از اون مــــــــــــــــادرها!

این مسلم و مبرهنه که همه پدر و مادرها خوشبختی و سعادت فرزندان خودشون رو میخوان اما ... اما همه شون قبول کنید که نمیدونند راه سعادت فرزندانشون کجاست. برخی هم که قربونشون برم که از مادر یا پدر بودن صرفا حق و حقوقش رو بلدند و اینکه مدام این رو به بچه هاشون گوشزد کنند وگرنه شاید نادانسته باعث خیلی از مشکلات و گره های روانی بچه ها خود اونها باشند. 

برخی مادرها هستند که برای بچه هاشون حکم یک فرشته رو دارند و بی چشمداشت هر کاری برای خوشبختی و خوشحالی دلبندانشون لازم باشه رو انجام میدهند و از این کار لذت میرند و نه تنها هیچ منتی هم سر بچه هاشون ندارند بلکه اذعان میکنند که این همه در برابر عشقی که فرزندشون به اونها میده چیزی نیست. و به نظر من هم همینه و عشقی که بچه به مادر و البته پدر میده ارزشش بسیار زیاد هست و نگفتنی. 

یادتون میاد توی یکی از پستهام در مورد مشکل دختر دوستم براتون نوشته بودم؟ مشکل شنوایی و کاشت حلزون. خدا رو شکر دختر دوستم خوب خوب شده و با کلاسهای گفتار درمانی و ... میتونه صحبت هم بکنه. حالا میخوام از مادرش که به واقع یک فرشته است براتون بگم.




برای کاشت حلزون ثبت نام کرده بودند تا نوبتشون بشه و بنا به گفته بیمارستان وقتی نوبتشون میشد که بچه دو و نیم سالش بود و بهترین زمان برای این کار چون باید روی گفتار بچه هم کار بشه زیر دو سال است. به قول دوستم ما ثبت نام کردیم و اومدیم نشستیم تا نوبتمون بشه و خبرمون کنند اما در همین زمان خواهرش هم باردار بوده و تا چند وقت دیگه بچه اش به دنیا میومده. مادر دوستم هم طاقت نداشته که ببینه این بچه به دنیا بیاد و بزرگ شه و حرف بزنه و نوه کوچولوش هنوز تازه بخواد عمل کنه... نه ... همین میشه که بدون اطلاع دوستم و همسر دوستم خودش دست بکار میشه و شروع به پیگیری و خواهش و تمنا که بتونه نوبت بچه رو جابجا کنه. اما خوب امکانش وجود نداشته. اونوقت بهش پیشنهاد میدهند که اگه عجله داره بصورت آزاد میتونند خارج از نوبت این کار رو انجام بدهند فقط باید هزینه اضافی  رو بپردازند. مادر هم که اینطور میبینه باز بدون اطلاع دوستم هرچه در توان خودشون بوده رو میذاره و با کسانی که تو فامیل میتونسته روی کمکشون حساب کنه صحبت میکنه و بعد از اینکه هزینه عمل رو جور کردند دوستم و همسرش رو خبر میکنند که پاشید بجنبید بچه رو ببریم برای عمل...

یعنی نمیذاره ذره ای دخترش متحمل استرس بیشتر بشه. نعمتند اینطور بزرگترها به خدا. از همینجا من دست این مامان مهربون رو میبوسم و از خدایم میخوام که تنش رو سلامت نگه داره و سایه اش رو روی سر بچه ها و همسرش نگه داره. 

نظرات 8 + ارسال نظر
فیونا دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ب.ظ http://fionaa.blogfa.com

واقعا مادرا نعمت خیلی خیلی بزرگی هستند

واااقعااااا

فرگل دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:42 ب.ظ

اخهی ایشالله که همیشه سلامت باشن سایشون بالاسر بچه ها ونوه هاشون

آمــــــــــــــــــــــــــــــین

مامان سارا دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:44 ب.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

خوشحالم برای بچه دوستت
خدا مادرشون رو سلامت حفظ کنه و به همه مادرانی که چون فرشته هستن عمر با عزت بده

ممنون سارا جون
الهی...

ترنج سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:02 ق.ظ

مژگان امینی سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
خدا مادرها و مادر مادرها را حفظ کند

سلااام خانم امینی عزیزم
آمــــــــــین

زیتون چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ق.ظ http://zatun.blogsky.com/

برای تو شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ق.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

سلام

منم می خواهم دست این مادر رو ببوسم افرین افرین واقعا داشتن برخی بزرگتر ها نعمت و همینجا دلم می خواهد دست مامان خودم رو هم ببوسم و ارزو کنم که من هم بتونم برای فرزندم بهترین باشم

قربونت عزیزم . قربون مامان مهربون شما و همه مامانهای خووب بشم
من هم امیدوارم ...

مامان علیرضا دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:28 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

سلام عزیزم
واقعا کار بزرگی کرده این مادر
دنیا و اخرت رو برا خودش خریده
خدا حفظشسون کنه و ایشالا اون کوچولو هم به زودی به جاهای خوبی تو گفتارش برسه و دل همشون شاد بشه

به روی ماهت عزیز
دقیقا همینطوره این بزرگترها رو باید طلا گرفت و ازشون الگو ساخت...
ممنونم خیلی بهتره الان حرف میزنه دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد