باز هم مادرانگی

کارهای مربوط به بچه گرچه پر زحمت، ولی بسیار خاطره انگیز و شیرینه و میتونه یکی از تجارب خوب در زندگی باشه. من شخصا نمیتونم درک کنم کسانی رو که یک تیم متشکل از چندین فرد کارکشته رو برای نگهداری و انجام کارهای بچه شون همیشه در کنارشون دارند. نه که خودم تنها بودم ها ...نه اصلا حتی وقتی تازه دخمرک دنیا اومده بود خوب دور و برم شلوغ بود اما دوست داشتم خودم کارهاشو انجام بدم. البته خوب درسته بعضی افراد ممکنه از یکسری کارها مثل ناخن گرفتن یا حموم کردنش وحشت داشته باشند و فکر کنند اگه انجامش بدهند ممکنه به بچه آسیب برسونند. خیلی خوب؛ درسته اما به نظرم خودشون رو از یکسری لذتها محروم میکنند.

پیش اومده که وقتی ناخن دیانا رو گرفتم، یه کوچولو قیچی یا ناخنگیرش رفته توی گوشت زیر ناخنش و الهی بگردم یک نقطه قرمز رنگ هم در همون ناحیه ایجاد شده. خوب اون نقطه محو شده و باعث شده من دقت عملم رو بالا ببرم. فکر میکنم اگه کمی هم ناخنش کج و معوج گرفته بشه خیلی بهتره از اینکه مدام بخوای به کسی وابسته باشی.


همین دل لرزه های حموم کردن بچه، ناخن گرفتن، لباس پوشوندن و کارهای دیگه است که شیرینی با هم بودن مادر و فرزند رو دو چندان میکنه. وقتی تمام حواست جمع مراقبت از یک موجود کوچولو میشه، وقتی همه دغدغه ات خوب شیر خوردن و خوب خوابیدن و تمیز موندن و سالم بودنش میشه اگه خوب فکر کنی میبینی که تمام اینها یک لذت بی جایگزین بهت میدهند که بدون وجود اون فرشته، حس کردنش ممکن نبوده.


متوجه نمیشم مادرانی رو که مدام شب نخوابی ها و شیر دادن هاشون رو به یاد بچه هاشون میارن و منت کارهایی رو که براش انجام دادند رو به سرش میذارند. به نظر من اینها کوچکترین کارهایی هستند که یه مادر باید برای فرزندش انجام بده. ما حق نداریم بیایم از این مسئله استفاده ابزاری کنیم و در صورت بروز هرگونه نافرمانی از سوی فرزندمون، اینو مثل پتک بکوبیم توی سرش.



واقعا هیچ چیزی جای لبخند رضایت بچه کوچولویی که جاشو عوض میکنی و سیرش میکنی و باهاش بازی میکنی رو نمیگیره.

وقتی دخترم داره شیر میخوره و با دستام سرش رو نوازش میکنم، با یه حالت قشنگی چشمهای زیباشو خمار میکنه و میبنده و خودش رو به من میچسبونه و با امنیت بیشتری به شیر خوردنش ادامه میده و من مستانه، نفس عمیقی میکشم و ذهنم در اون دقایق، خالی خالی است. این آروم شدن ذهن رو با هزار تا سعی و تلاش و کوشش مدیتیشن و یوگا هم نمیتونی بدست بیاری. حس میکنی دنیا همینجا، تو همین اتاق، در کنار همسری خفته و کودکی در آغوش است و زمان از حرکت پر شتابش دست برداشته.

نظرات 10 + ارسال نظر
پونه سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ب.ظ http://jojobijor.blogsky.com

جونممممممم رهای عزیزم مامان مهربون الهی زنده باشه و تنش سلامت

پوووونه! کجایی تو دختر؟ دلمون تنگت بود عزیزم
ممنون

مامان سارا سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:40 ب.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

باهات موافقم چون منم برای آرش تنها دو هفته همراهی مامانم رو داشتم و این بار هم که ظاهرا دست تنهام

عکس دستاتون هم زیباس....

همینش لذت بخشه دیگه با تمام سختیهاش... اتفاقا دو تا کمک بزرگ داری . پس آرش جونمون چی؟
ممنون سارا جانم

رعنا چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ http://rahna.blogsky.com

ای جانممممممم رها جونمممم
وای دارم تصور میکنم ناخونای کوچولوی دیانا خوشکل خانوم رو
الهی عزیز دلم
بهترین مادر دنیا هستی رها

کجایی تو رعنا جون؟

ممنون نظر لطفته عزیزم

نامه هایی به باران چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ http://farzandedarya.blogsky.com/

چقدر زیبا و قشنگ نوشته بودید خانوم
خدا به شما و دختر قشنگتون سلامتی بده

سلامت باشید
نی نی شما هم به سلامتی دنیا بیاد و دلتون رو شاد کنه

فلفل چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ب.ظ http://www.milapila.blogfa.com

وای خدا چه مامان مهربونی
چه لطیف نوشتی عزیزم

ممنون عزیزم

نامه هایی به بارن پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ب.ظ http://farzandedarya.blogsky.com/

ممنون رهای عزیز که راهنماییم کردید .

خواهش میکنم
فقط قدر روزهاتون رو بدونید

دختر شرقی جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ب.ظ http://delneveshthayeman.blogsky.com/

سلام رها جون. چطورری عزیزم؟ من خیلی وقته نبودم. به سلامتی دخمل خوگشلت به دنیا اومده. تبریک میگم.
عیدتم مبارک خانومی.

به به....
من عالیم نی نی هم عالی
ممنون عید تو هم مبارک

مریم(مامان روشا) شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:18 ب.ظ

عزیزم.... واقعا" این روزها تکرار نشدنی هستن..منم عاشق تمام اون لحظه های شیر خوردن روشا بودم لحظه هایی که فقط مال من و روشا بود اون نگاهش و زل زدنش به چشمام ...راستش اگه به روشا احساس امنیت میداد به منم احساس امنیت میداد و هیچ موقع از اینکه روشا خیلی شیر میخورد قر نمیزدم وجالب اینکه وقتی روشارو از شیر گرفتم خودم افسردگی گرفته بودم
همیشه شاد و خوشبخت باشی عزیزم

الهی من بگردم با اون چشمان زیبا و کنجکاوشون چقدر هم قشنگ نگاه میکنند
خدا براش نگهت داره مریم جون ر روشا رو برای تو
ممنون عزیزم
شما هم

نسیم یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ق.ظ

خیلی عالی بود مامانیه دوست داشتنی.من عاشق بچه ها هستم.به منم سر بزن.خوشحال میشم .ولی هنوز مامان نشدم

من هم عاشق بچه ها بوده و هستم
آدرست رو نذاشتی نسیم جان

yasna دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

رها جان چه حس خوبی داره این عکس عزیزم... خدا کوچولوت رو حفظ کنه واست عزیز...

ممنون نازنین
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد