پایانی تلخ پسری که عاشق پایان های خوش قصه ها بود!

any day now

یک فیلم درام که در دهه 1970 اتفاق می افته. این فیلم ساخته تراویس فاین در سال 2012 هست. موضوع جالب و پیچیده ای داره و از ابتدا تا انتها بدون درنگ با لحظه لحظه اش همراه میشید. آلن کومینگ در نقش رودی بسیار خوب و تاثیرگذار بازی کرده و نقش و فیلم رو باورپذیرتر میکنه. 



رودی و پل در یک کلوپ همجنس بازها با هم آشنا میشن. در مجتمع محل سکونت رودی، پسرکی مبتلا به سندرم داون به همراه مادر معتادش زندگی میکنه و زمانی که پلیس مادر رو بازداشت کرده و به زندان میبره، مارکو، یعنی همین پسر بی سرپرست میمونه. رودی که بسیار خوش قلب و مهربونه تصمیم میگیره خودش سرپرستی مارکو رو بر عهده بگیره و برای این کار به قدرت مالی و نفوذ پل که یک وکیله نیاز پیدا میکنه. پل از او میخواد که سه تایی در خونه او با هم بمونند و با مراجعه به مادر پسر در زندان، حکم حزانت مارکو رو تا زمانی که در زندانه ازش میگیرند و سه نفری مثل یک خانواده با هم میمونند. مارکو رو به مدرسه میفرستند و بهترین امکانات رو براش فراهم میاورند. مارکو گویی در آسمان ها سیر میکنه. او این خانه و خانواده رو هیچوقت نداشته و از داشتنش بسیار خرسند و راضی است.

اما همونطور که اشاره کردم زمان رخ دادن داستان دهه 1970 هستش و در آن زمان زندگی هموسکسوئل ها با هم اصلا توجیهی نداشته و کم کم زمزمه هایی از محل کار پل و مدرسه مارکو و ... به گوش میرسه و تا جایی پیش میره که پل از کار بیکار میشه و مارکوی بینوا به محل نگهداری کودکان بی سرپرست منتقل میشه. 

دادگاهی تشکیل میشه و صلاحیت اونها رو برای نگهداری از مارکو رد میکنه و با تمام دفاعیه پل، اونها به دلیل اینکه موجب سردرگمی جنسی در مارکو میشن حق حزانتشون ازشون گرفته میشه. اما اونها از پا نمینشینند و به هر دری میزنند و یک وکیل چیره دست پیدا میکنند که با کلی پرس و جو و زرنگی سعی میکنه موکلانش رو به هدفشون برسونه اما غافل از اینکه کسانی هستند که همیشه چوب لای چرخ آدم میگذارند و با اونها و شیوه زندگیشون مخالفند و خصومت دیرینه با پل دارند همون ها برای اینکه دادگاه به نفع اونها و در واقع نجات زندگی مارکو رای نده مادر بی کفایت رو علم میکنند و او نیز تقاضای عدم سرپرستی رودی و پل رو میده. به همین ترتیب مارکو به نزد مادرش برمیگرده و تمام رویاهاش و امیدهاش مثل نقشی برآب از بین میره. 

خونه امنی که رودی و پل برای او ساخته بودند رو ازش میگیرند، زوجی که جدا از رابطه ای که در خلوت با هم داشتند و عدم پذیرش این رابطه در جامعه آن روز، به معنی واقی کلمه به این بچه عشق مورزیدند و عشق میدادند رو از دیدنش منع میکنند و او رو به دخمه ای میفرستند که شاهد مصرف مواد توسط مادر و کثیف ترین رابطه او با کثیف ترین آدم ها باشه. اسم خودشون رو هم گذاشته اند دادستان و قاضی! 



همین میشه که مارکوی شیرین قصه ما و همه مون میدونیم که این بچه ها چقدر مهربان و خواستنی هستند ترسان مثل یک شیء بی ارزش از خونه بیرون انداخته میشه و ته مونده امیدش رو برمیداره و میره. زندگی این پسرک تنها و بی کس در حالیکه لیاقت بهترین زندگی رو داره بدون اینکه هیچکدوم از مردم شهر دردش رو بفهمند زیر یک پل، بی جان به اتمام میرسه. 

سکانس پایانی فیلم آدم هایی رو نظیر قاضیهای پرونده و دادستان و ... رو در حال خوندن نامه ای نشون میده که کسی براشون ارسال کرده و از درد پسرکی نوشته که اونها بی شک در خراب کردن خونه امیدش نقش داشتند. پسرکی که دوست داشت دادستان هایی که براش تعریف میکنند با پایانی خوش با اتمام برسه. 

دیدن این فیلم منو یاد دخترکی انداخت که پدر و مادری معتاد داشت و در بیمارستان بستری شده بود برای ترک اعتیاد ناخواسته اش! دخترک دو ساله زیبا و شیرینی که بی هیچ انتخابی قدم در این دنیای بزرگ و زشتش گذاشته بود و به سمت سرنوشت نامعلومی میرفت. یادم میاد که کم نبودند کسانی که آرزوی داشتن این فرشته کوچولو رو داشتند و حتی پیشنهادش رو هم داده بودند. اما پدر او رو میخواست. روز ترخیصش از بیمارستان رو یادم میاد. راستش تنها دفعه ای تو زندگیم بود که دلم نمیخواست بچه ای کنار خونواده اش باشه و از بودنش و لبخند شیرینش در آغوش پدر، مشمئز میشدم. بعد از اون هیچوقت هیچکس، هیچ خبری از او نداشت. 

چقدر این عدالت کوره...

تلخ بود این پستم میدونم اما باید واقعیت ها رو ببینیم. 


نظرات 4 + ارسال نظر
برای تو شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:51 ب.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

درد خیلی وقت ها شاهد این درد هستی دردی که قانون ایجادش می کنه یا بی قانونی نمی دونم

قانووون... قانون کور عزیزم ... قانون بی انعطاف...

دیانا یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:58 ق.ظ http://dianavatankhah.blogfa.com

سلام
مرسی رهاجون -لطف دارین. راستی لینک شدین
دوستتون دارم خداحافظ

ممنون

پونه سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:12 ق.ظ http://rozhineman.glxblog.com/

گاهی لازمه تلخی ها رو دید وشنید اونوقت طعم شیرینی زندگی خودمون هم تغییر خواهد کرد.

بله پونه جانم گریزی نیست...

مریم (مامان روشا) دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ق.ظ

منم تعریف این فیلمو خیلی شنیدم ...مرسی که توی این پست گذاشتی...حتما میبینمش
چقدر این عدالت کوره....

ببینش مریم جون حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد