آغاز روز پاییزی ام

صبح با اون معجون عسل و آویشن و کمی سرکه ی خودم که معمولن صبح ها قبل از مصرف هر چیزی میل میکنم پشت پنجره آشپزخونه ایستاده بودم و به رفت و آمدها نگاه میکردم. صبح به نسبت خلوتی است. دخترکانی که همراه مادران و به ندرت با پدران در حال رفتن به مدرسه اند. حدودای هفت صبح. باز نگاه میکنم... به ساختمان روبرو که انگار مدتهاست همین شکل و فرم رو داره. دخترکان همچنان از خیابون به پایین سرازیر میشن. دو تای اونها که کمی بزرگترند با هم همراه شدند. نوشیدنیم داره کل بدنم رو گرم میکنه. حس گرمای دلنشینی داره تو این رخوت صبحگاهی. دختری هوس دیدن فیلم ننه نقلی رو کرده بود و صدای فیلم به گوش میرسه و دوبله نه چندان درخوری که روی شخصیت رابعه اسکویی گذاشتند ومدام ناخراش تکرار میکنه رشیییییید. البته چیزی برام ناخوشایند نیست در این صبحگاه دلنشین. قیافه ی خوشگل و یه کوچولو بهم ریخته ی اول صبحش به خاطرم میاد که عروسک به بغل دنیامو اول صبح شیرین کرد. بهش سر میزنم لقمه هاشو هنوز تموم نکرده . آروم آروم میخوره.کار خاصی ندارم. آماده بشم و برم کنارش. 

تو مسیر رسیدن به محل کارم به این فکر میکردم که صدای علیرضا قربانی چقدر با حال تر شده! وقتی اینو خوند: اینجااااا برای از تو نوشتن هوا کم است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد