میخوام...اون روزها رو میخوام!

یادمه وقتی میخواستم برم سر کار همسر جان گفت که حواست باشه رها چه جوری رفتار میکنی کسی قدر کار آدم رو تو محیط کار نمیدونه کسی نمیگه به به چه خانوم خوبی و ازت قدردانی نمیکنند هیچی که بیشتر ازت متوقع میشن و دقیقا برعکس جواب میده. گوش بده خانوم من گوش بده. اما امان از این وجدان کاری که اینقدر منو قلقلک میداد. من در کل آدم بی تفاوتی نیستم. هر جا که کار کردم اول که سعی کردم کل کار سیستم رو فرا بگیرم گرچه به کارم نیاد اما دوست داشتم بدونم. با بچه ها ارتباط خوبی میگرفتم و یه محیط دوستانه رو فراهم میکردم. البته همه حد و حدودشون رو میدونستند. من کمتر پیش میومد اذیت بشم تو محیط کارم. اینجا چهارمین جاییه که تو این پنج سال دارم کار میکنم و بیشترین مدت رو هم اینجا سپری کردم یعنی یک سال و ۷ ماه. اینجا با وجود کار و مسئولیتهای ریز و درشتش رو باز هم دوست دارم. فقط حدود ۸ ماه یکم فرسایشی کار کردم و راحت نبودم با پرسنلم اونم باید اتفاق می افتاد چون یه موضوعی بود که باید به همسر و من ثابت میشد فرق میکرد جریانش. وجدان کاری هم که گفتم رهام نمیکنه باید تمام و کمال کارام رو انجام بدم. گاهی همسر میگه چرا اینقدر انرژی میذاری وقتی مردم قدرت رو نمیدونند. حالا جالب ترین قسمت ماجرا اینه که اینجا این همه من به اینها یاری رسوندم و در حقشون لطف کردم و تو این آشفته بازار هی اینجا و اونجا واسطه اینها شدم و ریش گرو گذاشتم n بار خواستند نامه بزنند نذاشتم. ارتباط آقای س(مدیر داخلی) رو با مجموعه بیشتر کردم. باز یه توقع های بی جایی داشتند. البته منم وقت گذاشتم ایرادات رو بهشون نشون دادم و کشیدم کنار. بهشون هم حالی کردم که این ها فقط یه لطفه که دارم در حقتون میکنم در حیطه وظایف من نیست. من خدا رو شکر وظایفم مبسوط و مکتوب اومده و کسی نمیتونه هیچ ادعایی کنه. به هر حال یکم جابجایی مدیر داخلی اوضاع رو بهم زده و بچه ها یکم ناراحتند. از اون مدل خانوماییه که فقط جلوش الکی باید مشغول باشی. اذیت میشن بچه ها...

بگذریم...


وووو ...بالاخره دوست جونم رو هم پیدا کردم. اما یکم دوره الان. فعلا نمیتونم ببینمش. باورم نمیشد وقتی قیافه قشنگش رو روی صفحه مانیتور دیدم. مدتی بود به صرافت پیدا کردنش افتاده بودم نمیدونم چی بود اما بد جوری تو فکرش بودم. آره خیلی راحت تو فیس بوک دیدمش. شاید چون واقعا مصمم بودم اینقدر سریع تونستم بهش برسم. سیما وای سیمای من. چقدر تو پر انرژی و دوست داشتنی بودی  عزیزم. 


سال اول دبیرستان یکی از بهترین سالهای زندگیم بود. ما دومین دوره از نظام جدید آموزشی بودیم. یادمه که چقدر پرس و جو کردیم که من برم نظام جدید یا نه. دایی بزرگم تو آموزش و پرورش بود و خیلی تمایل نداشت و نگران بود که شاید سری های اول قربانی بشن. من که همیشه دوست داشتم راه های جدید رو امتحان کنم نظام جدید رو انتخاب کردم. یادمه مسئولین مدرسه چقدر ما رو میترسوندند که یکم دیر بجنبید و اشتباه کنید نمیتونید درساتون رو پاس کنید و نظام جدید تنبلی و تن پروری برنمیتابه و... من با سیما و چند تا از دوستان خیلی خوبم سال اول همکلاس بودم. سیما دختر باهوش و پر انرژی ای بود همینطور زیبا و دوست داشتنی. عاشق داریوش بود مثل خودم و ایتالیا. سال دوم من رشته ریاضی رو انتخاب کردم. اما خیال داشتم تغییر رشته بدم. رشته دانشگاهی من مستلزم این بود که رشته تحصیلیم تجربی باشه. من فقط سال دوم رو ریاضی خوندم و سال سوم دیگه تجربی شدم. چون باید یکسری واحدهای خاص پاس میکردم که شاید عقب می افتادم.


                

اما خیلی خوشحالم که سال دوم رو تو اون کلاس بودم. بچه هایی که همکلاسیم بودند هم درس خون بودند هم شیطون. فوق العاده بودند. کلاس یکدست و متحدی داشتیم. یکی از بچه ها به نام آتوسا که همکلاسی مون هم نبود با چند تا از بچه های ما خیلی دوست بود؛ این موجود زلزله ای بود در نوع خود بی نظیر. یه بار زنگ تفریح اومده بود تو کلاس ما و یهو یه نعره ای کشید و چشمتون روز بد نبینه ما یه معاون داشتیم که خانمی بود جدی که مو رو از ماست میکشید بیرون. وقتی سر بچه ها هوار میکشید کل عضلات راست کننده مویشان منقبض میشد و خلاصه از اون مخلوقات خاص پروردگار بود. حالا تصور کنید این خانوم ناظم ما یه دفتر مخصوص خودش جدای از دفتر مدرسه برای خودش درست کرده بود و اون اتاق خوشگلش چسبیده بود به کلاس زلزله خیز ما. آخه کدوم معاونی واسه خودش دفتر سوا داره ؟ این خانم باغبان ما با آتوسا جون رابطه همچین خوبی هم نداشت و از شانس اون موقع خاص تو اتاقش بود. یهو مثل اجل معلق سر رسید ؛ موهای قرمز رنگش مثل همیشه نامرتب از گوشه گوشه مقنعه کج و کوله اش زده بود بیرون. سکوت مطلق حکمفرما شد. غرید که "کی بود اون صدا رو از خودش درآرود؟"...سکوت باز: "...؟" ...سکوت... کارد میزدی خونش در نمیومد. شک نداشت که کار آتوساست و تیر آخر: اگه نگه از کل کلاس نمره انضباط کسر میشه. ... و عصبانی عصبانی رفت. یه همهمه آرومی تو کلاس روون شد. همه بدون استثنا به آتوسا گفتیم که هیچ کاری نمیتونه بکنه تو نرو خودت رو معرفی کن بیچاره ات میکنه. اون از یک کلاس به این بزرگی و بچه های به این زرنگی نمیتونه نمره کسر کنه و آتوسا خودشو معرفی نکرد و نمره انضباط هم از ما کسر نشد.

میخوام...من اون بچه ها رو میخوام. اون صمیمیت رو میخوام. اون دوستی ها رو میخوام. اون یکرنگی و شادی ها و قلب های مهربون رو...


نظرات 16 + ارسال نظر
آتوسا یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ق.ظ http://ghose.blogsky.com/


به منم تونستی سر بزن

میام اما آتوسا؟....

khadamatshopxxl یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ http://shopxxl.mihanblog.com

سلام
مدیریت فروشگاه تصمیم گرفتند برای افزایش فروش با وبلاگ های منتخب تبادل لینک کنند
اگر مایل به تبادل لینک هستید ابتدا ما را با نام فروشگاه شاپ ایکس ایکس ال لینک کنید و خبر دهید تا شما را لینک کنیم
http://shopxxl.mihanblog.com
این فروشگاه در سایت سازمان دهی پایگاههای اینترنتی ثبت شده و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران است
با تشکر

هاله بانو یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام صبح بخیررررررررررررررررررررررررررررر

صبح خوشگل تو هم بخیر عزیزکم

فلوت زن یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااااااام رها جونم.
واقعاً حیف که توو این زمونه قدر کسانی رو که وجدان کاری دارن رو نمی دونن !! اصلاً نمی دونن وجدان یعنی چی که بخوان قدر اینجور اNمهارو بدونن !! منم توو جاهای مختلف کار کردم و همیشه سعی کردم کارم رو به نحو احسنت انجام بدم ولی متاسفانه .... ! بگذریم !
خوشحالم که دوست قدیمیتو پیدا کردی ! خیلی خوشحالم رها !

بله حق با توئه عزیزم متاسفانه
میگذریم مثل همیشه...
مرسی حنانه مرسی حس خیلی خوبیه

فلوت زن یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ

توو کامنت قبلیم اون قسمت منظورم آدمها بود ! نمی دونم اون کلمه ان انگلیسی از کجا اومد ؟!!

پیش میاد خوب گیر نده عزیزم

میثمک یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://meesmak.blogfa.com

درست میفرمایند خب

چی رو؟

مژگان امینی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog .ir

من را به یاد دوران کاری ام انداختی هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم.
اما کاش شیطنت بچه ها فقط دادزدن و جیغ کشیدن باشد.

بله خانم امینی جون...ما خیلی شما رو اذیت کردیم ها

مهتاب احمدی دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ http://www.BarbodCharge.com

دوست عزیز وبلاگ بسیار خوب شما را دیدم و از مطالب آن نهایت استفاده را بردم خوشحال می شوم به فروشگاه اینترنتی کارت شارژ من هم سری بزنید و در صورت نیاز با اطمینان از پشتیبانی شرکت کارت مورد نیاز خود را خریداری نمایید .
فروش اینترنتی کارت شارژهای ایرانسل همراه اول و تالیا
www.barbodcharge.com

هاله بانو دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام خوبی؟
ببخش من دیروز تا ساعت ۱۱ شرکت بودم ....

عزیزم

ریحان دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ http://rehii.blogfa.com/

سلام خانمی خوش میگذره

سلام ...بله ممنونم

فرهاد دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:11 ب.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

رها جان، بگذار گوشه و کنار هر چه می خواهد بشود تو وجدان کاری ات را داشته باش. آدمهایی که چنین مسئولیت پذیری داشته باشند حالا کم اند و باارزش و کمتر از آن مدیرانی که بفمند.
من هم دلم برای دوران دبیرستان تنگ می شود و نظام ترمی واحدی. یادش بخیر

نگران وجدان بیدار رها نباش فرهاد جان . مدیر خوب قدر پرسنل خوبش رو میفهمه
تمام بهترین هام مال اون روزها هستند برای همین بد جور دلم میخواد برگردند...بعد از ما ترمی واحدی شد

پونه سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ق.ظ http://www.rozhin-maman.persianblog.ir/

سلام خانمی خوبی عزیزم.
با این پستت دقیقا رفتم به روزهای خوش دبیرستان
واسه ی اون لطفت هم بی نهایت ممنونم

فدای تو بشم عزیزم
اره عزیزم
خواهش میکنم قربونت برم کاری نکردم هنوز نرسیده به دستم

ترنج سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

سلام رها جون خوبی؟
منم سال دوم ریاضی خوندم بعدش رفتم تجربی
خوبه که دوستتو پیدا کردی عزیزم

سلام عزیزم ممنونم
وای چه خوب
اره خوبه

بابای آرتاخان سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ http://artakhan.blogfa.com

همیشه چیزی که بیشتر از کار آدم رو آزار می ده تحمل همکاراست . همکارهایی که اون ایده و آرمانی رو کهشما دارید ندارن و البته کم کاری و عموما سهل انگاری هاشون مانع انجام مرتب کار توسط شما می شه . نهایت این موضوع به اینجا ختم می شه که شما هم مثل اونها بی تفاوت می شید .
من این روند رو در خودم می بینم

بله حق با شماست برای من خیلی مهمه رابطه تو محیط کار عمده وقتم رو با اونا میگذرونم
بی تفاوتی ... سخت هم میشه بی تفاوت شد اخه

افروز سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ

خوشحالم که دوستت را پیدا کردی رها جان

مرسی افروز جانم

هاله بانو چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم خوبم

فدای تو عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد