اومدم
هنوز همه چی مرتب نیست. اما برگشتیم سر جامون. یه سری تعمیرات داشتیم. چشمتون روز بد نبینه گچ سقف ریخته بود پایین. حالا خدا رو شکر کسی نبود؛ جمعه این اتفاق افتاد. ولی تصور کنید وقتی سقف ریخت خیلی صحنه دهشتناکی بود(رفتیم تو ضبط شده های دوربین نگاه کردیم) یه تیکه بزرگ گچ افتاد رو صندلی من. به هر حال به خیر گذشت.
دوازده سال از روی نبودنت گذشت و رفت. تو همچنان بدون درد خوابیدی. چقدر خوشحالم که دیگه نفسهات رو با درد نمیکشی. چقدر خوشحالم که سرفه های خس خس دار امون نفست رو نمیبره و سیاه و کبودت نمیکنه. سلولهای ریه ات چه خوبه که دیگه بی مهابا زیاد نمیشن و متاستاز نمیدن. نبودنت رو اما دوست ندارم. دلتنگت میشم خوب. گاهی دلم لک میزنه برای خنده هات و طنز گویی هات. دلم میخواد مثل قدیما بشینم کنارت آروم و ساکت و با رگهای روی مچ دستت بازی کنم و مدتها از در رفتن اونها زیر انگشتام سرگرم شم. تو هم با عشق نگام کنی و هیچی نگی.
آخرین دیدارمون رو یادم نمیاد آخه من نبودم وقتی تو برای همیشه همه مون رو ترک کردی. همیشه دوست داشتم بودم. یه دنیا حرف و خاطره و حسرت؛ عکسامون و یک صفحه از تقدیرنامه پایان نامه ام که هر زمان بهش نگاه میکنم بغض میکنم و اشک جلوی دیدم رو میگیره:
تقدیم به عزیزترین عزیز سفر کرده ام
پدر
رها جونم خدا رهم کرده بهتون!!چرا ریخته؟؟همینجوری؟؟
قسمت دوم نوشته ات خیلی ناراحت کننده بود...
روحشون شاد واقعا نعمتن ژدرها وقتی میرن جای خالیشون خیلی احساس میشه...
نه بابا همین جوری همین جوری هم که نه از بالا نم داده بود... داستان داره
من قصدم ناراحت کردن نبود دلم گرفته بود و خواستم ازشون یادی کرده باشم این روزا بدجور جای خالی شو حس میکنم
ممنون دنیز عزیزم
درووووووووووووووووووووووووووووووووووووود رها
.
.
.
.
روحش شاد
.
.
.
مطمئنم که پدرتون هرجا که هست هواتو داره و از اینکه دختری مث تو داره به خودش میباله و خوشحاله، اینو قلبم بهم میگه...
دروووود به روی ماهت
ممنونم محسن ممنونم
اینطور فکر میکنی؟ همین برام کافیه ... بازم از حضورت ممنونم دلگرمم میکنه
سلام
خدا رحمتشون کنه
خیلی ناراحت کننده نوشتی
منم تو چشمام اشک پر شد
ایشالله دیگه ناراحتی نبینی
و سلامت تندرست باشی
برات میتونم فقط آرزوی سلامتی بکنم
بازم خدا پدرت رو رحمت کنه خیلی سخته بخدا
سلام به به حبیب خان
ببخش نمیخواستم ناراحتت کنم
ممنونم حبیب جان لطف داری
تو هم سلامت باشی
ممنونم آره سخته بخصوص برای یه دختر
سلام رها جون خوبی ؟چرا سقف ریخت پایین؟ولی خدا رحم کرده بهت عزیزم
منم از رفتم بابام ۸ سال میگذره و به خاطر سرطان ریه
زیاد غصه نخور
خوبم ترنجی عزیزم
سقف به خاطر خیس شدن از طبقه بالا گچ ها نم کشید و ریخت
بابای من هم آسم داشت سالها ...این اواخر هم سرطان ریه ...
نه قربونت برم از وقتی رفته یه جور دیگه دارم باهاش زندگی میکنم
ممنونم
سلام
.
.
.
روحشون شاد ...
فدات شم الان میام پیشت خانومی
پس کوچ نشینی به آخر رسید؟
کوچ نشینی که چه عرض کنم دور هم بودیم خوش میگذشت
وای رها کاملا درک میکنم ریختن سقف یعنی چی تجربه ای مثال زدنی داشتم تو این مورد هنوزم خدا رو شکر شما آسیب ندیدین،
خدا روح پدر بزرگوارت را شاد کنه عزیزم مطمئنم جای ایشون الان خیلی خوبه و از اون بالا مراقبته
ممنون آره افروز جان خدا خیلی رحم کرد الان هم دقیقا همونجا نشستم
ممنونم عزیزم آره همیشه حسش میکنم شاید باورت نشه اما بیشتر از گذشته ها باهاش صحبت میکنم
یادشان بخیر
واقعا متاسف شدم رها جان
آره واقعا یادشون بخیر ممنون فرهاد جان
پدر من از سرطان خون مرد 14سال می گذره .یکی باید جواب بچه ها را بدهد که چرا پدر بزرگ را اصلاً ندیدند.ولی زندگیه دیگه عزیزم .
در دوران مجردی تحملش سخت تر بود.
روحشون شاد خانم امینی جان
بله زندگیه دیگه
عادت میکنیم اما فراموش نمیکنیم