بد نام!

همچین بفهمی نفهمی کمی تا قسمتی هم سرد شده. مدتی بود که دنبال یک فیلم هنری و با کیفیت (از نظر محتوا) بودم که بذارم. به نظرم بد نام بهترین گزینه بود. چیزی نمیگم اگه دوست داشتید با من ادامه بدید و همراه بشید که شک ندارم اگه ندیدید مشتاق میشید به دیدن این شاهکار آلفرد هیچکاک این نابغه سینما.



بدنام Notorious

کارگردان : آلفرد هیچکاک - محصول سلزنیک RKO سال 1946
بازیگران: کری گرانت - اینگرید برگمن - کلود رینز


فیلم بدنام از محبوب ترین فیلم های استاد سینما آلفرد هیچکاک و به قولی هیچکاکی ترین فیلم اوست که به همراه فیلم سرگیجه Vertigo دو فیلم عاشقانه مهم استاد را شکل می دهند. این فیلم که به فارسی هم دوبله شده است از فیلمنامه بسیار عالی بن هکت و بازی بازیگرانی همچون کری گرانت - اینگرید برگمن و کلود رینز بهره می برد که دو مورد آخری را در فیلم معروف کازابلانکا حتما به خاطر دارید.


بدیهی است که حاصل ترکیب یک فیلمنامه عالی با بازیگران افسانه ای و یک کارگردان بی نظیر فیلمی معمولی نخواهد بود . به کسانی که از فیلم کازابلانکا خوششان آمده پیشنهاد میکنم که حتما این فیلم را هم ببینند.

به مانند کازابلانکا - بدنام هم فاقد هر گونه سکانس زائد و اضافی است و بعد از شروع فیلم شما را تا آخر سر جای خود مینشاند و مسلما شما را برای تماشای مجدد علاقمند تر میکند.
سکانسهای شاهکار هیچکاکی در فیلم فراوانند و هر کدام به تنهایی می توانند کلاس درس سینما باشند:
از کادربندی ها گرفته تا تراولینگ دوربین - نماهای نقطه نظر - کلوزآپ ها - دیالوگهای بازیگران - موزیک و ...فیلم برداری سیاه و سفید با کنتراست بالا که به خصوص در نسخه دی وی دی مشهود است یکی از بهترین نمونه های فیلم های هیچکاک است که کاملا حال و هوای فیلم به بیننده منتقل می کند.

فیلم از دادگاه محاکمه پدر یک دختر آلمانی به نام آلیشیا هوبرمن (برگمن) شروع می شود که به جرم همکاری با نازیها محکوم می شود. سازمان جاسوسی آمریکا ماموری به نام دولین Devlin(گرانت) را مامور مواظبت و زیر نظر گرفتن آلیشیا می کند تا دختر را ترغیب کند که اطلاعاتی را با نفوذ در شبکه دوستان پدرش به آنها بدهد اما دختر که به خاطر ناراحتی مرگ پدرش رو به میخوارگی آورده به این مامور خشک سازمان سیا نم پس نمی دهد. اما به تدریج در پی یک سری وقایع مامور سر سخت شیفته آلیشا می شود و علائمی هم از عشق در رفتار دختر
بروز می کند اما هر دو نسبت به هم شک دارند. دولین که عاشق آلیشیا شده شک دارد که آیا آلیشیا فقط به خاطر یک خوشی موقتی با او کنار آمده یا واقعا او را دوست دارد. آلیشیا هم فکر می کند که دولین برای پیش بردن کار سازمان خود به او اظهار علاقه می کند.

همین تصور بالاخره هر دو را از هم جدا میکند و آلیشا خود را وارد سازمان جاسوسی نازی ها می کند تا ....

دولین : چرا از این آهنگ عشقی خوشت می آد.

آلیشیا: آخه هیچ چیز مثل یک شعر عشقی منو به خنده نمی ندازه.


طی یک بازی از قبل حساب شده دولین آلیشیا را در مسیر حاسوسان آلمانی قرار می دهد تا اینکه الکس (سر دسته جاسوسان آلمانی و دوست سابق پدر آلیشیا) به تور عشق او می افتد پس از ورود آلیشیا به خانه الکس در طی مهمانی شامی که به افتخار آلیشیا برگزار می شود او متوجه بطری های شراب مشکوکی می شود و نام مهمان ها را به خاطر می سپارد تا در برخورد بعدی با دولین به او گزارش دهد. اما هنگام گزارش دادن به دولین در میدان اسب سواری صحبت های کنایه آمیز آلیشیا (که دولین را مسئول وضع فعلی خود می داند) دولین را از کوره به در می برد. و گلایه های هر دو آغاز می شود الکس از دور این وضعیت عجیب را زیر نظر دارد.

در ادامه داستان طی سکانسی بسیار زیبا در داخل سفارت آمریکا در برزیل در حالی که دولین در حال دفاع از آلیشیا در برابر بدگویی سایر کارکنان سفارت است ناگهان آلیشیا وارد می شود و خبر غیر منتظره ای را می دهد. "الکس رسما از من خواستگاری کرده و من باید تا ظهر جواب او را بدهم"

کارکنان سفارت به مشورت و صحبت می پردازند و آلیشیا مرتبا به دولین خیره می ماند تا ببیند جواب او چیست و آیا او جلوگیری خواهد کرد ؟ اما با عدم عکس العمل مناسب دولین- آلیشیا کاملا از او ناامید می شود.

اما کارکنان سفارت از اینکه بهتر می توانند اخبار داخل خانه الکس را بفهمند کاملا خشنودند....

الیشیا که واکنشی را از طرف دولین مشاهده نمی کند عمدا خود را علاقمند به ازدواج

با الکس معرفی می کند و قول همکاری بیشتر را هم به اعضا سفارت می دهد. اما دولین علی رغم ظاهر خود آنقدر از جریان ازدواج عصبانی است که بطری شرابی را که برای آلیشیا خریده است در محل سفارت فراموش می کند و به اتاق خود بر می گردد .با زوم دوربین بر روی بطری متوجه می شویم که او واقعا عاشق آلیشیاست اما در برابر وظیفه ای که روسا به او گفته اند سکوت کرده است.

بالاخره الیشیا با الکس ( آلمانی) ازدواج می کند و خانم خانه می شود اما مادر الکس از توجه زیاد
الکس به الیشیا ناراضی است. الیشیا کلید تمام اتاقهای خانه را بدست می آورد به جز سرداب
شراب که الکس حساسیت ویژه ای به آن دارد. آلیشیا در دیدار بعدی با دولین این جریان را با او

در میان می گذارد اما باز هم متلک پرانی عشاق سابق ادامه دارد:

دولین: خوب مگه تو زنش نیستی ؟ کلید سرداب رو ازش بگیر ببین تو سرداب چه خبره.
- آلیشا: اما من فکر نمی کنم الان وقتش باشه . هنوز یه خورده زوده.
- دولین: اه . پس ماه عسل هنوز تموم نشده. زیباییت رو دست کم نگیر خانم جون. خوب میتونی
رامش کنی. قبلا ها که خوب این کارها رو میکردی
- آلیشیا: شوخی نکن . من که تخصص ندارم. از نظر من بطری های شراب همشون شبیه همدیگن.

سرانجام به پیشنهاد دولین قرار می شود که شب قبل از مهمانی ازدواج آلیشیا و الکس- آلیشیا کلید را از دسته کلید الکس بدزدد و در میان مهمانی به دولین برساند تا او سرداب را وارسی کند.

الیشیا با زیرکی قبل از مهمانی کلید را از دسته کلید الکس برمی دارد و منتظر ورود دولین می ماند اما در مهمانی الکس مثل یک عقاب پیر دائما آلیشا را می پاید و دولین هم هشدار می دهد که باید مواظب موجودی شراب مهمانی باشیم چون اگر تمام شود و الکس به اتفاق پیشخدمت بخواهند از سرداب شراب بیشتری بیاورند کارمان تمام است. دولین و آلیشیا نگران از موجودی شراب در مهمانی منتظر فرصت مناسب می مانند تا الکس متوجه غیبت آنها نشود. و این فرصت بالاخره محیا می شود. در سرداب شراب دولین سرگرم جستجو می شود و آلیشیا هم که به بهانه ای از پیش الکس و مهمان ها آمده است نگهبانی می دهد تا اینکه دولین پی به ماده مشکوک داخل برخی شیشه ها (اورانیوم) می برد اما در این میان الکس و پیشخدمت برای جبران کمبود شراب مهمان ها دارند به زیر زمین می آیند. آلیشیا و دولین به سرعت از سرداب خارج می شوند اما الکس آنها را می بیند: الیشیا: الکس ما رو دیده . الکس ما رو دیده . اون حتما فهمیده..
دولین: نه . صبر کن. زود باش منو ببوس . منو ببوس . اون باید فکر کنه ما برای این کار اینجا هستیم
الیشیا: نه . نه . ولی ....
الکس: ببخشید که محفل عاشقانه شما را به هم می زنم. تو اینجایی الیشیا ؟!

الیشیا: اوه الکس. منو ببخش . دولین خیلی مست بود و به زور منو اورد اینجا. من نتونستم ....

اما الکس برای آبرو داری در مقابل مهمانها از آلیشیا می خواهد که فعلا پیش مهمانها برود تا امشب
در این باره صحبت کنند و خودش دوباره برای بردن شراب راهی سرداب می شود. در مقابل در سرداب او کلید سرداب را در دسته کلیدش نمی بیند و ناگهان با نگاه به همانجایی که الیشیا را با دولین دیده است همه چیز را حدس می زند اما به روی خودش نمی آورد.

شب قبل از خواب دسته کلید را عمدا در دسترس الیشیا می گذارد و نیمه شب با دیدن کامل شدن دسته کلیدش شک او در مورد الیشیا به یقین مبدل می شود. نیمه شب مادرش را که زن بسیار حیله گری و تیزهوشی است بیدار می کند تا جریان را به او گفته و چاره جویی کند:

- الکس: مادر . من با یک زن جاسوس ازدواج کرده ام .

الکس می گوید که او را امشب در خواب خفه میکنم. " آلیشیای لعنتی....نباید گول اون چهره رو می خوردم.."

اما مادر راه حل بهتری را پیشنهاد می کند تا سایر آلمانی ها هم بویی از اشتباه محلک الکس نبرند:

- اون رو طوری به تدریج مسموم می کنیم که کسی بویی نبره .... اینو بزار به عهده من. ...

ار مسموم کردن تدریجی آلیشیا با ریختن سم در نوشیدنی او توسط مادر الکس به تدریج آغاز می شود اما خود الیشیا فکر می کند که در اثر زیاده روی در مصرف شراب است که گیج و کسل شده است تا اینکه متوجه می شود که بزودی دولین هم به ماموریت خارجی خواهد رفت و اینجاست که می فهمد که دیگر کارش با دولین تمام است.


در یک سکانس زیبای دیگر دولین را می بینیم که روی نیمکت پارک منتظر ملاقات و گرفتن گزارش از آلیشیاست تا اینکه آلیشیا با حالتی سست و بیحال سر می رسد و از تاخیر خود عذر خواهی می کند اما تا اینجا هم لج و لجبازی دو طرف ادامه دارد و غرور هر دو مانع بروز احساسات قلبی می شود:


- دولین : چیه ... مثل اینکه سرحال نیستی..
- آلیشیا: خب ... یک کمی...
- دولین: ببینم مریضی ؟
- آلیشیا: نه ...... خمارم !

- دولین: آفرین ... دوباره رفتی سراغ بطری..

آلیشیا آخرین یادگاری را که دستمالی از دوران آشنایی اولیه اش با دولین بوده به او بر می گرداند و خداحافظی می کند تا به خانه شوهرش برگردد اما دولین که این رفتار آلیشیا را عجیب می بیند به او خیره می ماند.


در سکانی عالی در خانه الکس آلیشیا به اتفاق الکس و مادرش نشسته است و دانشمندی آلمانی در حال صحبت با آلیشیاست و آلیشیا سعی دارد از او حرف بکشد اما دانشمند که از چیزی خبر ندارد با دیدن وضع وخیم الیشیا به او پیشنهاد سفر کوهستان را میکند. مادر الکس چای مخصوص الیشیا و دانشمند را آماده کرده است اما اشتباه مادر باعث لو رفتن قضیه می شود.


الکس و مادرش رو به دانشمند: نه . نه . ... اون چای آلیشیاست. با این حرکت الکس و مادرش - آلیشیا پی به عالت بیماری خود می برد و مات و مبهوت به الکس و مادرش و سپس فنجان چای خیره می شود و از فکر اینکه این دو باعث مسمومیت او شده اند جا می خورد اما چیزی نمی گوید. می خواهد از اتاق بیرون رود اما در میانه راه از هوش می رود.....

در صحنه قبل از اینکه آلیشیا متوجه جریان مسمومیت خود شود زاویه دوربین هیچکاک تصویر چهره او را از پشت فنجان حاوی سم به زیبایی تمام نشان می دهد و تماشاگر اثر سم را در چهره او به خوبی می بیند.


یکی از معروف ترین سکانسهای تاریخ سینما صحنه حرکت دوربین فیلم بدنام از چلچراغ سقف
سالن مهمانی و حرکت پیوسته و آرام آن به پایین است تا جاییکه به کلید مخفی شده در دست
الیشیا که منتظر ورود دولین به مهمانی است می رسد.
هیچکاک در این باره گفته است: می خواستم ابتدا با نشان دادن فضای مهمانی و سرگرم بودن

مهمانها و سپس حرکت طولانی دوربین و زوم کردن عمیق آن بر روی کلید وجود درام (داستان) دیگری را در داخل درام ظاهری مهمانی نشان بدهم. جایی که درام اصلی ماجرا در جریان است همین کلید است اما دیگران سرگرم تفریحات خویش هستند و از آن خبر ندارند.


در فیلم بدنام سکانس معروفی است که مربوط به بوسه طولانی کری گرانت و اینگرید برگمن

است و به طولانی ترین سکانس بوسه تاریخ سینما مشهور است. اما طبق قوانین اداره سانسور
آمریکا در آن زمان مدت بوسه نمی بایست از 3 ثانیه بیشتر باشد.هیچکاک که همیشه از دست
انداختن اعضای سانسور فیلم آمریکا لذت می برد برای عبور از این سد با مهارت تمام طوری این
سکانس را فیلبرداری کرده است که حرکت و جابجایی دوربین هم اداره سانسور و هم تماشاگر

را فریب می دهد و این طور به نظر می رسد که برگمن و گرانت 3 دقیقه در حال معاشقه اند.



کلید در فیلم بدنام یک عنصر اساسی است چون کلید سرداب شراب رهگشای راز خانه الکس است و اهمیت کلید سرداب در فیلمبرداری هیچکاک تاکید می شود. بعد از پایان فیلبرداری بدنام اینگرید برگمن کلید مورد نظر را عمدا پنهان می کند و آنرا برای یادگاری پیش خود نگه می دارد تا اینکه 34 سال بعد در سال ۱۹۸۰ درست چند ماه قبل از مرگ هیچکاک در مهمانی که تمام دوستان و بازیگران قدیمی هیچکاک جمع شده بودند آنرا به عنوان یک هدیه مخصوص به هیچکاک هدیه می کند که باعث شادی و گریه هیچکاک می شود.

به دلیل آوردن موضوع اورانیوم در فیلم ( که در سال 1946 بسیار مبتکرانه و جسورانه بود) هیچکاک تا سه ماه از سوی پلیس فدرال آمریکا از دور تحت نظر بود. چرا که در آن موقع موضوع اورانیوم و بمب اتمی که فقط چند ماه از ساخت آن توسط آمریکا می گذشت بسیار سری و مهم قمداد می شد.

برگرفته از سایت persian tools



ـ این پست خیلی ویژه به رها و هاله عزیزم تقدیم میگردد

نظرات 24 + ارسال نظر
سامان شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.fuwo.blogsky.com

کریسمست مبارک . مطلبت جالب بود .

کریسمس شما هم مبارک
ممنونم

هاله بانو شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

وای هورا
الانه می رم می خونم

برو بخون

هاله بانو شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

به به عالی بود باید برم دنبال فیلمش

بله به فیلم های هیچکاک هیچوقت نگو ؛نه؛

فرهاد شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ب.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

پست خوبی بود، اطلاعات خوبی داشت

متشکرم فرهاد خان لطف داری شما

هاله بانو شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

رها جونم من دارم می رم
شب خوبی داشته باشی
یه دنیا بوس

به سلامت نازنین هاله من

ترنجی شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ

رها جونم بالاخره تونستم وبلاگتو باز کنم خوبی عزیزم ؟

خدارو شکر ممنونم عزیزم میام پیشت

رها شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ب.ظ http://raha08.blogfa.com

سلام.
پستتون عالی بود. حتما میرم این فیلم رو میگیرم.
منم مثل شما عاشق دیالوگ های شبهای روشنم. فوق العاده است واقعا.ممنون که سر زدید.
موفق باشید

ممنون رها جان
من در واقع با این فیلم زندگی میکنم (شبهای روشن)
خواهش میکنم عزیزم
ممنونم

فلوت زن یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااام رها جون.
انقدر خوب فیلم رو وصف می کنی که آدم می تونه تمام صحنه هارو توو ذهنش به تصویر بکشه ! مشتاق شدم فیلمشو ببینم دختر !
مرسی . عالی بود !

سلام به روی ماهت
ممنونم البته به کمک سایتهای دیگه این کار رو میکنم حنانه جون دوست دارم حس فیلم منتقل بشه
خیلی عالیه حتما ببین ...

پاییز بلند یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

دروووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
وایی رهااااااااا رهااااااااااااااااااااا رهاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تو رو باید کشت با این پست هایی که میزاری...
جدن خیلی خوش ذوق و خوش سلیقه ای

دروووووود به روی ماهت
یعنی باید بادی گارد استخدام کنم؟
ممنون محسن جان خیلی به من لطف داری تو

هاله بانو یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:55 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

یه سلام صبحگاهی

سلام صبحگاهی به روی ماهت

هاله بانو یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

آخ جونم نیکا جونی اومده
یه دنیا بوس برای نیکا جونی

مرسی خاله ای

پونه یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ

مثل همیشه بی نظیر بود بی نظیر

مرسی گلم بی نظیر شمایی

پاییز بلند یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود

جدن باید یکیشو اونم از نوع ماهرشو استخدام کنی٬ چون واقعن اونقد آدمو به وجد میاری که کاری غیر از کشتنت نمیشه انجام داد..
.
.
.
گذشته از شوخی باید بگم که سلیقه فیلمی بی نظیری داری٬ من این فیلم رو بیشتر از ۱۰۰ بار دیدم و هیچوخت از دیدنش سیر نشدم..

حتما محسن جان حتما. میترسم اما بادی گارد خطرناکه... البته نه کوین کاسنر بادی گارد من میشه نه من ویتنی هوستون هستم.

ممنونم تو هم همینطور بد نام بی نظیره

هاله بانو دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

سلام
صبحت بخیر عزیزم

سلام هاله جونی
صبح بخیر

هاله بانو دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

امروز کلا نیستی؟

الهی فدات شم کار داشتم الان کامل اومدم بغل

هاله بانو دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

منم خوبم
اوضاع خوبه فقط جای رها خالیه
قربون نیکا برم من
فکر کن از الان و دلبری

خدا رو شکر که خوبی قربونت برم
خدا نکنه عزیزم خاله جونش
آره به روی خودت نیار اما به خاله های خودش رفته البته این یکم زود شروع کرده بچه ام

مامانگار دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ب.ظ

سلا رهاپویای عزیز...
ممنون اومدی توی زنبیل درویشی ما !!...اااواا ببخشید ..اومدی کلبه درویشی ما..
من حدود ده سال پیش دوره فیلمسازی میدیدم و اونجا با آثار هیچکاک بطور مفصل آشنا شدم...واقعا اعجوبه ای بوده توی فیلمسازی...بیشتر فیلم هاشو دیدم...جدن که خیلی تعلیق داره فیلمهاش...ریتمی تند و نفس گیر !!!....
اما الان..راستش فیلمهای لطیف و احساسی با ریتم آروم رو ترجیح میدم...موفق باشی ..

واااا چقدر خوب. ببخش مامانگار عزیز سلام.
ذوق زده شدم که گفتید دوره فیلمسازی دیدید
بله هیچکاک که نابغه است و فیلمهای خاصی داره و هر کسی نمیپسنده
ممنون که اومدید پیش من عزیزم

مهیار دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ب.ظ http://mahyarlife.blogfa.com

سلام دوست عزیز.وبلاگ جالبی داری و امید وارم جالبتر هم بشه.خوشحال میشم به منم سر بزنی و نظرتو بگی.ممنون

ممنونم
باشه میام

مژگان امینی دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

ممنون از این فیلم نگاری برای من که فرصت فیلم دیدن ندارم
بسیار بسیار خوب است.

ممنونم خانوم امینی جان . در خدمت شما هستم

مهربان دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ب.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

ممنون از پست کامل و زیبایی که نوشتی
من خیلی از فیلم های هیچکاک رو دیدم
نمی دونم چرا با این که می گی این معروف ترین اثرشه اینو ندیدم
به هر حال ممنون

خواهش میکنم مهربان جان
خوب خدا رو شکر که این پست باعث میشه این یکی رو هم ببینی
من البته سرگیجه شو هم دوست میدارم حتما دیدی
شما لذت ببرید من خوشحال میشم عزیزم

هاله بانو سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:20 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

سام نلیکم
صبحت بخیر ضعیفه

صبح بخیر پهلوون
لیست بدخواهام رو اساعه میدم خدمتتون آق قلندر

ترنجی سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ق.ظ

رها جانم این توضیحاتی که نوشتی خیلی برام اشناست اما دقیقا مطمئن نیستم فیلمو دیدم یا نه آخرش چی میشه خواهرررررررر
این آلیشیا میمیره یا نه؟به عشقش میرسه یا نه؟

روز خوش ترنجی بانو
نخیرم عزیزم زرنگی؟! شما زحمت میکشی به شوشو جان امر میفرمایی که بجای فیلمهای اکشن و کیو بنگ بنگ این فیلم رو از زیر سنگ هم شده برای شما تهیه بنمایند و ببینید الیشیای ما به کجا میرسه.
قبلا از همکاری شوشوی گرامی کمال تشکر را داریم

هاله بانو سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:50 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

بدخواه مدخواه داری خواهر عکس بده جنازه تحویل بگیر

وا خدا مرگم بده میگم یکم کوتاه بیا آق قلندر خوبیت نداره شما اینقده عصبی بشی بیا یه لیوان گل گاوزبون دم کردم بدم بخوری بلکم اروم بگیری

سروان رنو پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ http://cafeclassic2.ir

سلام رها

اگر به فیلم های کلاسیک و هیچکاکی علاقه داری به کافه کلاسیک هم سر بزن. بدنام عالیه

ارادتمند شما
سروان رنو

اومدم
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد