زنگ تفریح ...

یه زنگ تفریح کوچولو  



 

 

مامان چشم میکروسکوپی

نمیدونم همیشه همینقدر خرد و ریز روی زمین ریخته بوده است یا که خیر! بعد از هر جاروبرقی کشیدن و هر گردگیری که با فاصله بسیار کوتاهی انجام میشن باز هم این خرده های نون یا ... روی زمین هستند و دخترمون اونها ور مثل یک شکارچی ماهر میبینه و در چشم بهم زدنی برشون میداره. من هم برای مقابله، بایستی به همون ریزبینی این شکارچی کوچولو باشم تا بتونم از این امر جلوگیری کنم. مثل پرنده ای که دنبال دونه میگرده مدام باید چشمم روی زمین بچرخه و پیدا کردن این دونه های میکروسکوپی کاری است بس مشکل! 


نی نای!

سرزندگی این موجود دوست داشتنی به وجد میاره آدم رو. با هر موزیکی مشغول هر کاری باشه برمیگرده به سمت صدا و با لبخند تاق تاق میکنه و شروع میکنه به تکون دادن خودش و حرکات موزون انجام دادن. لزوما هم نباید این موزیک ها شاد یا رقصی باشند. هر ریتمی باشند خوبه مثلا با یه عاشق ابی هم میرقصیم! یه عاشق چیزی تو عشق تو سرش نیست... نخندید کوچولو نبودید خودتون؟! 



برخورد

با جدیت تمام هر مانعی در راه رسیدن به هدف اشه رو کنار میزنه. حتی دست بابایی و یا مامانی. شوخی هم نداره. بابایی میگه عجب جذبه ای داره. حساب میبره دیگه! 



مهر

اگه حس کنه ناراحتی حالا یا از دست اون یا کلا از هر چی حتما یه بوس تف مال خوشگل از گونه ات میکنه مهربون دختر

 



دراز گوش!

این بوسه ها گاهی در جهت پیشبرد اهداف هم استفاده میشن. حالا شما تصور کنید تکلیف ما در آینده چه خواهد شد؟! 



چیدمان

اصلا این مرتب کردن های ما بزرگترها کاملا دمده و بیخوده. والا! همه چی باید رو زمین ریخته بشه تا هم چشم نوازتر باشه هم کف پانوازتر! 


خواب

_هروقت دلم بخواد میخوابم و هر وقت صلاح بدونم بیدار میشم. از این مقررات هایی هم که برای خوابیدن من وضع میکنی پیروی نمیکنم. حالا چی میگی؟ 

_هر چی که بود با اشتباه هدر دادین واه و واه و واه! (چی بگم خوب؟) 



غذا...

_الان دلش نمیخواد دلخواه هاش رو بخوره خوب... گیر چرا میدم من؟ میخواد بازی کنه و ترجیح میده مامان و بابا کمی ورجه وورجه کنند تا کمی فقط کمی از غذاشو بخوره. 




_بازم حرفی هست؟!

_نه نفس مامان قربونتم میرم. 




نظرات 8 + ارسال نظر
مامانگار دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:54 ق.ظ

..مرررسی...خیلی زنگ تفریح مفرحی بود رهاجان..
دنیای بی نظیری دارن بچه ها...واقعا کاش درک شون کنیم و با قوانین خودمون اذیت شون نکنیم...
غنچه زیبات رو ببوس...

خوشحالم که شاد شدید مامانگار خوبم
بله حق با شماست . این چه کاریه آخه ما انجام میدیم. فکر میکنیم از اونها بیشتر میفهمیم آخه ولی در واقع اینطور نیست. هر کدوم یه نگرش داریم و یه مرحله از زندگی رو میگذرونیم ...
متشکرم ...

برای تو دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:42 ق.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

عزیزم سلام
وای باکلی از این نوشته هات خنده روی صورتم رو گرفتم یاد کارهای دختری افتادم می دونی انگار همشون یک جور جاروبرقی هستن اما خوب خدا راشکر از وقتی راه میره این چیز ار رو زمین خوردنش کمتر شده میگم رمزم رو چطوری برات بفرستم اینجا خصوصی نداره

خوشحالم که خنده به لبهاتون اومد مامانی
بله همه شون از یک منبع دستور میگیرند انگار!
بله هر مرحله مسائل خاص خودشون رو دارند عزیزم

برای تو سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 ق.ظ

رها جان رمز رو فرستادم

بله ممنون

برای تو سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ق.ظ

رها جان مشگل بزرگیه می دونم نباید وابستگی به اون شکل بینشون باشه اما متاسفانه یک توضیح دیگه توی وبم اضافه کرد می تونی بخونی

متاسفم واقعا...

هاله بانو سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:49 ب.ظ http://halehsaadeghi.blogsky.com

الهی قربونش برم ....
منم از اون بوسهای تفی می خوااااااااااااااااااااااام


باشـــــــــــه خاله جونش خودت خواستی ها

mahtab سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:48 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

ماشالا به این دخمل چشم میکروسکوپی ِ نی نای کن ِ با جدیت ِ مهربون ِ صاحب نظر و باهوش

مرسی مهتاب عزیزم ممنون

آذرنوش دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:46 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

قربونش بشممممممممممممممممممممم
ببوسش از طرف من
من عاشق بچه ها تو این سنم :*

ممنون آذر جون
چـــــــــــــشم
بی نظیرند ...

امینی پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:15 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

خدا حفظش کند

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد