و عشق تنها عشق...

وقتی داشتم کتلتها رو یکی یکی آماده کرده و سرخ میکردم فقط یاد "حوض نقاشی" می افتادم. گفته بودم از فیلمش خوشم اومد، خیلی. آره خیلی دوستش دارم. وقتی زن، با عشق و وسواس خاصی کتلت ها رو درست میکرد و صبح ها که با عجله مشغول رفتن بود به پسرش میگفت: این ساندویج کتلت، این هم هویج. و هر روز همین بود؛ ساندویج کتلت و یک عدد هویج. اما هر چه بود با عشق بود. سبزی هایی رو که با دقت شسته و توی سبد ریخته بودم رو از روی سینک کنار گذاشتم و یاد دلتنگیهای زن به وقت رفتن پسر کوچولوش افتادم و البته دغدغه های پسرک... صدای بازی کردن و صحبت های پدر و دختر به گوش میرسید. لبخندی از سر رضایت زدم و یواشکی نگاهشون کردم. بله، مشغول بودند حسابی. برگشتم تا به باقی کارهام برسم. از این فرصت با هم بودنشون باید استفاده میکردم. هم آزادانه فکرم رو پرواز میدادم و هم کارها رو سر و سامون میدادم. نون ها رو هم بسته بندی کرده و فریز کردم و مقداری برای شام کنار گذاشتم. میوه ها هم باید شسته میشدند... پسرک حس میکرد غرورش جریحه دار شده و از داشتن همچین پدر و مادری خوشحال نبود. پدر هم مادر رو سرزنش میکرد و با گویش خاص خودش میگفت: خوب بچه خسته میشه، تو هر روز کتلت درست میکنی. بچه ها پیتزا دوست دارند. منم دوست دارم... دختری همونطور که انتظار میرفت طاقت نمی آورد و مدام میومد و به مامانی سر میزد و یاداوری میکرد چقدر به فکر مامانشه. گفتم بچه ها دارم میام چیزی نمونده. میبوسیدمش و جون تازه میگرفتم و برای چند لحظه همه چی ...پر. برو پیش بابایی الان اومدم. و بابایی و دختری باز میرفتند تا این بار خوندن یه شعر از یک کتاب دیگه رو با هم تجربه کنند.... یاد زندگی و مشکلات خانم ناظم می افتادم که این وسط حسابی گیر افتاده بود و جالب بود که زندگی این سه تا آدم که شاید کمتر کسی بهش توجه کنه و اهمیت بده تلنگری به عواطف و احساسات زندگی خانم ناظم زد و تو رابطه اش با همسرش تحولی ایجاد شد... شام آماده است. میذارمش کنار و میوه ها رو سر جاشون داخل یخچال میذارم و یک لیوان آب مینوشم و میام کنار عزیزانم و سه تایی مشغول اون کاری میشیم که دخترمون میخواد. دختری که سراسر وجودش مهر و محبته. دختری که سرزنده و شاده و در دنیایی بی تکلف بسر میبره و میرم که به بهونه های کودکانه اش پایان بدم و از وجودش کلی انرژی بگیرم. 

حس محبت و صمیمیت از همون کودکی پر رنگه. میبینید؟ چی بگم من آخه به این موجود؟

نظرات 8 + ارسال نظر
وبلاگ تخصصی نظرسنجی سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ب.ظ http://chefekrmikonim.blogfa.com/

زیبا بود!

مارال سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:41 ب.ظ http://memoryy.persianblog.ir/

چه قدر مادر بودن قشنگه
به خصوص اگر دختر باشه
خدا نگهدارش باشه

بله مارال جان زیباست و دختر مهر عجیبی داره . الهی که همه بچه ها سلامت باشند

افروز چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:33 ق.ظ

هربار که میخونمت حس میکنم چه مادری هستی تو تمام و کمال همه اون چیزی که یه دختر از مادر میخاد بگذار بزرگ بشه بگذار همینجوری دستاشو دور گردنت حلقه کنه بگذار با هم برید خرید...
وای دلم برای مامانم تنگ شد رها

اینهایی که گفتی ناشی از محبتت به منه افروز خوبم امیدوارم که بتونم طوری باشم که بتونم به دخترم حس خوب بودن و اعتماد بنفس کافی رو بدم و همیشه به وجودم افتخار کنه
دیدی افروز چقدر قشنگ دستشو حلقه کرده دور گردنش... ؟
خدا حفظشون کنه برات عزیزم

مژگان امینی چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:41 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

برم این فیلم را ببینم شبیه دوران قبل از بازنشستگی خودم هست یا نه؟
رها جان اگر من در دو هفته دو بار یک غذا (به جز بعضی از غذاها )را درست کنم مینا می گوید فکر نمی کنی این غذا تکراریه ؟آخرش هم می گوید مامان این دفعه خوشمزه تر بود بازم داریم ؟

ببینید حتما
خانوم ناظم رو میگید؟ خیلی پر مشغله اسن زندگیش و این پسر بچه هم ...
دیانا هم هر نوع خوراکی زود براش تکراری میشه و گاهی با میان وعده خوردنش هم مشکل دارم من مژگان جون. اما کیکهای خانگی رو همیشه خوب میخوره و نون رو.
جانم مینا جان. رابطه تون رو دوست دارم . الهی همیشه سلامت باشید در کنار هم عزیزم

مژگان امینی چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:44 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

راستی حسابی دل مان را بردی .

ممنون عزیزم
یه کارایی میکنه که دیوونه مون میکنه این تازه یکی از هزارانه

مژگان امینی چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

من هم خیلی پر مشغله بودم .یعنی به خودم می گفتم اسب عصاری

قربونتون برم من
شما صبوری، خانومی، عزیزی...

مامان علیرضا mahtab چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:59 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

سلام رهاجان
ببینم حوض نقاشی رو؟ گفتند دلگیره ومنم ندیدمش
فدای دیاناجون بشم من با اون کلاه رو سرش و اون مدل بغل گرفتن عروسکش؟ عکس از روبرو میخواهیم ما
سه نفره هاتون مستدام و لبتون خندون

به روی ماه شما عزیز
من هر مدل فیلم دلگیری رو میبینم. همسر هم نمیبینه و من معمولا تنهایی فیلم میبینم. فیلمهای کمیک و البته اکشن های باحال رو با هم میبینیم. همسر اگه خونه باشه و حتی نبینه غرشو میزنه...
خدا نکنه میبینی عاضق مدل بغل کردن عروسکاشم من. تا میبیندشون میخنده و میگه"بَــــــــَـــــََل " یعنی همون بغل کنمش.

مریم (مامان روشا) پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ق.ظ

این فیلم عالیه من چند بار دیدمش و هربار سر یه صحنه های خاص حسابی خودمو باهاش خالی کردم ...جون میگیرم وقی این فیلمو میبینم و شما هم چقدر قشنگ توصیفش کردی

آره مریم جون عالیه
و ممنون ازت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد