شیرینی... خیلی هم زیاد.
هر روز بامزه تر میشی. هر روز بزرگتر میشی.
بابا جونت بهت میگه زنبور کوچولو. آخه علاقه خاصی به دو تا زنبورهایی که تو اتاقت آویزونند داره و همیشه میگه اون صورتیه تویی! قراره بری از روی گل ها برامون عسل جمع کنی بیاری. خودت عسلی آخه مامانی!
تو خود خود نفسی عزیز دلم.
اصلا عاشقتم خوب شد؟
یه توصیه بهداشتی هم داره دخترم براتون. بله ... روزی یه دونه سیب بخورید تا سلامت باشید. یادتون نره.
غروب بود و دخترک داشت از منزل عموش به خونه برمیگشت. قدم هاش ریز و آروم بودند. کوچه های شیب دار شمرون رو داشت طی میکرد که بخاطر یخ زدن برفها لیز و صعب العبور بودند.
ادامه مطلب ...به همسر جان گفته بودم نون بگیره برای شام که فراموشش شده بود و گفت که وقتی رفت پایین از سوپر خواهد گرفت. نون که اومد من راستش منتظر یکی از نون لواش های همیشگی بودم که با یک بسته بزرگ نون مواجه شدم که تابحال سوپرمون نداشت و من نخورده بودم. رنگش کمی تیره بود و همچین یه جورایی شل و ول ... در کل ظاهر خوبی نداشت. ترغیب شدم باز کنم بسته رو و کمی ناخنک به غذام بزنم ..." اوه! ... مزه اش عالیه! " رو بلند به همسر اعلام کردم و یک لقمه از غذا رو براش گرفتم که تاییدش رو با بالا انداختن ابروهاش در مقابل نگاه منتظرم اعلام کرد. موقع شام هم مدام از خوشمزگی نون تعریف میکردم. نون محلی ای بود که با سبزی و زیره و ... مزه دار شده بود و خیلی نرم و خوش خوراک و همچین سبک بود.
حین صرف شام به این فکر کردم که ما آدم ها هم گاهی روی ظاهر ناخوشایند افراد ممکنه در موردشون پیش داوری کنیم و ناخوداگاه یاد حرف کسی افتادم که از نزدیکان هم هست که معتقد بود که افراد زشت عقده ای ترند از زیبارویان...! البته ایشون کمی بیشتر از خیلی به ظواهر امر توجه دارند. فکر کردم پس قلب و فکر آدم ها چی میشه؟ به سرعت به سمت خودم برگشتم و از خودم پرسیدم هی تو! تو چقدر برات زیبایی آدم ها تو ارتباطت باهاشون مهمه. کنکاش کردم و دیدم که یکی از بهترین دوستان زندگیم اصلا دختر زیبایی نبود و من خیلی دوستش داشتم و اصلا به ظاهرش توجه نمیکردم چون تربیت و دوستیش و حس خوبی که بهم میداد برام مهم بود و او از اولین دوستان خوب من بود. دوست کودکیم. البته همین خانم دقیق بین و زیبا پسند هم من رو متوجه ظاهر دوستم کرد و توصیفی گفت که دوست ندارم بگم. اما من هنوز هم اهمیتی به این مسئله در انتخاب هام نمیدم. یادمه که معلم کلاس اولم رو خیلی دوست داشتم. یک روز که سر کلاس در حال دیکته گفتن به ما بود، گرمش شد و مقنعه شو بالا زد. اون لحظه حس کردم چقدر زیبا و خواستنی به نظر میاد... ولی وقتی قیافه ایشون هم از نظر زیبایی آنالیز بشن نمره خوبی نمیگیرند. چقدر خوبه که این نگاه کودکانه رو همیشه حفظش کنیم.
فکر کردم چقدر این سطحی نگری ها ما رو از ماهیت انسان ها دور نگه میداره. وقتی با این دید با آدم ها رابطه برقرار کنیم نبایستی انتظار داشته باشیم تو رابطه چیز خوبی گیرمون بیاد. آخه قیافه خوب یه چیز ژنتیکیه و شاید با کمک علم پژشکی و کمک کننده های آرایشی بشه بهترش کرد اما ذات و طینت شخص رو چه میشه کرد؟ اون حس خوبی رو که یک رابطه بهمون میده فراتر از اینها میتونه باشه. خوب منکر زیبایی دوستی نمیشم اما زیبایی یک چیز نسبیه. تعریفش از دید افراد مختلف فرق میکنه. به نظر من هر کسی میتونه یه جورایی زیبا باشه. شرک رو به یاد بیارین... یه غول دلنشین و خواستنی...!!
خوبه که اینقدر بی رحمانه در مورد آدم ها قضاوت نکنیم. اینقدر سطحی نگر نباشیم. شاید پشت ظاهر نازیبا و خشنش قلب مهربونی داشته باشه.
دقت کردید که گاهی قیافه برخی از آدم هایی که باهاشون ارتباط داریم یا زندگی میکنیم یا جزیی از فامیلمون هستند برامون اهمیت نداره و نمیبینیم انگار...
یه آدمهایی همیشه تو این دنیای بزرگ ما هستند که با وجود اینکه شاید پیش ما خیلی به چشم نیایند و پررنگ نباشند اما روحشون خیلی بزرگه و دلشون یه دریاست.
برخی آدم ها هستند که مادر پیرشون که سکته میکنه و زمین گیر میشه رو حاضر نیستند حتی یک روز تو خونه شون نگه دارند که پیشکششون کمی به مخارجش کمک کنند. یه عده هم هستند که عمه مریض زمین گیرشون رو چون تو خانه سالمندان مدام دلتنگی میکرده میارن تو خونه خودشون و زنشون هم مثل پروانه دورش میچرخه و با جون و دل کارهای شخصیش رو انجام میده.
قصد به چالش کشیدن کسی رو ندارم. مجالی هم برای بحث وجود نداره. فقط این تفاوتها و برخی رفتارها رو هنوز نمیتونم هضم کنم. همین...