ماه پیشونی تو قصه...

یه روز صبح حین اینکه توی هوای بارونی که خورشید خانوم ناز کنان داشت با ابرها کنار میومد که راهی برای پیش اومدنش تو آسمون باز کنند قدم زنان میومدم به محل کارم این ترانه تو ذهنم مدام تکرار میشد:

توی گسترده رویا ای سوار اسب ابلق

دنبال کدوم مسیری توی تاریکی مطلق

ای به رویا سر سپرده با تو ام ای همه خوبی

راهی کدوم دیاری آخه با این اسب چوبی

با تو ام ای که تو فکرت با هر عشق و با هر اسمی

رهسپار فتح قلب ماه پیشونی طلسمی

توی دستای نجیبت عکس ماه پیشونی داری

واسه پیدا کردن جاش دنیا رو نشونی داری

ماه پیشونی تو قصه فکر بیداری تو خوابه

خورشید هفت آسمون نیست عکس خورشید توی آبه

از خواب قصه بلد شو اسب چوبی تو رها کن

ماه پیشونی مال قصه ست مرد من من و صدا کن

اگه از افسانه دورم اگه ماه پیشونی نیستم

اگه با زمین غریبه اگه آسمونی نیستم

واسه خواب خستگی هات مثل یک قصه لطیفم

به صداقت تو مومن مثل قلب تو شریفم


ملودی قشنگش هنوز هم تو ذهنم داره نواخته میشه. از سروده های زیبای ایرج جنتی عطایی و صدای بی جانشین گوگوش عزیز.

                                    

ذهن سیال من هم پیش رفت تا اون روزهای کودکانه گذشته ام و همونجا شناور موند. به قصه قشنگ ماه پیشونی که وقتی مریم جونم (خواهر بزرگترم) برامون تعریف میکرد با چه ذوق و شوقی گوش میکردم و چقدر دوستش میداشتم. ماه پیشونی از قصه های فولکلور ایرانیه. یه داستانی شبیه سیندرلا با کمی صحنه های اکشن بیشتر. چون وقتی اون آقاهه(پسر پادشاه بود گمونم) میخواست ماه پیشونی رو نجات بده از یه مراحلی شبیه هفت خوان باید رد میشد. به روزهایی که با آزی و مهدی بازی میکردیم و همیشه آزی رییس بود. چون سیستمش ریاست طلبانه است.

                                     

آزی از من دو ماهی بزرگتره. مهدی هم یک سال و نه ماهی از من کوچکتر. من بچه فوق العاده آرومی بودم و برعکس من آزی شر و شور بود. من از معدود کسانی بودم که باهاش سازگاری داشت. الان هم همینطوره. یادمه یه روز مامان و بقیه رفته بودند بیرون و ما سه تایی خونه بودیم. تصمیم گرفتیم تا قبل از اومدن مامان اینها کارها رو انجام بدیم تا اونها اومدند خوشحال بشن. حالا خودش این وسط نقش مامان منو بازی میکرد و من نقش فری جونم(خواهر دومیم) که تمام مسئولیتها تو خونه تقریبا گردن اون بود. یعنی من و مهدی کل کارها رو انجام بدیم و اون فقط چایی عصرونه رو به همراه مخلفات آماده کنه. چقدر ساده بودیم ما. انگار نوچه هاش بودیم. یاد اون روزها بخیر. چقدر راز داری میکردم براش. همیشه در حال نقشه کشیدن و سر مامانش کلک سوار کردن بود. جالبه که مریم جون هم همیشه میفهمید کلک هاشو.الانش هم همینه و اپسیلونی عوض نشده. همه مون ورژن جدید اون روزهاییم. همونیم.

                                                         

ماه پیشونی قصه عوض نمیشه. همیشه همونطور خوش قلب و مهربونه که به سبب داشتن  قلب پاکش به یه چیزایی رسید که شاید به خواب هم نمیدید. گرچه به خاطر همین قلب صاف و بی غل وغشش خیلی آزار کشید. همیشه اما آخر قصه هایی که برامون تعریف میکردند شیرین بود. درسته آدم خوبها در مشقت بودند اما در آخر پاداشی میگرفتند که تلافی همه اون سختی هایی که میکشیدند در میومد. از طرف دیگه آدم بدها یا کلا شخصیت های منفی هم به سزای عملشون میرسیدند. مثل آقا گرگه تو قصه بزبزقندی یا روباهه تو قصه مهمان ناخوانده. خیالمون راحت بود که همه چی درست میشه. دلمون قرص بود. حتی امید برای خوب شدن شخصیت های شرور هم بود. مگه علیمردان خان پسر بی ادب و بی هنر عباسقلی خان در آخر داستان پسر خوب و سربراهی نشد؟ یا پینوکیو که بعد از اون همه گول خوردن ها و خر شدن ها( به معنی واقعی کلمه) به یه پسر واقعی تبدیل شد. از بچگی یاد گرفتیم که خوب باشیم و سعی کنیم به دل پاکمون بدی راه ندیم. بهمون میفهموندند که هیچوقت هیچوقت از خوبی ضرر نمیکنیم. گرچه ممکنه راه سختی رو پیش رو داشته باشیم. 

دلم میخواد قصه همه به خوبی و خوشی طی بشه و با تمام فراز و فرودها یه فرجام شیرین براش رقم بخوره و دل همه مثل کودکی ها ساده و بی پیرایه باشه. 


 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
زیتون(روان شناسی ازدواج ) دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ http://zatun2000.persianblog.ir

http://zatun2000.persianblog.ir/tag/%d8%b9%d8%b4%d9%82_%da%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f

مامانگار دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ

...تو خودت همون ماه پیشونی ای رهاجان..
...همونی که خوبیاش عین یه ماه روشن و نقره ای از پیشونیش زده بیرون...تا تاریکی و سیاهی رو کنار بزنه !
...اخه وقتی داری میگی که راه خوبی رو بریم..هرچند سخت باشه !..یعنی قدر و قیمت خوبی رو شناختی..درستی رو درونی کردی برا خودت...
...یادت باشه که برا بچه هات هم از ماه پیشونی بگی..و از خودت و سختیها و شادی هات...

وای ممنونم مامانگار جونم شما خیلی خیلی لطف داری به من

امیدوارم البته اینطور باشه عزیزم یعنی بتونیم تا آخر راه رو بریم

حتما میگم و گفته ام مگه میشه از ماه پیشونی نگم که با ماه پیشونی و دغدغه هاش بزرگ شدم میگم حتما از همه چی از همه چی
ممنونم مامانگار جونم از تمام محبتهاتون

یک محمـــــــــد هستم دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://yekmohammad.persianblog.ir/

سلام یادت نره منو لینک کنی. شما لینک هستین

دختر شرقی دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ب.ظ http://delneveshthayeman.blogsky.com/

سلام عزیزم
خیلی متن قشنگی بود. ولی توو قصه ها اینجوری میشه.
توو دنیای واقعی خوبی نتیجه ای جز خفت و بدی نداره.

سلام به شما
ممنونم
متاسفانه بله اما به این دید نمیشه خوبی ها رو رها کرد دختر شرقی عزیزم

هاله بانو دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلامممممممممممممم
چطوری؟خوبی؟
من عقب افتادم که
همه چی آرومه؟؟؟؟

سلااام هاله جون به به
خوبم بله اما سینوسهام یکم دارن ادا در میارن و ...
خوب پیش میاد دیگه
خوبه عزیزم خدا رو شکر ممنونم

مژگان امینی دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

قصه ها به خوبی و خوشی تمام می شدند .خیلی لذت بخش بود ولی من دلم می خواست بعد از عروسی ماه پیشانی با شاهزاده را هم بشنوم.حالا خوب است این کارتون ها سیندرلای ۲و ۳ و... را می سازند یه کمی ابهامات بچگی من را برطرف می کنند.

خوب آخرش که همین عروسیه دیگه مهم اینه که ماه پیشونی به رویاهاش رسید
باقیش هم امتداد همون رویا شیرینه است
ممنونم خانم امینی عزیزم

فلوت زن سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ق.ظ http://flutezan.blogsky.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام رها جونم.
خوش به حال ماه پیشونی ِ توو قصه !
توو قصه ها سختی ها زود تموم می شه ! شیرینی ِ پایان ِ قصه انقدر شیرینه که تمام ِ تلخیه اتفاق ِ تلخ ِ قصه رو از بین می بره ! انگار خدا هم خوب هوای ماه پیشونیا و شاهزاده های قصه هارو داره !
می خوائیم ساده باشیم و بی پیرایگیهای ِ کودکی هامونو حفظ کنیم ولی گاهی ناچار می شیم انگار !

به روی ماهت عزیزم
اوهوم که رویاهاش تحقق پیدا کردند و به اونها ایمان داشت
دلم میخواست ماه پیشونی ما هم به تصویر کشیده میشد حنانه جون. اینطوری موندگار تر بود و بچه های ما بیشتر به خاطرش داشتند
آره میفهمم حنانه جون اما ما هم باید سعی خودمون رو بکنیم که کودکی رو از یاد نبریم.

رها چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ

آخییییییییی رها جونم(‌بغل گنده گنده )
چه خوشگل تعریف کردی

فدای تو بشم من
ممنون
بغلت رو هم گرفتم

رها چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ

الان یعنی شما هنوز راز داری می کنید واسش ؟؟

کاش منم یکی عین تو داشتم رها اونوخت دیگه اینقد گند کارام در نمی اومد

آخ آره رها جون. هنوز هم
خوب بخوای برات راز داری میکنم

رها چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ

می گم رها اینقدر دلم خواست الان کاش منم پینو کیو بودم آخرش آدم می شدم

اختیار داری رها جون این حرفا چیه؟

رها چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:31 ب.ظ

آخییییییییش رها بلاخره افتتاح کردم خوص گذاشتن واسه تو رو
یاد گرفتی ام ( بزن کف قشنگه رو )

منور کردی عزیزم
دمت گرم
دیدی کاری نداشت

دختری از یک شهر دور پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:00 ق.ظ http://denizlove.blogsky.com/

کاش همیشه بچه بودیم و داستانای قشنگ رو میتونستیم باور کنیم...

کودکی و سادگی و داستان های خوش عاقبت و شخصیت های خیالی و بی خیالی و...

هاله بانو پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

الان بهتری؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد