روزانه...

وسایل صبحانه رو میچینم روی اُپن آشپزخونه. همه چی رو میذارم. میخوام یک صبحانه کامل بخورم. دیانا رو خوابوندم و امیدوارم بیدار نشه. دیشب از حموم اومده بود و خوب خوابید و دو بار بیشتر بیدار نشد. صبح که بلند شد و جاشو عوض کردم دیگه نخوابیدم تصمیم گرفتم نصیحت مامان رو مبنی بر اینکه وقتی بچه تون خوابه به کارهاتون برسید نه که بخوابید رو اجرایی کنم و این بار نخوابیدم. البته معمولا نمیخوابم یا دراز میکشم یا دیانا نمیخوابه و من بایستی کنارش باشم. تصمیم داشتم چایی هم بخورم اما باز نشد. زیر کتری رو با آب کم روشن کرده بودم و وقتی بهش رسیدم آبش تموم شده بود. آخه معمولا من تنهایی چایی نمیخورم. قبلا یا شیر یا کافی میخوردم اما این روزها به خاطر دیانا جفتشم نمیخورم. شیر رو بخاطر رفلاکس و کولیک احتمالیش و کافی هم که دیگه ... معلومه؛ طعم شیر رو عوض میکنه. پس بطری آبم رو از یخچال برمیدارم و از توی جعبه داروها قرص فروس رو. فروگلوبینم تموم شده و فعلا فروس میخورم. مینشینم و با کیف و در سکوت اون صبحانه کامل رو میل میکنم. همیشه به وعده صبحانه بیشترین علاقه رو داشتم و هیچوقت از دستش نمیدم. اون وقتایی که سر کار میرفتم هیچگاه بدون صبحانه نمیرفتم. با خودم فکر کردم که در حال حاضر یک بانوی خانه صرف هستم و باید به فکر امور منزل باشم. صبحانه تمام! جمع میکنم. هنوز دیانا خوابه.

حین غذا دادن به آنجل ها(ماهی هایی که روی اُپن گذاشتیمشان) به کارم فکر میکنم و اینکه وقتی تصمیم بگیرم دختری رو بسپارم به کسی کجا مشغول خواهم بود. شونه بالا میزنم چون زیاد فرقی نمیکنه. فکر میکنم آیا اگه سر کار بودم کمتر درگیر روزمرگی بودم؟ اونجا هم با آدم ها و مراجعه کننده های مختلف باید سر و کله میزدم و هر روز مدل های تازه تری از اعتراض و گاهی نفرین و توهین رو هم میشنیدیم از این ملت شریف و نجیب! به قول همسر الان سر و کله زدنت با یک موجود شیرین و دوست داشتنیه نه با یک مشت... این هم حرفیه برای خودش... پروسه غذا دادن به آنجل ها هم تموم میشه ظرفها رو نمیشورم تا سر و صدا نشه که دخترم خواب صبحگاهیش راحت بهش بچسبه. بیرون به اندازه کافی محرک صوتی هست که بیدارش کنه. یه نگاه اجمالی به خونه میندازم. همه جاش آثاری از این موجود کوچک دیده میشه. از کریرش که رو بیس کالسکه سوار شده و بعنوان اتومبیل شخصیش گهگاهی که خسته میشه توش میذاریم و راه میبریم تا جغجغه و اژدهای موزیکال و گوی گردان و آوازه خوانش... لبخندی میزنم و کمی این خرت و پرت ها رو مرتب میکنم. تصمیم مییگیرم بشینم پای کامپیوتر. لپ تاپ رو روشن میکنم و سری به دخترم میزنم؛ هنوز خوابه. مینشینم و تایپ میکنم. مشغول تایپ کردن هستم که ... صداش میاد... میرم سروقتش و میبینم که داره ریز ریز غرغر میکنه و با دیدن من گل از گلش میشکفه و یکی دو تا لبخند بزرگ و خوشگل تحویلم میده. بلندش میکنم و اینها همه یعنی توقف موقت تایپ ... یهو به سرم میزنه بریم با هم بیرون یکم پیاده روی کنیم. از این ایده خودم استقبال میکنم و به سرعت دیانا رو حاضر میکنم و خودم هم با همون سرعت حاضر میشم... چند دقیقه دیگه، با دختری در آغوش، توی خیابون فرعی نزدیک خونه، آروم میریم...

به خونه که برمیگردیم دیانا شیر میخوره و میخوابه، البته بسیار کوتاه. اینقدر که لباسهایی رو که روی تخت ولو کرده بودم جمع کنم و ماشین لباسشوییش رو روشن کنم. چشمم به سبد لباسهای کثیف خودمون می افته که جای خالی ای نداره و این یعنی دیانا خانوم صبر کن که مامان یکم دیگه کار داره. اونم که اصولا تو قاموسش صبر، جایگاهی نداره یکم خودش رو سرگرم میکنه و بعدش غرغر کردنهاش رو از سر میگیره. 

... دختر، رو پاهام خوابش میبره و من فرصت میکنم این متن رو تموم کنم. گهگداری بهش نگاه میکنم. چقدر زیبا خوابش برده. درست مثل یک فرشته میمونه. وقتی بهش نگاه میکنم دیگه به چیزی فکر نمیکنم. نه به محل کارم، نه مراجعه کننده های رنگارنگ، نه کارهای خونه و نه به مسائل متعدد دیگه که گاه و بیگاه ذهنم رو درگیر خودشون میکنند. فقط نگاه میکنم...

                                                 

                                                                                         

     فقط نگاه میکنم

نظرات 10 + ارسال نظر
عباس چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ب.ظ http://abaS.blogsky.com

زندگی شستن یک بشقاب است. به منم سر بزن

دوست تو چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.iransokhan.blogsky.com

به منم سر بزنید نظرتونو بدید
یا علی

رها چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ب.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

افروز چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ب.ظ

چه خانوم خونه ای به به
آرامش توی این روزمرگیتو خیلی دوست داشتم نگاه کن رها تا میتونی از تمام مراحل بزرگ شدنش لذت ببر

بله دیگه...
آره آرامش هست توش و این، خوبه
حتما...

مامان سارا چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ب.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

با اینکه روزمرگی نوشتی و به قول خودت کدبانوی صرف اما خیلی شیرین بود

تا میتونی نیگاش کن و لذت ببر که بچه ها زود بزرگ میشن و ماها هم فراموشکار و این روزای قشنگ رو از یاد میبریم

ممنون سارا جونم
گفتی دلم گرفت... آره فراموشکاریم...

فرگل چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:35 ب.ظ http://chielik.blogsky.com/

خیلی خوبه اینجوری از لحظه لحظه بودن با دخترت لذت میبری .
خواهر زاده من یکسالش شد اصلا ما متوجه نشدیم کی بزرگ شد
فقط حیف که زود بزرگ میشن
رها جان به منم سر بزن وبلاگ خوبی داری!

آره فرگل لذتبخشه
راستی از این خواهرزاده ات عکسی نذاشتی من ببینم
دوست نداشتی بذاری برام ای میل کن
میدونی فرگل ما آدم ها عجیبیم. وقتی بچه هامون کوچیکند میگیم وااااای پس کی بزرگ میشی، اینجوری میکنی، اونجوری میکنی و ... وقتی بزرگ میشن هم ...حسرت بچگیاشونو میخوریم. به قول سارا جون باید تا میتونم از الان باهاش بودن لذت ببرم
باشه دوست گرامی ممنون از جمله زیبات...

فرگل چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:38 ب.ظ

در راستای کامنت عباس آقا زندگی درک همین اکنون هست

یا آب تنی کردن در حوضچه اکنون...
و سیبی که گاز باید زد اونم با پوست ...
شایدم پیدا کردن ده شاهی در جوی خیابان باشد ... کس چه میداند...

site02 چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.site02.orq.ir

555602651آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site02.orq.ir

فرگل چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ب.ظ http://chielik.blogsky.com/

رها جان عکس خواهر زادمو تو وبلاگم گذاشتم
به دیانا هم نشون بده سام رو

اومدم دیدم زنده باشه الهی
دیانا خوابه

مژگان امینی شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:26 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

نمی دانم درست بوده یا نه ؟من وقتی بچه ها می خوابیدند خانه را ساکت نمی کردم و هر جور بود با رادیو ویا تلوزیونی چیزی ، سر و صدا ایجاد می کردم که عادت به خواب در محیط ساکت نکنند.چون می ترسیدم بعداً دچار مشکل شوند.
بچه ها توی خواب خود فرشته اند ! دیانا راببوس

نه اتفاقا خوبه به نظرم
من خیلی خونه رو ساکت نمیکنم. خونه خودش ساکت هست. خانوم امینی جان دختر من بخواد بخوابه هیچ صدایی بیدارش نمیکنه اما اگه نخواد بخوابه با صدای نفسهاتو از خواب میپره
فرشته...ممنون عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد