در گیر و دار مادری ...

یک ماه از پاییز هم سپری شد. این روزهای من همه اش در کنار دخترمون سپری میشه و خیلی خوش میگذره. با تمام غر زدن های من و تمام وقت کم آوردن هام باز هم از بهترین روزهایی است که داشته ام و احتمالا خواهم داشت. وقتی حین انجام کارهای روزمره ام که کمتر هم بهشون میپردازم میاد و محکم به پاهام میچسبه، خوب واکنش طبیعی ام شاید این باشه که عصبی بشم و غر بزنم که ناگفته نمونه گاهی هم این کار رو میکنم اما کمی که مکث کنم و یک نگاه به چهره کودکانه شیرینش که بندازم و ببینم که با اون دستهای شیرین و خوشگلش محکم منو چسبیده، دیگه همه چی تمومه ... میخندم و ازش میخوام که همون چند قدمی رو که میخواستم توی آشپزخونه راه برم رو همونطور که به من چسبیده راه بره. این که شما همیشه در مقابل کودکت صبر و حوصله داشته باشی کار همچین راحتی هم نیست. مخصوصا که نی نی شما وروجک هم باشه. ممکنه گاهی عصبی بشید و از اینکه تمام وقتتون رو پر میکنه و هیچ مجالی برای اینکه زمانی رو به خودتون اختصاص بدید رو ندارید شاکی باشید و گاهی افسرده بشید و این هم بخشی از مادر بودنه و اصلا غیر طبیعی نیست و شما به عنوان یک آدم حق دارید که یک واکنش هایی رو نشون بدید. ولی باور کنید این موجودات فقط و فقط توجه و عشق میطلبند و این سرمایه گذاری عاطفی شاید از بهترین دستاوردهای ما در زندگیمون باشند. 



خوشگل خانوم چند وقتی بود که درگیر دندون دراوردن بود و رفتن ما برای مراسم چهلم پدربزرگش هم مزید بر علت شد که چند روزی بیقرار باشه و شب موقع خواب هم خودش اذیت بشه و هم ما. یک شب که منزل مادربزرگش اینقدر گریه کرد که ... دایی همسر که از همدان منزل مادرشوهرم مهمون بودند به شوخی میگفت دختر هروقت اذیتت کردند به ما خبر بده تا بیاییم و شیشه بشکنیم و خلاصه تظاهراتی راه بندازیم! اصلا موقع خواب اذیتم نمیکرد. این هم فیلم تازه شه. دوست ندارم جایی میریم بچه ام بیتابی و گریه کنه. اما خوب دیگه دست من که نیست. این که هر کسی یه نظری میده و وای چشه وای چشه میکنند رو اصلا دوست ندارم. یکبار هم تازه دنیا اومده بود این بساط رو راه انداخت و مدام گریه میکرد. دوست دارم اگرم ناراحتی میکنه فقط خودمون باشیم. نمیشه خوب همیشه همون که من میخوام بشه و باید یاد بگیرم که مدام نخوام کنترل تمام اوضاع رو بدست بگیرم. 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
داستان قصه رمان عاشقانه سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:00 ب.ظ http://way.blogfa.com

از خصیصه عارفانه افراد عارف این است
عارف هرچه عارفتر شود
افتاده و خاکی تر میشود
متواضع و فروتن میشود
با اینکه ارزشش بیش از بیش است
شکست نفسی میکند
سربزیر و خاشعتر میشود

موفق باشید

مژگان امینی چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:20 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام رهای عزیزم
مینا هم خیلی بیتابی می کرد.البته من بعد از مدتها فهمیدم خیلی گرمایی است .
تحمل کردن حرف های دیگران هم جزئی از مادری است.هرچند سخت است.

دختر ما هم گرماییه اساسی
شبها اصلا پتو روش نگه نمیداره
گمونم اون موقع هم گرمش بود وسط تابستون و اون همه مهمون...
بله ما برای همه چی خودمون رو آماده کردیم

ترنج چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ق.ظ http://toranj90.blogsky.com/

رادمهر هم میاد به پای من میچسبه مخصوصا وقتی پای ظرفشویی هستم و حتی یک کار بامزه میکنه پاهاشو میزاره روی دمپایی من که ینی بیا باهم راه بریم دونفره فک کن

الان شیرینتر شده خدائیش من دوره افسردگی ام را سپری کردم حالم بهتره و براش بیشتروقت میزارم کمتر غر میزنم و پابه پاش بازی میکنم اونم عاقل تر شده و مثل اینکه به ی تفاهم دنفره رسیدیم

منم این موقع است که بهش میگم با با هم راه بریم...
جانم نمکه این پسر اله که سلامت باشه
البته من به ا ین حالت خیلی نمیرسم یعنی مجالش رو ندارم که افسرده شم!
خیلی هم عالی

افروز چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:01 ق.ظ

این دوران هم میگذره رها و میدونم که تو خیلی صبورتر از این حرفهایی به قول خودت اینا همه طبیعیه سعی کن اینجور وقتها بیشتر خونه بمونی تا آرامشتو از دست ندی

ممنون افروز عزیزم
من تو خونه آروم ترم اما از برخی رفت و آمد ها هم که گریزی نیست ...

مامان علیرضا mahtab جمعه 3 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:27 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

گل گفتی عزیزم،سرمایه گذاری عاطفی، قبول دارمش اما گاهی واقعا از کوره در میرم
ایشالا بهتر بشه و کمتر اذیت بشه و اذیت بشینپ
منم عین خودت از اذیت کردنش جلو بقیه خیلی بیشتر ناراحت نیشم، نمیدونمم چرا؟ اما کاملا میفهممت

احساس اذاب وجدان میکردم چون فکر میکردم فقط من اینطوریم
اما نه... فقط من نیستم
بچه های ما هم بچه های زیرکی اند و آروم نیستند خیلی همین کارو سخت تر میکنه
میدونی مهتاب عزیزم این یک واقعیته که برای بچه های ما هیچکس بهتر از ما نیست نه کسی بیشتر از ما دوستشون داره و نه به تربیتشون حساسه ... تربیت دخترم برام خیلی اهمیت داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد