مادرانگی و مادرانگی ...

چه آرام، شیرین و کودکانه خفته ای ای گل قشنگم. چه ظریف و دوست داشتنی هستی نازنینم. چقدر عشق در وجود خودت داری تو عزیزم.
وقتی به بابای خودت که از در میرسه با لبخندت خسته نباشید میگی تمام خستگیهای روزش و همه دغدغه هاش انگاری پر میزنند و  میرن. وقتی در آغوشش جا میگیری و سر خوشگلت رو روی شونه اش میذاری عشقش به خودت رو  چند صد برابر افزایش میدی و اینگونه خودت رو تو دلش بیشتر و بیشتر جا میکنی.
وقتی با اداها و بازیهای مامانی لبهای قشنگت میخنده گویی که دنیا رو حواله کردند و بهش دادند. آخه تو دنیای مامانتی. وقتی مامان با محبت میبوسدت تا وقتی داره پوشکت رو عوض میکنه کمی آروم تر بشی(پاهات رو میبوسه) اونطور با معنی بهش لبخند میزنی دلش از تو سینه اش پر میزنه و دیوونه وار بهت نگاه میکنه و بیشتر از پیش دوستت داره. 
راستی دخترم بگو ببینم اون روزی که میخواستیم بریم بیرون و تو گرفته بودی خوابیده بودی رو یادت میاد؟ من و بابایی آماده شده بودیم اومده بودیم کنار تخت خوابت ایستاده بودیم و آروم با هم پچ پچ میکردیم که" حالا اگه نمیخواستیم بریم بیرون این وروجک بیدارشده بود..." یهو چشمان نازت رو باز کردی و من و بابایی رو نگاه کردی و خندیدی و یه چیزی گفتی... چی گفتی؟ چه فکری کردی. اون صحنه رو از خاطر نمیبریم. هیچوقت هیچوقت. هر وقت هم به یادش می افتیم با شور و حال ازش یاد میکنیم. شور و نشاط زندگی... عزیز دلم...

*رمز پست پیشین هم همون رمز قبلیه...

نظرات 10 + ارسال نظر
فرگل چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ب.ظ

چه قشنگ نوشتی رها این مدت همش منتظر بودم از دیانا بنویسی
پست قبلی عکس دیانا هست؟ اگه هست به منم رمز میدی اگه دلت نمیخواد رمز نده

ممنون فرگلی
بله گمون میکردم داری رمزو اومدم و برات گذاشتم عزیزم

برای تو چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:32 ب.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

حرف هات رو خوب درک می کنم چیرهای که نوشتی کارهای پرنسس کوچولوم رو به ذهنم میاره الهی کههمیشه همه بچه هاسلامت و شاد باشن

ای جون دلم. قربون این پرنسس های کوچولو برم من...
الهی...

بانوی بهار چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:44 ب.ظ http://oribad.blogsky.com

سلام...
بسیار زیبا نوشتی این مادرانگی رو خوب درک میکنم..
رمز ندارم..

سلام عزیزم
ممنونم
اون با من...

مامان سارا چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:58 ب.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

خوشم میاد از قلمت و اینجور ساده اما زیبا حس مادری رو به قلم کشیدی....این پاهای ناز رو ببوس


رمز هم یادم نیست

فدای تو سارا جون
عاشقشم خوب چه کنم...
ممنون
هیچ مسئله ای نیست ...

الهه چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com

وااااااااااای...به خدا قسم من دلم ضعف میره هروقت واسه این دختر ناز پست مینویسی و اینجور با عشق خطابش میکنی....یعنی این عشقت میره تو رگهام و دلم رو گرم میکنه.....
الهی که خودت و همسرت و دختر قشنگت همممییییشه کنار هم خوشبخت و شاد باشید...دلهاتون پر از عشق....
سایهٔ تو مامانی گل هم مستدام...

عکساش رو هم دیدم...قربون اون خنده هاش برم من

ای جون دلمی تو
دختر خودمی اصلا
ممنون از محبتت الهه جون . عاشقشم خوب چه کنم؟
خدا نکنه الهه مهر من

میثا پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ق.ظ

رها جان رهای عزیزم
خیلی دیر رسیدم ولی دیدن این عکس از زندگی سرشارم کرد
هزاران بار تولد دخترکت و تبریک میگم
اانشالله که سالیان دراز زیر سایه پدر و مادرش سالم و خوشبخت باشه
از طرف من حتما ببوسش

ممنون عزیـــــــــــــــــــــــــــــــزم میثا جونم
تو لطف داشتی به من همیشه
ممنونم خیلی زیاد

مامان علیرضا پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:26 ب.ظ http://mynicechild.niniweblog.com

عزیزم خاله قربونت بشه با اون پاهای نازت
از خوندن متن زیبای مادرانه ات لذت بردم

خدا نکنه عزیزم
ممنون لطف داری

ترنجی شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام رها جونم خوبی سال نو پیش پیش مبارک
منم رمز

به روی ماهت عزیزم
ممنون برای شما هم
اومدم ...

سهبا شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 ب.ظ

خدا نگهدار دختر کوچولوی نازت باشه . امیدوارم بهار خوبی در پیش داشته باشید , در کنار همدیگه , سرشار عشق و شور و امید . سلامت باشید و مانا .

بسیار ممنون از سهبای نازنینم
پاینده باشید

وحید زایری جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:07 ق.ظ http://azadyandish2.persianblog.ir/

به به
پس بگو چرا نبودید ! قدم کوچکولوی نازتون مبارک باشه .

ممنونم جناب زایری
بودم من اما...
تند و تند به روز نمیشم اما هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد