اول بهار...

روزهای اول فروردین هم با سرعت دارند میگذرند و ما رو با خودشون به پیش میبرند. تعطیلات چندانی هم نداشتم. از شنبه رفتم سر کار و خیلی هم سرم خلوت نبود اتفاقا. این مکان عجیب و غریب به هیچ عنوان خلوت بشو نیست. البته بگم کمی بهتر بود اما خلوت ...نه. اولین سالی هم بود که همسر جان هم منزل بود و من میرفتم سر کار و  این رو دوست نداشتم.  نه من فقط من، خودش هم اینطوری دوست نداشت.
روزهای آخر سال که کلی کار داشتیم. با وجود اینکه ما معمولا کارهامون رو برای روهای آخر نمیذاریم اما ناچارا به دلایلی مجبور شدیم کارهایی مثل دادن ماشین به تعمیرگاه که کلی کار داشت و دو سه روز موند و... رو دو سه روز آخر انجام بدیم. خواهرم هم اومده بود تهران و منزل خواهر بزرگم بود  و ما شب عید تونستیم بریم ببینیمش.
روز اول عید هم که کلی مهمون از شهرستان داشتیم. بعد از سالها فامیل همسر با هم جمع شدند و تو این تعطیلات تصمیم گرفتند به دیدن ما بیایند. راستش رو بخواهیم من مهمون گریز نیستم اما اینبار تعداد میهمانها اون هم برای دو سه رو تو فضای نسبتا کوچک ما و با این وضعیت "بار شیشه" ای من، یکم من رو مضطرب کرده بود و نگران بودم نتونم از عهده اش بربیام. همسر منو متقاعد کرد که نخواهد گذاشت کوچکترین فشاری بهم بیاد اما یه خانوم خونه میفهمه من چی میگم. چون تمام مهمون داری این نیست که شما غذای خوب جلوی مهمونت بذاری و خوب شکمش رو سیر کنی. به قول بابام برای مهمون روی باز مهمتر از سفره باز هست. این روزها زودتر خسته میشم و ایستادن و تو یک وضعیت بودن بهم فشار میاره. در مقابل خونواده همسر هم خوب یه جور رودربایستی هایی هست که نمیتونی دم به دقیقه ولو بشی و لم بدی و... شما هرچقدر هم کمکت کنند نهایتا خودتی که باید این مجلس رو مدیریت کنی و خونه رو جمع و جور کنی. البته خوب کسی هم که اومده مهمونی و خویشاوند تو هم نیست خیلی ازش توقع نمیره که استراحتش و ... رو بذاره بیاد دم دست تو... نه؟ نمیدونم شاید به حساب بدجنسی و فرق گذاشتن بین خونواده خود و همسر گذاشته بشه اما خوب خونواده خودت دلسوزانه تر عمل میکنند. مثلا ما یکشنبه شب خواهرهایم رو به شام دعوت کردیم. باور کنید من 5 دقیقه که میرفتم تو آشپزخونه یکی یا میومد دنبالم یا با یک نعره خشمگنانه مجبورم میکردند بیام و بنشینم. همسر جان هم زحمت غذا رو کشید و از بیرون گرفت و من عملا فقط یه بورانی اسفناج درست کرده و وسایل پذیرایی رو آماده کردم...
البته به قول هاله جونم حالا با این اوصاف امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه ... همه چی میگذره.
اینم از غر زدن های من در این روزها البته با کلی سانسور چون واقعا اون روزها دلم پر بود اما الان دیگه بی تفاوتم و حاضر نیستم خاطر خودم و کسانی که میخونند رو مکدر کنم. همسرم نشون داد که در هر شرایطی کنارمه و خیالم رو راحت کرد. من هم در حال حاضر فقط تو فکر آرامش و راحتی سه تامون هستم. مهم اینه که حالمون خوبه. من آروم باشم و بی خیال، بیشتر میتونم از وجود این گوهر گرانبها در وجودم لذت ببرم.

نی نی هم حالش خیلی خوبه و داره به رشد خوبش ادامه میده و من هم دارم خودم رو آماده میکنم. خانم دکتر ح. سونوگرافیستی که از دوستان خوبم در بیمارستان قبلی بود و برای سونوگرافی اصرار داشتم برم پیش خودش خیلی از وضعیت بچه ام راضی بود و میگفت خیلی خوب وزن گرفته. تازه اش هم گفت به احتمال زیاد نی نی مون دختره( وضعیتش بریج بود موقع سونوگرافی آخه و نمیشد صد درصد بگه) و این بهترین خبر بود که میشد به ما دو تا شب عیدی داد. اون روز من بارها و بارها اشک به چشمام اومد و این شادی رو با هم جشن گرفتیم. یه دختر ملوس... تصورش خیلی شیرینه.
نظرات 13 + ارسال نظر
فرفری جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ق.ظ http://reminders.blogsky.com

سلام سلام!
خواستم حال خودت و نی نی رو بپرسم،نی نی رو که خودت گفتی خوبه! خودت چطوری؟! پذیرایی از مهمون هم تو این شرایط سخته ها

و اما سرکار...! دقت کردی امسال ، عیدش هم شلوغه! من از یکشنبه رفتم سرکار...مثل اینکه همه هماهنگ کردن و نرفتن مسافرت!

سلام عزیزم
ممنون
امسال شهر هم شلوغ بود گمونم همه اومده بودند تهران ...

مامان سارا جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 ق.ظ http://saraniroomand.persianblog.ir/

به به نی نی مون وزنشم خوبه و حسابی از وجود مامانی تغذیه میکنه

جونم رها که کلی مهمونداری کرده
خسته نباشی عزیزم

یه وقتایی غر زدن هم لازمه و باعث میشه تخلیه بشیم

سال خوبی برای خانواده 3تایی تون باشه

مرسی خاله سارای عزیز
ممنون عزیزم آره راست میگی خوب آدم کمی سبک میشه اونم من که باید حرفامو حتما بزنم ...
ممنون عیزم برای شما سه تا هم ...

کورش تمدن جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:43 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
سال نو مبارک بانو
براتون سال بسیار خوبی رو آرزو میکنم
ایشا... امسال یه خانواده ۳ نفره شاد رو داشته باشید
بله مهم اینه که حالتون خوب باشه

ممنون کورش خان
برای شما هم
لطف دارید

ترنجی جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ق.ظ

رها جانم سلاممممممممممم
اولا سال نو مبارک هم به خودت هم به نی نی ملوست هم به شوهر جانت
دوما کاملا درکت میکنم منم شش روز اول تعطیلات مهمون داشتم از شیراز و تهران و فکر کن با ی بچه کوچولو خوب کار سختی بود اما ناگفته نمونه که به من که حسابی خوش گذشت و خود مهمونهام هم کاملا کمک میکردن ام خوب اخرش خودتی و خودت
ایشالله سال جدید سال خوبی باشه که میدونم هست و نی نی هم کاملا به رشد خوبش ادامه بده عزیزم میبوسمت
شیر خشک پسرک را هم عوض کردیم دوباره اول اپتامیل و بعد اسم ام ای گلد
هر دوتاشو دکترش تجویز کرده حالا دومی را گرفتیم ببینیم نی نی ما چطوری واکنش میده

ممنون ترنجی عزیزم
خوب تو هم طبق معمول مهمون داری کردی دیگه مامانی ...
ممنون از لطفت عزیزم
خوبه دو تا شونم خوبند عزیزم
ایشالا پسرکمون خوب و سالم باشه و تو هم مراقب خودت باش

امیرحسین... جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:09 ب.ظ http://afrand.blogfa.com

سلام
سال نو مبارک
امیدوارم همیشه خوب و خوش خرم باشید و خونه تون هم پر از مهمون باشه

ممنون امیرحسین
متشکرم شما هم ...

فرهاد فراهانی شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:06 ق.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

سلام رها جان. سال نو مبارک. سال خوبی داشته باشی در کنار خانواده و همسر عزیزت. سالی پر از شادی.

ممنون فرهاد عزیز
لطف داری شما
برای شما هم خوب بگذره و به بهترین نحو

afshin شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ http://rooidad5.blogfa.com

[گل] [گل] [گل]


[لبخند] درود یار گرامی

سیزده شما فرخنده و با شادی باد

سبزه هفت سینتو آماده کن که به آب روان بسپاری

گره بزن سبزه ای را و از پروردگار ایران برای اینهمه زیبایی سپاس گزاری کن

همواره ایرانی و سرافراز باشی

پاینده ایران [گل]

آلنی شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ب.ظ http://alone-version.blogfa.com

سالهاست
زندگی از من فرار می کند و من در پی آن
کاش بازمیگشتم به دوران خوب کودکی
که من می دویدم و زندگی در پی من بود....

سبز باشی و بی کران

سبز باشی و بی کران...

افا یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:57 ب.ظ http://tanzen.blogsky.com

عزیزم....
چه شاد شدم از اینکه نی نی داری؟
حس عزیزی هست.نه؟:)
شاد باشی و نی نی ت شادتر از خودت

ممنون عزیزم
خیلی...
شما هم شاد باشی

رعنا چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ http://rahna.blogsky.com

وااااای رهااا جووونم
نی نی دختر ملوس هست ، عزیزمممممم
سالی که خانوم خانوما به دنیا میاد بهترین سال دنیاست
خسته نباشی رها جونم با مهمونا و کار...

دل آرام چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

کی میشه این دختر ملوس و نازمون به دنیا بیاد
خیلی مواظب خودت باش رها جون

خانوم الف پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:44 ب.ظ http://mymotherhood.blog.com/

رها جان، اول از همه سال نو مبارک. دوم اینکه مبارک باشه سلامتی نی نی که واقعاً دختر یا پسر بودنش برای «مادر»، وقتی بدنیا میاد، هیچ فرقی نمی کنه... درباره ی اون مهمونی کذایی، دوستم، من یه حدسی هم می زنم. آخه آدم توی دوران بارداری خیلی حساس میشه... اونقدر حساس،که خودش هم نمی تونه بفهمه اینا همش حساسیت های مربوط به بارداریشه.. یعنی مثلً انتظارات آدم بیشتر میشه و حوصله اش کمتر و از این چیزا. من خودم با اینکه خیلی بقول گفتنی، مهمون دوستم -تعریف از خود نباشه- ولی در دوره ی بارداریم کمتر حوصله داشتم واسه مهمونی رفتن و مهمونی دادن... بیشتر توی مهمونی ها می رفتم واسه خودم یه گوشه می خوابیدم. خودم فکر می کردم اخلاقم چه گند شده و صبرم چه کم! ولی بعد از زایمان، دوباره شدم مثل روز اولم... ببخشید که واسه این پست یکی مونده به آخر کامنت گذاشتم. چون فیلم «هوگو» رو اصلاً دوست نداشتم و تا نصفه دیدم... همین دیگه. مواظب خودت و بار شیشه ات باش :).. می دونی هنوز باید انرژی ات را نگه داری واسه ماه های آخر و آرامش کامل داشته باشی.. بی خیال دنیا و همه چی :)

خانوم الف پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:53 ب.ظ http://mymotherhood.blog.com/

راستی یه چیز دیگه: دلم نیومد بهت توصیه اش نکنم. اگه از حالا که ماه های اول بارداریت است، کمر درد داری و روی پا ایستادن خیلی خسته ات می کنه، بهتره «یوگای بارداری» انجام بدی. توی اینترنت بگردی فیلم هاش هست. من خودم روزی 20 دقیقه انجام می دادم. البته دیر فهمیدم ولی همون هم خیلی مفید بود... فکرش رو بکن که من با یک شکم خیلی گنده، در 7 ماهگی بارداریم توانستم با هواپیما و بعدش اتوبوس -می دونی 6-7 ساعت توی راه بودیم- برم به شهری در ترکیه واسه مراسم ازدواج خواهرشوهرم و 10 شبانه روز هم بمونم و رقص و پایکوبی و خلاصه هرکاری که از دستم بر می اومد... ورزش و پیاده روی رو فراموش نکن. اگه همش بنشینی -مثلاً واسه کارت و پشت کامپیوتر و اینا- یا دراز بکشی، هم وزنت زیادی و زود زود بالا میره و هم بدنت ضعیف میشه و بعد دوباره ساختنش سخت تر میشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد