اشکال کار...!

با آرامش در ماشین رو بست و در حالیکه غرق در افکارش بود آرام و قدم زنان به سمت مطب حرکت کرد. خیابون ها خلوت بودند و نسبتا زود رسیده بود پس لزومی نداشت عجله کنه. وارد مطب که شد با رسیدن به جلوی میز منشی یک چشمک فریبنده و زیبا زد که فقط خودش و اون دیدند و با گرمی جواب سلامش رو داد.


 کمتر از یک دقیقه بعد منشی داخل اتاقش بود و در حالیکه رپوش سفید و تمیزش رو از روی رگال داخل کمد برمیداشت گفت خوش گذشت مرجان؟

 _ بله خانم دکتر عالی بود ممنون.

_ خوب خدا رو شکر. مفصل باید برام تعریف کنی...

رپوشش رو پوشیده بود و برگشت و برق چشم دخترک رو دید و یه لبخند بزرگ به روش زد. 

_ حتمـــــا خانم دکتر. ... راستی خانم مهرگان تماس گرفت، مامان مهبد...

خانم دکتر نشست پشت میزش و سرش رو به علامت ادامه بده تکون داد. 

_... میخواست ببینه بعد از یه هفته که مهبد بهتر شده سفیکسیمش رو قطع کنه...

_گفتم تا دو هفته ... همون رو ادامه بده. دیگه؟ 

_بله ... نوشتم...

و دکتر چند دقیقه ای به توضیح در مورد نگرانی مادرانی که با مطبش تماس گرفته بودند داد و از منشی خواست یکی از موارد رو اگه تماس گرفت وصل کنه تا خودش صحبت کنه. مریض بیمارستانش بود. 

_ اوکی میتونی بری. راستی مرجان؟ 

_بله خانم دکتر!

_خوشگل شدی...این روسریه هم خیلی بهت میاد. ببینم کار خودشه؟

و دخترک رو با خنده و اندکی شرم وادار به لبخند کرد و با یه "بله" آروم بهسرش رو پایین انداخت و آروم بیرون رفت و در رو بست. در فکر شرم دخترانه او بود که در باز شد و خانم جوانی با پسر کوچکی در آغوش وارد شد. 

_سلام خانم دکتر...

بیماران یکی یکی میومدند و میرفتند. بچه های بیمار بچه هایی که برای چکاپ های ماهیانه میومدند گردش ساعت رو مثل همه روزهای دیگه از یادش برده بودند. اون روز هم یه روزی مثل همه روزهای دیگه بود تا اینکه منشی وارد اتاق شد و گفت: خانم دکتر فقط یه مریض مونده. آرتین بشارت. منتظرند پدر بچه جواب سونویی که درخواست کرده بودید بیاره. منزلشون نزدیکه میگه الان میرسه. میخواهید بگم بیاد داخل؟

_اوهوووم

 و زن همراه کودک خردسالش وارد شد. پسرک قیافه ای خواب آلوده داشت و با سلااام خانم دکتر سرش رو به سمت او گرداند و محکم تر به مادر چسبید و مادر شروع کرد به توضیح دادن و پسرک کنجکاو با چشمان سرمه ای فام زیباش که بی شباهت به چشمان مادر نبود به او خیره بود تا اینکه در باز شد و مردی آهسته وارد شد و سلام کرد. کمی با تردید به سمتش نگریست و متوجه نشد که در جواب سلام و عذرخواهی مرد چه پاسخی داد فقط اون لحظه در ذهنش دنبال این سئوال بود. "خدای من این مرد و من کجا دیدم؟" همچنان که به برگه جواب سونوگرافی مینگریست ذهنش هم کنکاش میکرد... تینــــــــــــــا! ذهنش فریاد زد! بله خودشه این رو من تو فیلم تولد بهار دیدم. همچنان در حال دادن توضیح به والدین کودک بود و توصیه های لازم رو انجام میداد و صدای همهمه میهمانی و تینا و تصویر این آقا در آغوش هم در حال رقصیدن و خوش گذروندن مثل پرده سینما از جلوی چشمش نمیرفت. تینا خواهر دوست خواهرش بهار بود. دختر اغواگر و لوندی بود و همیشه دنبال رابطه با پسرهای پولدار بود. پسرهایی که باهاشون جاهای خوب بره و خوب و به قول خودش در شانش براش خرج کنند. این کیس آخرش بدجور گرفتارش کرده بود و شنید که باهاش نامزد کرده... بهار براش توضیح داد که او یک مرد متاهل هست که وضع مالی بسیار خوبی دارد. تینا دختر سرزنده ای بود و بعد از ازدواجش کمتر اون شوخ و شنگی رو درش دیده بود. از بهار جسته گریخته شنیده بود که مرد مدام وعده امروز و فردا میده و زیر بار ازدواج دائم نمیره. 

منشی رفته بود و دکتر در سکوت اتاقش نشسته بود و به نقطه ای خیره شده بود.  بعد از خوندن پیام بهار که در جواب پرسشش (سلام فامیلی نامزد تینا چی بود بهار؟") او نوشته بود "بشارت"، همچنان یک دستش روی گوشی موبایلش مونده بود . نمیدونست اشکال کار کجاست. تینا؟ بشارت؟ هر دو؟ زن بشارت؟ فقط یک چیزی رو میدونست و اون اینکه در این بین، صاحب کوچولوی اون دو چشم بیگناه و سرمه ای بیگناه ترینه. 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:13 ق.ظ

قصه زندگی خیلیهاست متاسفم

بله متاسفانه ...

مامان سارا جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:24 ب.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

آخ چقد دردناک

بله متاسفانه...

mahtab یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ق.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

سلام
فقط میتونم بگم متاسفم
ضمنا نمیشه فقط اشکال رو در یک جا دنبال کرد
اشکال کار شاید در بین بیشتر از فقط یک نفر باشه

کاملا باهات موافقم
تقصیر یک نفر نیست و ریشه داره این قبیل معضلات عزیزم و البته پیچیده به نظرم

مژگان امینی چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:39 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

خدا به آدم هرچی می ده ظرفیتش هم بده .ان شا ا..

خوب گرفتید نکته این پست رو ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد