من فرشته نیستم ...

گاهی بین این همه آدم، فقط خودتی و خودت.
گاهی حس میکنم شونه هام درد میکنه. نه درد فیزیکی که درد مسئولیت سنگین. 
گاهی میترسم از این همه تنهایی و نمیدونم چطور حجم انبوه خالیش رو تحمل کنم.
گاهی....
گاهی دلم میخواد کمی کارهام رو تقسیم کنم. اما یه غرور لعنتی و یه دنیا بی کسی این اجازه رو بهم نمیده. 
واقعا گاهی از پس این همه خواسته ی خودم، همسرم و دخترم بر نمیام. 
نمیدونم چرا نمیتونم خودم رو به بیراهه بزنم و برم تو جاده خاکی و برسم به ناکجاآبادی که بتونم توش کمی استراحت کنم. استراحت ذهنی. استراحت واقعی...
سرم منگه. دلم پره. حرف دارم. حرف. یک دنیا حرف اما چون کسی نیست که گوش کندشون به جای جاری کردن به زبانم با سر انگشتانم به تحریر درشون میارم. 
باور کنید من نه فرشته ام نه پرتوان. نه هرکولم و نه سوپرمن و نه کت ومن حتی! نه شاهزاده ام و نه پروفسور. من هم یک آدمم مثل همه ی اونهای دیگه. گاهی میخندم، گاهی میگریم. گاهی حوصله دارم و گاهی نه. گاهی خشمگینم و گاهی آرام . من تو رسته آدمیزاد طبقه بندی میشم. فرابشر نیستم. نمیخوام هم باشم. نمیتونم هم باشم. خسته میشم گاهی. همین الان خسته ام. دلم یه دل سیر گریه میخواد. اصلا دارم خور و خور اشک میریزم. بی صدا منتها چون همسر جان و دختری خوابند. 
کی گفته مادر شدن یعنی هر کاری رو باید انجام بدی و نپرسی چرا؟ کی این متنهای چرند رو نوشته و هی نخونده و فکر نکرده تکثیر میکنه؟ کی ؟ میگن حق نداری سر بچه ات فریاد بزنی تحت هر شرایطی... من با فریاد مخالفم. ضعیف کشی هم ازش متنفرم اما منی که سعی میکنم مراقب کلمه به کلمه ی حرفهام باشم و هرجوری با بچه ام حرف نزنم و اینقدر پای دل بچه ام پیش برم و تو تربیتش سعی کنم از چیزی فروگذار نکنم اگه فرض کنیم به هر دلیل کوفتی ای که بخاطرش وجود آرومی ندارم و عصبی و ناآرومم، فریاد که نه اصلا نعره ای از سر استیصال به تمام بی منطقیها و نق نق هاش کشیدم باید این همه استنطاق بشم پیش خودم؟!؟!؟؟!!!!!!!
چندین روزه هردوشون مریضند. من هم یک نفرم که باید همه چی رو خوب و آروم نگه دارم. سر ناهار دخترم هر کاری با من میکرد و پدرش که کلی هم ناراحت بود از کارهاش، در جواب به سکوت من میگه مادر شدن این چیزها رو هم داره! چی آخه؟!  
من تحملم کمه اصلا خوب شد؟ خوب با یه مادری که تحملش کمه هر کاری دلتون میخواد بکنید. من بارها خواهم گفت که باز هم از شیرین ترین عنوان هایی که میشه باهاش من رو خطاب کرد « مامان دیانا» رو از همه بیشتر دوست دارم. با همه ی این تفاسیر باز هم میگم که مادر شدن از قشنگ ترین اتفاق های زندگیمه هرچند ناکامل و خامم درش. افتخار میکنم به وجود دخترمون. اما فقط تنها توقعم اینه که درک بشم. اینه که بتونم گاهی خسته بشم و عنوانش کنم. گاهی خشمگین بشم و بی واکنش منفی از سوی دیگران بروزش بدم. اینه که کمی درد دل کنم و کسی بدون اظهار نظر بگه آره عزیزم حق با توئه. همه ی اینها انرژی میده بهم و دلخوریهام رو کم میکنه. اما اظهار نظرها و تحلیل رفتارها و زخم زبان ها و دل شکستن ها و ... از تحملم و انرژیم میکاهه. میشم یه موجود خسته. میشم مثل بالنی که بادش کم شده و مدام داره کاهش ارتفاع میده . گرچه یه دلگرمی و تسکین منو تا اوج بدون خستگی میکشونه. 
من نه مدال افتخار بابت وظیفه هایی که برای دخترم انجام دادم میخوام ، منتی هم به هیچ وجه سرش ندارم و نه توقع خدمت در آینده ازش دارم. فقط میخواهم که کم و کاستی هام بعنوان یک انسان بخشیده بشه و درک بشه. من عشقی رو که از همسر و دخترم میگیرم در زندگیمون جاری میکنم و دوستشون دارم. فقط میخوام از همینجا بهشون یاداوری کنم که من رها هستم و یک مامان معمولی که عشق فراوانی به جفتشون داره. همینٔ... . 
میگم خوبه این بلاگستان خلوت و کم تردد شده آدم راحت تر درد دل میکنه‌. قبل تر ها بیشتر مثبت نویسی مینمودیم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
mahtab شنبه 28 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 06:15 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

سلام رها جان
دلتنگتون بودم
خوبید ایشالا؟
متنی که نوشتید دقیقا حرف دل منم هست
جوری که میتونم از طرف خودم بدمش به همسرم...منم همین مشکل رو دارم که در جواب غرغرها و خستگیهام حرفهای منطقی میشنوم مثل همون "مادری همینه دیگه!" که چقدر هم شنیدنش انرزی ادمو میگیره به قول شما
درحالیکه یک جمله ی براومده از درک شدن برعکس میتونه 180 درجه حالمونو بهتر کنه
چرا همه فکر میکنن مادرا ادم نیستن؟ فرشته نیستن به خدا

ممنون عزیز دل
شما و گل پسر چطورید؟ همینه عزیزم . درک کردن دیگران یک هنره هر مردی نیمدوندش هر انسانی نمیدوندش
منم دلم تنگ شده عزیزم میام پیشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد