صمیمیت رویایی

همیشه تو زندگیم بدون اینکه بخوام یک فاصله ای بوده بین من و دیگران. دلیلش رو هر چی فکر میکنم به نتیجه نمیرسم که چی میتونه باشه که البته یک دلیل به یقین بیشتر داره. همیشه دوستانی به اقتضای زمان و مکان در کنارم بوده اند اما خوب خیلی نمیتونم بگم که تو کل عمرم فلانی بهترین و صمیمی ترین دوستم بوده. میتونم بگم یه هاله نامریی دورم دارم که قدرت دافعه داره و دیگران رو میرونه و گریزون میکنه. رفتارهای عجیبی هم دارم! رودربایستی زیاد و مدام گرفتن افسار دل به دستم. مدام کلنجار رفتن با خودم که باعث میشه نتونم صمیمانه رفتار کردنم رو ادامه بدم و یک حس لعنتی دیگه البته که شاید او زیاد مایل نباشه الان باهاش تماس بگیرم یا صحبت کنم. عجیبه خودم هم میدونم و به همین خاطر هم هیچگاه بهش اعتراف ننموده بودم. اما حالا قضاوت کسی برام مهم نیست و این البته بهم خیلی کمک کرده. 

اما از آنجا که من هم انسان هستم گاهی نیاز عجیبی به یک موجود به نام دوست صمیمی (!) پیدا میکنم که بی هیچ پیش زمینه و قضاوت و نصیحتی دو تا گوشهای عزیزش رو به من قرض بده و از عنصر آرامش بخشی به نام "دلداری" استفاده کنه و کمی گنارش آروم باشم و دلم گرم باشه به بودنش. خوش باشم که وقتی دلم پره یکی هست که گور بابای همه چی گویان با کمی شیطنت خودش و خودم رو از همه چند صباحی جدا کنه و به یک گوشه دنج ببره و از خودم و غمهام دورم کنه. یکی که وقتی فکری از ذهنم گذشت با زیرکی بفهمدش و کمی دل قرصم کنه. واای که چقدر من نیازمند این دل قرصی سبز هستم!  کسی که بتونم از کابوسهام براش حرف بزنم بدون اینکه نگران بشه و مسخره ام کنه. کسی که بی سانسور از همه چی براش بگم و نگران هیچی نباشم کنارش. 

نمیگم هیچوقت دوست صمیمی نداشتم اما انگاری طرز رفتار با دوست صمیمی و آداب نگه داشتنش به من آموزش داده نشده! جدی میگم. همه را به آنی رنجانده و از خود میرانم. فقط نمیدونم که آیا آنها از من بیزارند یا که فقط فراموشم کرده اند. دوستی را دوست دارم اما خیلی مانع هست بین من و یک دوست ماندگار. مانع هایی که یه تعدادشون کار من و دل جونمه و برخی هم کار اطرافیان مهربانم. در هر صورت به نظر من داشتن یک همراه و دوست خوب و ماندگار که همدل باشه و دلسوز و با جلو رفتنات و خوشیهات بخنده و دلشاد شه و از غمهای دلت پریشون از نون شب هم واجب تره! اما خوب ما خیلی با واجبات انگاری کاری نداریم. مانند گذشته میمانیم کنار دلمان و کماکان نقش چندین نفر را برایش بازی میکنیم. 

_ مدتها است که درد دل کردن را قدغن کرده ام. شاید دلیل تایپ کردن این پست این است که میدانم خودم  تنها خواننده شم و جایی لو نمیره. دل انبار هم نشده. پس این هم مزیتش! 

نظرات 2 + ارسال نظر
cnc پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 06:28 ق.ظ http://mechanic.arnius.com/

سلام. میدونی وقتی ماها تمایل دیگران کناره ما باشند و دل به حرف های ما بدن به این معنی هست که دارند بخشی از وجودشون رو در اختیار ما قرار می دن، لذا ما هم باید بخشی از وجودمون رو در اختیار اونا قرار بدیم. یعنی اینکه طوری رفتار کنیم که طرف مقابل از دل سپردن به حرف های ما پشیمون نشه و اون هم از دل سپردن به حرف های ما ارامش پیدا کنه

cnc پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 06:30 ق.ظ http://mechanic.arnius.com/

سلام. میدونی وقتی ما ادم ها تمایل داریم که دیگران کناره ما باشند و دل به حرف های ما بدن به این معنی هست که دارند بخشی از وجودشون رو در اختیار ما قرار می دن، لذا ما هم باید بخشی از وجودمون رو در اختیار اونا قرار بدیم. یعنی اینکه طوری رفتار کنیم که طرف مقابل از دل سپردن به حرف های ما پشیمون نشه و اون هم از دل سپردن به حرف های ما ارامش پیدا کنه

سلام به شما
حق با شماست. همیشه این گفتن ها شنیدن ها رو همراه خودش داره دوست عزیز. به یقین همینه و این آرامش دوطرفه است
سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد