان فیلم به یاد ماندنی the reader) است. تام هنکس، ساندرا بولاک و در آن نقش آفرینی میکنند. البته فیلم حول نقش اسکار ( توماس هورن ) میگرده و در واقع نقش اصلی رو خود داره. اسکار پسر بچه نوجوانی است که به اختلال رفتاری( شاید نوعی اوتیسم) مبتلاست. او در رفتارهای اجتماعی و...
-
دندونت رو قربون!
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 22:47
عزیز دلم مبارکه! بالاخره یکی از دندونهای خوشگلت هم دراومد. کمی اذیت شدی اما خوب هر چیز خوبی که قراره بدست بیاریم یه بهایی بابتش میپردازیم. این رسم روزگاره. دلبندم! دیگه از اون حالت نی نی گونه مطلق دراومدی و کم کم داری بزرگ و خانوم تر میشی. دورت بگردم انرژی و تحرکت هم هر روز ماشالا بیشتر میشه و مامان اعتراف میکنه که...
-
آرام...
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 10:34
چند روز بود میخواستم با خاله تماس بگیرم و حالش رو بپرسم. مخصوصا از وقتی که نی نی دختر خاله ام دنیا اومده و خاله بیشتر اوقاتش رو با اون شازده کوچولوی توپولیان میگذرونه دلم بیشتر میره سمتشون و هواشون رو میکنم. البته قصدم اصلا درد دل نبود اما طبق معمول حرفها به این سمت کشیده شد. فایده ای نداشت مثل همیشه اما خوب یکسری...
-
دنیای زیبای کودکان
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 00:53
دنیای کودکانه بچه ها بی غل و غش و پاک و قشنگه. ساده و صاف و زلالند این موجودات آسمونی. هنوز راه و رسم ناراستی رو فرا نگرفتند و حقیقت محضند. دنیا هم در آینه نگاهشون یه جور قشنگ تری است انگار. وقتی میخندند با تمام وجودشونه و گریه اونها هم یه گریه واقعی است. این امکان که بخواهیم دنیا رو از دید اونها نگاه کنیم خوب وجود...
-
از اون مــــــــــــــــادرها!
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 12:28
این مسلم و مبرهنه که همه پدر و مادرها خوشبختی و سعادت فرزندان خودشون رو میخوان اما ... اما همه شون قبول کنید که نمیدونند راه سعادت فرزندانشون کجاست. برخی هم که قربونشون برم که از مادر یا پدر بودن صرفا حق و حقوقش رو بلدند و اینکه مدام این رو به بچه هاشون گوشزد کنند وگرنه شاید نادانسته باعث خیلی از مشکلات و گره های...
-
روز از نو!
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 00:25
این هم آغازی دوباره از پس یک تاخیر به نسبت زیاد. سفر به دیار و دیدار آشنایان و دوستان روزهای ابتدایی سال ما رو به خودش اختصاص داد. البته نمیخواستیم تا آخر تعطیلات رو در سفر بمونیم و از جمعه به خونه برگشتیم. همین مقدار اگه نخواهم بگم زیاد بود، کافی بود. دختری هم در این مدت خواب و خوراک و اجابت مزاجش به کل به هم ریخته...
-
بهارانه ، نوروزانه ...
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 23:24
باز هم درآستانه سال نو قرار گرفتیم. باز هم یک بهار دیگر. باز هم تکاپوی عید... باز هم ... امسال عید برای ما رنگ و بوی دیگری دارد. شیرین تر و خوش آب و رنگ تر است. دلیلش هم که دیگه مشخصه. الهی زندگیت همیشه شیرین و خوش آب و رنگ باشه دلبندم. همه دوستان شاد و سربلند باشید. بهار و عید برایتان آغاز خبرهای خوش و شادی های بیشتر.
-
مادرانگی و مادرانگی ...
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 12:49
چه آرام، شیرین و کودکانه خفته ای ای گل قشنگم. چه ظریف و دوست داشتنی هستی نازنینم. چقدر عشق در وجود خودت داری تو عزیزم. وقتی به بابای خودت که از در میرسه با لبخندت خسته نباشید میگی تمام خستگیهای روزش و همه دغدغه هاش انگاری پر میزنند و میرن. وقتی در آغوشش جا میگیری و سر خوشگلت رو روی شونه اش میذاری عشقش به خودت رو چند...
-
من و دختری...
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 12:48
-
یک فیلمنامه...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 15:40
یک کشو داریم که همیشه پر است از فیلم های نادیده... حالا بماند که چند تا کشو داریم که مملو است از فیلمهای یک یا چند بار دیده و ... یه روزی از این روزها فیلم شاعر زباله ها رو که مدتها پیش خریده بودم کشیدم بیرون و با وجود اینکه فیلمنامه شو مدتها پیش خونده بودم دیدمش. سناریست این فیلم، محسن مخملبافه. به هر صورت من توی...
-
خیلی سخته...
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 12:38
عزیزتر از هر چی تو دنیاست براش و لحظه لحظه بزرگ شدنش رو شاهد بوده ، با خندیدنش خندیده ، با بغض هاش اشک ریخته و بهش افتخار کرده و با نگاه به قد و بالاش همیشه قند توی دلش آب شده و با خودش گفته این پسر منه. ارزشش رو داشت هر چی سختی به پاش کشیدم. با هر موفقیتش محظوظ شده و اصلا تمام امید و آرزوهاشه. تو اوج جوونی که میتونه...
-
مادر و دختر ...
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 00:26
بهمن ماه هم با سرعتی عجیب تقریبا تموم شد. از این وقت سال خوشم میاد و میدونم که با سرعت این ماه اخر سال هم تموم میشه. همسر هنوز از ماموریت کاری ای که رفته بود برنگشته. وقتی خبر رفتنش رو بهم میداد ازم پرسید "خوب تو و دیانا چکار میکنید؟" و بعدش انگار منتظر شنیدن این جمله ام باشه" هیچی با هم هستیم. تنها...
-
پیچیده است واقعا...
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 18:39
چند بار اومدم مطلب تازه بذارم نشد. نوشتم چند سطری اما مجال تموم کردنش رو نداشتم. از درد بی امون لثه ام که جراحی اش کرده بودم نوشته بودم؛ خوب شد. دیگه درد نداره. از دلتنگی ام توی هوای گرفته نوشته بودم و ... در حال حاضر یه مقدار نیمه چپ چونه ام هنوز بی حسه. لثه هم داره ترمیم میشه و تا دو ماه دیگه که کارهای تکمیلی روش...
-
او ادامه میدهد...
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 09:28
اولین بار که باهاشون آشنا شدم حدود پنج سال پیش بود. کارهای حسابداری محل کارم رو انجام میدادند. خانوم بسیار خوش برخورد و مهربونی بودند و البته هستند. اون وقتها تقریبا سی و سه سالشون بود. از اون تیپ آدم های خندانی که یک نغمه غم انگیز بزرگ تو چشماشون بود. من از همخون اول باهاشون خوب بودم و کم کم رابطه مون صمیمانه تر شد....