بعد از یه سفر کوتاه بازم برگشتم.
اولین سفر دخترم به دیار پدر و مادرش.
سفر خوبی بود و خانوم کوچولو هم گمونم خیلی راضی و خوشحالی بود. برای خودش تو کریر تو صندلی عقب بیرون رو تماشا میکرد و به قول باباش با راننده کامیون ها دالی بازی میکرد. فقط وقتی رسیدیم کمی بیقراری کرد که به خاطر خیسی پوشکش بود وگرنه بقیه اش عالی بود.
بهمون خوش گذشت در کل. اما بازم اون اتفاقاتی که نباید بیفتند افتادند و ... میتونست همه چی خیلی قشنگ تر باشه از اونی که هست. اما همیشه یه پای قضیه باید بلنگه. همیشه اونطور که همه چی دلت میخواد نمیشه.
اشکال این کار رو هر چی میگردم پیدا نمیکنم. گاهی تو خودم بهش میرسم و گاهی تو اطرافیان. البته همسر میگه تو نقشی نداری. این بار دیگه سعی کردم ذهنم رو زیاد درگیرش نکنم. به اندازه کافی کابوس زا بوده برام. گمونم دیگه کافیه. یه چیزی میشه دیگه. رهاش میکنم. رها.
فقط باز هم یه جمله بگم. کاش بیشتر به افکار هم احترام میذاشتیم.
آره رها، کاش هم کمی بیشتر به افکار هم احترام میذاشتیم و حتی گاهی افکار خودمون!
موافقم رها جانم
حتی به افکار خودمون...
اگر همه چی یک زمان همونجور که تو میخوای پیش بره باید به یک قسمت قضیه شک کرد ولش کن رها جون خودتونو عشقه خواهر
آخ گفتی خواهر ...
خودتو عشقه خواهر خوشگله من
همیشه به سفر عزیزم.دیانا جونم رو ببوس از طرف من
ممنون پونه گلم
حتما
مبارک باشه اولین سفر خانم کوچولو....
چه اتفاقی افتاد که نباید می افتاد
احترام به افکار رو خوب گفتی
ممنون سارا جانم
هیییییییی سارا جون!!
گفتنی نیست یعنی شرح تفصیل میخواد
ممنون
بی خیال اتفاقات و ناخوشی ها
همین که سفر رفتین کلی دلیل برای خوش بودنه
اینو باهات موافقم امیر حسین
و دقیقا از همین سفر کلی لذت بردیم ... بی خیال ناخوشی ها...