گله کم کن!

یعنی هیچ خبر خوشی نیست که ما بشنویم؟ یا شاید هم ما صلاح نیست که مطلع بشیم! نگید رها همش غرولند میکنی حق دارم خوب از این راه دور با این همه درگیری فکری و ... با کلی امید و آرزو! تماس میگیریم از حال و احوال خونواده جویا بشیم: _خوب هستید؟ _[در بهترین حالت با بدترین لحن ممکن] هــــــــــــی! بد نیستیم! ؛ نه والا درد دارم. _ بلا دور باشه... _ پاهام...دستام...سرم...سرگیجه دارم... فلانی دخترش در حال مرگه. بهمانی بچه اش سقط شده. اون یکی چشمهاش باز هم ناراحت شده و ... حالا اون یکی: _خوبی؟ چی بگم... درده تو بدنم میچرخه...کمرم ... کشاله رونهام... _ ... و البته گاها گله گذاری و ... مثل پهلوون پنبه که پیــــــــــــــــــس بادش خالی میشه ما هم بادمون خالی میشه راستش رو بخواهید.
 آخه قربونتون برم من یه نفر یه بار هم که شده به خودتون بگید آخه این ها هم آدمند و یه چیزی بگم دلشون باز شه. از مریضی های همه ما باید مطلع بشیم اما از بهبودی ها ما رو بی خبر میذارید. شاید اگه ما هم از خوشیهامون فاکتور بگیریم و ناراحتی ها رو فقط عنوان کنیم بهتر باشه نه؟ 
گاهی به خودم میگم کاش این تلفن رو آقای گراهام بل اختراع نکرده بود. نه کسی گله مند میشد و نه اینقدر خبرهای ناخوشایند به این زودی منتقل میشد. اونوقت مثل قصه کدو قلقله زن وقتی مامان ها میخواستند بیان بهمون سر بزنند با یه قاصد خبر میدادند که خبر باشید که مادر داره از راه دور میاد و ما هم خوشحال و خندان منتظر میمونیم تا مادر به خونه مون بیاد. ما هم دور از هیاهو و تکنولوژی سعی میکردیم حسابی بهمون خوش بگذره و البته یه دونه از اون کدو قلقله زن خوش رنگ هایی رو که عمدتا من کنار جاده بومهن و جاجرود و البته نزدیک همدان میبینم رو میخریدیم و باهاش خورش خوشمزه درست میکردیم. نهایتا دختری رو میکردیم توش و قلش میدادیم و بازیش میدادیم. پیرزنه راستی چطور با سن و سال زیاد و با اون کفش های تق تقی اش اون مسیر کوهستانی رو پیاده طی میکرد؟ گمونم به عشق دختر کوچیکه اش نه؟
نظرات 7 + ارسال نظر
Lidoma شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 ق.ظ http://lidomadl.com

سلام .وب زیبایی داری.خوشحال میشم ب وب من هم سر بزنی

کیانا شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:33 ب.ظ http://p4nt4lo0n.blogsky.com

الهییییییییییییییی من قربون این رها جونم بشممممممم

اصن ب هیچی گوش نکن
توم ک دختر کوچولو داری مث پیرزن کدوی قل قله زن
ب عشق عروس خوووب خوووب خووووب باشششش

فدای تو ای کیانای خوبم
یه ریزه غرولند کردم فقط...نه عزیزم خیلی اهمیت نمیدم اما چوب خطشون بالا رفت و یهو صدام دراومد خوب!
میگم بیا با هم بریم خونه دیانا. تو مادر شوهری دیگه قرار میذاریم یه کدوی گنده هم میخریم خودمون وقت اومدن میریم توش و تو تا خود خونه قل میخوریم موافقی؟

پسر شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:21 ب.ظ http://iamman.blogfa.com

هوا گرم هست
من گرم تر از هوا
نه من داغم که هوا گرم هست
فقط یک حوا داغی آدم را می فهمد

ترنج یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:12 ق.ظ

رها جونم زیاد سخت نگیر
همه ماها گاهی اینطوری میشیم
خود منم همینطورم
گاهی به مامانم اونقدر غر میزنم که دلش میخواد گوشیو قطع کنه بعدش خودم ناراحت میشم که چرا ازین وقتم بهتر استفاده نکردم

چرا از این وقتم بهتر استفاده نکردم...
آره عزیزم جر و بحث و ناراحتی... اگه از توقعاتشون کمی کم میکردند بهتر بود باور کن ...

مامان سارا سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:15 ق.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

وقتی این پستت رو گذاشته بودی اومدم وبت نظر بدم اما هیچی از وبت نمایش داده نمیشد. منم در پیج فیدلی ام خونده بودمش و گفته بودم دمت گرم رها جون گل گفتی

امروز دیدم که مشکل وبت رفع شده

چرا؟ !
ممنون سارا جون از تمام محبتات و توجهاتت عزیزم

mahtab سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:59 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

به فکر فرو رفتم
واقعا تا چه حد به این می اندیشیم که
دیگران از با ما بودن و از ما شنیدن چقدر لذت میبرند
چقدر بر رنجشان می افزاییم؟
چقدر دردهایشان را تسکین میدهیم؟
یه عالمه لایک

براستی چقدر؟ خوبه که کمی فکر کنیم و مراقب باشیم...
ممنون مهتاب عزیز

محمد سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ب.ظ http://zaman-m.blogfa.com

همیشه تو زندگی مشکلاتی هست که آدم بهانه ای برای غصه خوردن داشته باشه
وهمچنین بهانه ای برای شادی کردن
پس بهتره که شاد باشیم تا غصه دار مخصوصاً برای آینده مون غصه نخوریم وشاد باشیم
تا می تونی شاد باش وبی خیال دنیا
خوشحال میشم بهم سر بزنی نظرتم برام مهمه ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد