او نیز...

دیروز با داداشم تماس گرفتم تا ببینم برنامه شون چیه میان مامان منو میارن آخه دیگه دلم ترکید از بس که تنگ شد! بعد از احوالپرسی های معمول گفت هیچی دیگه ما هم خوبیم داریم از خاکسپاری عمه ایران میایم. من خشکم زد ... عمه ایران آخ! داداشه یهو به خودش اومد ای دل غافل این نمیدونسته و گفت فکر کردم فری بهت گفته باشه. گفتم نه کسی به من چیزی نگفته فری تو اینجور موارد دهنش خوب قرصه. برای اینکه من خیلی ناراحت نمونم گفت میدونی راحت شد ... منم باهاش همین جمله رو تکرار کردم "آره! راحت شد." خانومش هم اونور هی داشت سرش غر میزد که برای چی گفتی و شک ندارم کلی تا خونه شماتتش کرده باشه.

عمه ایران به واقع دختر بزرگه عمه من هست و ما از بچگی طبق عادت عمه صداشون میکردیم. من از بکار بردن لفظ عمه در مورد دختر عمه هام حس خوبی داشتم همیشه. عمه ایرانم زن خیلی مهربون و صبوری بود. بچه هاش همه از من بزرگتر بودند(جز آخریه) و کلی از خاطرات بچگی هامون با خونواده اونها است. با بزرگ شدنمون و فوت بابا و عمه و پسر بزرگشون و دور شدن آدم ها از هم روابط کم کم کمرنگ تر شد و من هم که کلا از طریق مامان و گاهی تلفن باهاش در ارتباط بودم.

طفلک این چند سال آخری کلکسیون درد و بیماری شده بود. از آسم لعنتی موروثی خونواده بابا بگیر تا دیابت تیپ 2 اونم از نوع شدیدش و دیگه خوب با توجه به وزن زیادش آرتروز و فشار خون و ...




آخرین باری که باهاش صحبت کردم میگفت رها جان نمیدونم چکار باید بکنم و من هم کمی توصیه بهش کردم و کمی دلداریش دادم. بعد از ازدواجم هر بار که بهش زنگ میزدم سراغ بچه از من میگرفت. چند سالی که گذشت گیر دادنهاش جدی شد طوری که هربار میخواستم باهاش تماس بگیرم میگفتم وااااای باز عمه الان شروع میکنه و میکرد. گاهی شروع میکرد به نصیحت کردن که من به لحن جدی و صحبتهاش قاه قاه میخندیدم و میگفتم چشم عمه! و با سختی موضوع صحبت رو عوض میکردم. تازه میگفت بده من به زندایی بگم کمی نصیحتت کنه و مامان هم میگفت آخه ایران جون به من چه هر جور خودشون صلاح میدونند و خلاصه داستان داشتیم تا اینکه تنها این بار آخری بود که بدون استرس باهاش تماس گرفتم. وقتی گفت چه خبر گفتم عمه این بار برات خبرهای خوب دارم. خندید و گفت خوب بگو ببینم.. 

خیلی اذیت شدی عمه خیلی! گمونم همین دو شبه که راحت خوابیدی.

عمه جان روحت شاد!

نظرات 7 + ارسال نظر
دل آرام پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:31 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

چه خوب که خبر خوشی ازت شنیدن و بعد رفتن . روحشون شاد

آره دلارام جان
ممنونم ...

پونه پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ب.ظ

خدابیامرزتشون
خانومی خودت چطوری
نی نی گل ما چطوره؟؟؟؟؟؟

ممنون عزیزم
من خوبم
اونم عالیه

وانی پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:44 ب.ظ

چه با احساس و قشنگ نوشتین آدم هم غم از دست دادن همچین عزیزانی رو حس می کنه و هم خوشحالی به آرامش رسیدنشون رو..

ممنون
آره زنگ صداش تو گوشمه ...

مامان سارا پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:26 ب.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

خدا رحمتشون کنه

ممنونم سارا جونم

رها- مشقِ سکوت جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ق.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

خدا رحمتشون کنه روحشون شاد

ممنونم رهای عزیزم

عاطفه شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ق.ظ http://hayatedustan.blogsky.com/

روحشون شاد-

ممنون عاطفه گلم

مریم (مامان روشا) شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:52 ب.ظ

روحشون شاد

مرسی مریم جاان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد