آدم برگر!!!!!

بعد از مدتها که دچار کارو کار و کار بودیم همسر اعلام کرد که یه تئاتر کمیک از گروه پوریا وزیری رو پرده است و من هم که خوب طبیعتا استقبال نمودم. همسری من عاشق تئاتر و فیلم های کمیکه. البته تئاتر ما زیاد میبینیم. اما همیشه پیشقدم برای سبک کمیک تئاتر همسر جانه. من هم البته دوست دارم که میخندیم و چند ساعتی دور از هیاهوی روزمره ایم. خوب در جریان که هستید کم کم علاقه شریک زندگانی آدم علاقه خود آدم میشه.


   

علاقه من هم از داماد دیوانه شروع شد. البته زنده ندیدم این تئاتر رو. اما با من بخوان رو زنده دیدیم که واقعا خندیدیم و خوش گذشت بهمون. این دو تا کار از سعید خاکسار بود و کارهای قوی ای بودند. خود سعید خاکسار هم که دیگه سرآمد گروهه.

گروه پوریا وزیری رو بار اول توی یک برنامه ای که رفته بودیم شناختیم یه پرده کوچک رو اجرا کردند و حالت معرفی کارشون بود. اولین کارشون هم که دیدیم دو خواستگار برای رعنا بود. دومیش هم ترافیک خواستگار و این آخری هم آدم برگر بود که داغ داغ دیشب دیدیم و هفتمین اجراشون بود. انصافا زیاد زحمت میکشند این گروه و چیزی که برای ما دو تا خیلی با ارزشه و به نظرم امتیاز بزرگی هم هست انسجامیه که تو خونواده وزیری حاکمه. پوریا که کارگردانه و کارگردان انصافا خوبی هم هست. جوان ترین کارگردان کمیکه. پیام هم که یکی از بازیگران خوب این سبک تئاتره. البته من گمون میکنم از عهده هر نقشی بربیاد نه فقط کمیک چون با جون و دل کار میکنه و حضورش رو صحنه احساس میشه. سرپرست گروهشون هم پدر محترمشونه که خیلی هم دوست داشتنی هستند و هر وقت میریم تو سالن تئاتر ایشون رو میبینیم.

به نظرم باید این جوون ها رو حمایت کرد و کارهاشون رو دید. یه شب دست از غم و غصه کشید و از ته دل خندید. چه ایرادی داره مگه؟ چقدر الکی خودمون رو بذاریم تو اتیکت های مسخره. گاهی هم لازمه بیشتر به خودمون برسیم و یکم اون کودکه رو آزاد کنیمش تا بلند بلند بخنده و از زور خنده گلوش بگیره. از فرط دست زدن دستاش مور مور بشه.

آره میگفتم قرار بود یکشنبه شب بریم تئاتر اما از اونجایی که شماره جیمبو جت زوجه و تئاتر هم تو سینما تئاتر حافظ (نرسیده به مخبرالدوله روبروی باغ سپهسالار) هستش ترجیح دادیم چهارشنبه بریم. البته جیمبویی یکم اذیتمون کرد ریپ میزد و هی آلارم میداد و بیب بیب میکرد. هر ۱۵-۲۰ ثانیه یه بیب میزد. وای تو شلوغی میدون بهارستان یهو آمپرشم رفت بالا و دیگه اعلام ایست هم میداد. تا بریم تو یکی از کوچه پس کوچه های اطراف میدون پارکش کنیم حسابی استرس بهم داد. همسر میگفت نگران نباش شمعش سوخته. البته بچه ام خسته بود و تا ما برگردیم حسابی استراحت کرد و حالش بهتر شد و دیگه بیب بیب نمیزد. فقط تحت تاثیر قرار گرفته و ریز ریز عربی میرقصه. امروز میره دکتر آمپول میزنه خوب میشه. 

خوش گذشت بهمون بعد از مدتها از ته دل دو تایی حسابی خندیدیم. حوالی بهارستان و سپهسالار که میریم من فقط از اون ساندویچ های نوستالژیک دلم میخواد که ما رو میبره به قدیمها. یه مدت محل کارم حوالی بهارستان بود و خیلی از اون روزها خاطره دارم. همسر موقع حساب کردن همیشه با تاکید به فروشنده میگه که اینم داشتیم...اون هم داشتیم که نکنه طرف فراموش کرده و حساب نکرده اما خوب همه چی حساب شده.

از نمایش بگم که خوب بود و همونطور که گفتم شب خوبی رو برامون رقم زد. البته من ترافیک خواستگار رو بیشتر دوست داشتم. شاید چون اکت های بیشتری داشت. اما این هم خیلی خوب بود. ولی موقع برگشت به خونه توی راه یکم دلم گرفت. حس کردم چرا مردم ما حق خندیدن ندارند؟ این همه استعداد بچه های ما چرا نادیده گرفته میشه؟ چرا هیچی ارزش نداره؟ باور کنید این بچه ها همه کارها رو خودشون میکنند با کمترین امکانات به نظرم بهترین کارو ارائه میکنند. بهتره حداقل خودمون از بچه هامون حمایت کنیم. هنر چقدر محجور مونده و بهش اهمیت داده نمیشه. فیلمساز با چه زحمتی هزینه میکنه و فیلم میسازه و از n تا فیلتر رد میشه آخر کار بهش مجوز اکران نمیدن. فیلمساز ما رو تمام جشنواره ای دنیا براش سر و دست میشکونند هنرپرانان ما تو مملکت خودش حبس میکنندش. جالبه یه چیزی رو بگم :تمام دنیا طرف رو برای مجازات تبعید میکنند به یه کشور دیگه تو یه جای دنیا که پر از گل و بلبله از بس که این سردمداراش مهربونند طرف رو منعش میکنند که از کشورش خارج نباید بشه. میگن حتی حق نداره بنویسه. از بس که مهربونند آخه میگن مبادا دستاش درد بگیره مخش خسته بشه خدایی ناکرده. اینها هنرمند و هنر رو کم کم از بین میبرند و از بین رفتن هنرمند یعنی از بین بردن خود مقدس آدم ها. که کودک خلاق ما همان هنرمند درون ماست. اوووووه رها از کجا اومدی به کجا رسوندی پست رو. سر دلم سنگینی میکرد اونوقت شب نمیتونستم بخوابم

نظرات 7 + ارسال نظر
هاله بانو پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

چی شده اونوقت؟؟؟؟؟؟؟

چی میخواستی بشه
خودت چی شده چند روزه خون همه مون رو کردی تو شیشه؟

زیتون 3000 پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ http://zatun3000.persianblog.ir

آفتاب پرست پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ب.ظ http://www.aftabparast.blogsky.com

همین که بهتون خوش گذشته خیلی خوبه

راستی به روزم ها و استقبال می کنم از حضورتون

ممنونم
حتما سعی میکنم بیام

مژگان امینی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog .ir

فکر کنم یه کمی یه جورایی حرفهامون بهم نزدیکه .

کدوم حرفامون خانوم معلم ؟

مژگان امینی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog .ir

این حرفها و آخرین پستی که نوشته بودم

آخ که چه گفتی خانم امینی

دختری از یک شهر دور یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ب.ظ http://denizlove.blogsky.com

من فقط یه بار تئاتر رفتم اونم کوراوغلی بود...
من تئاتر و دوست دارم همیشه هوس میکنم برم نمایش هایی که اجرا میشه و من پوستر هاشونو میبینم اما نمیشه نمیدونم چرا جرئت نمیکنم بگم که بیاین بریم تئاتر در حالی که میدونم کسی مخالفت نمیکنه مخصوصا بابام که علاقه خاصی به سینما و تئاتر داره!!
میرم یه روز حتما!!!

اتفاقا من تو تبریز دو سه بار تئاتر رفتم تئاتر تبریز بعد از تهران بهترینه
نمایش سلطان مار بهرام بیضایی رو من اجرای تبریزی شو دیدم. یه کمدین به نام بابک نهرین داره تبریز دوست دارم بازی شو.

نازی چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ق.ظ http://پوریا وزیری


چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد